این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به بادیگارد و ابراهیم حاتمی کیا
دیگر کسی حوصله این حرفها را ندارد؟
حمید رضا امیدی سرور / مد و مه
باید اعتراف کنم جوانها در جشنواره امسال یک سرو گردن بالاتر از فیلمسازان با سابقه بودند، با سابقه هایی که تمام تلاششان را می کردند که به نقاط اوجشان بازگردند و اما متاسفانه چندان کامیابی نصیبشان نشده بود. بیایید فکر کنیم حاتمی کیا بعد از سالها نزول و رکود در سینمایش این بار با رفتن به سراغ پرویز پرستویی و آوردن حاج کاظم که سن و سالش بالاتر رفته و جا افتاده تر شده و ارائه نسخه امروزی تر او با نام و شغل دیگر توانسته بود تکخالش را روکند و فیلمی همانند آژانس شیشه ای بسازد با همان حال و هوا و در همان حد و اندازه واقعا فکر می کنید همان اندازه تماشاگر را تحت تاثیر می گذاشت؟ حقیقتا من که چنین تصوری ندارم. تماشای خود آژانس شیشه ای منهای نوستالژی آن روزهای رفته در خیلی فصل هایش امروز گل درشت است و توی ذوق می زند حالا چه رسد به ساخت فیلمی که قرار است کپی آن باشد و در بهترین حالتش نسخه امروزی شده اش.
مشکل حاتمی کیا این است که می خواهد مثل همیشه مثل همان سالهای دهه شصت و هفتاد شعار بدهد، داد و هوار راه بیندازد و برای جماعت نسخه های سیاسی و اجتماعی بپیچد راستش بعید می دانم کسی اصلا حوصله این حرفها را در این زمانه داشته باشد. خیلی از مخاطبان سینمای خود او هم که آن روزها با فیلمهایش زندگی می کردند و سکانس به سکانس اشک می ریختند امروز حال و حوصله این حرفها را ندارند.
گروه سازنده بادیگارد در کاخ جشنواره نیز روی فرش قرمز نرفتند، هر ند که با توجه به حرفهای پرستویی و حاتمی کیا انتظار چنین مسئله ای وجود داشت. اما این حرکت چیزی بیش از همان شعارها و شعارزدگی فیمهای حاتمی کیا نیست، آفتی که بادیگارد هم اگر نه شدید اما به صورت خفیف تری گرفتار آن است. اگر بخواهیم فرش قرمز را قرتی بازی و ادا و اطوار غیر ایرانی فرض کنیم که از فستیوال های غربی به ایران رسیده باید بگوییم نه فقط برگزاری جشنواره که خود سینما نیز محصول همان حضرات است.
در جلسه مطبوعاتی فیلم بادیگارد حاتمی کیا مستقیم و غیر مستقیم گفته که آرزو داشت در سوریه باشد. از شنیدن این حرف از زبان او که اغلب احساسی حرف می زند به خصوص وقتی جو او را برانگیخته متعجب نیستم اتفاقا برای کسی مثل او بسیار واجب است رفتن به سوریه چرا که احتمالا کمک بسیاری به او خواهد کرد تا به درک درستی از این روزگار برسد. درک این حقیقت که جنگیدن در سوریه نیز تفاوت های زیادی با جنگیدن در دوران دفاع مقدس دارد.
****
بادیگارد (ابراهیم حاتمیکیا)
افسوس
مهرزاد دانش/ فیلم
مایهی اصلی فیلم، پتانسیل مناسبی برای پرورش یک داستان پرکشش دارد: محافظی که از حساسیتهای فضای محافظتهای سیاسی خسته شده و خود را به حوزه محافظت از یک دانشمند منتقل میکند و در اوج کش و قوس رابطه با دانشمند، به اتهام سهلانگاری از کارش اخراج میشود، ولی با فدا کردن خود در راه حفظ جان دانشمند، اتهام را از خودش سلب میکند.
حاتمیکیا اگرچه موفق میشود در قسمتهایی به مرز یک فیلم جذاب نزدیک شود، ولی باز به سیاق روند فزایندهی شعارگرایی و حاشیهپردازیهای بیموردش در چندین سال اخیر، آن قدر زیگزاگهای غیرسینمایی در متن فیلم اعمال کرده که پتانسیل مزبور را تا حد زیادی کاهش میدهد. وقتی او میتواند درام پر و پیمانی از یک موقعیت پیچیدهی احساسی و اعتقادی استخراج کند، چرا وقت خود و تماشاگر فیلمش را با متلکهای ژورنالیستی همچون مقایسهی عکس دو رییس جمهور کنونی و سی و چند سال قبل هدر میدهد؟ چرا فضایی همچون اصرار خبرنگار تلویزیون را از یک محافظ امنیتی جهت انجام مصاحبه با استناد به اینکه مردم انتظار دارند واقعیتها به اطلاعشان رسانده شود رقم میزند؟ کجای دنیا رسم است که تیمهای حفاظتی امنیتی کار اطلاعرسانی انجام دهند؟ (البته از خبرنگاری که دنبال برانکارد یک مجروح بهشدت خونین ازحالرفته میدود تا مصاحبه بگیرد و «مردم را از وقعیتها مطلع سازد» جز این انتظاری نمیرود) چرا موقعیتهای بیربطی مانند گلاویز شدن با اوباش پارک وسط داستان گنجانده میشود؟ چرا ارجاع به خود (آژانس شیشهای) با آن شعارهای مربوط به خیبری و موتوری در بیربطترین شکل به ماجرا تحمیل میشود؟ اصلاً آن موتورسوارهای شعار به دست، میان چنین داستانی چه کارهاند؟ برای ماجرای فیلم کاربرد دارند (که ندارند) یا برای جنجال آفرینیهای سطحی ژورنالیستی در خوشامد فلان جریان سیاسی و بدآمد بهمان جریان جناحی؟
این موضوع که دانشمند هستهای یک دفعه فرزند همرزم او در سالهای جنگ از آب درمیآید دیگر چه صیغهای است؟ دختر کوچک او در فیلم چهکاره است؟ اگر نبود چه میشد؟ همسرش اگر به جای مدیر مدرسه مثلاً خانهدار بود یا پزشک یا کارمند، چه فرقی در ماجرا حاصل میشد؟ اصلاً چرا فیلمساز در کنار شخصیت فیلمش این قدر نزدیک ایستاده است و در حد تقدیس میانگاردش؟ خب آن مقام امنیتی ارشد حرفش مستدل است: نوع قرار گرفتن بازو و بدن محافظ دلالت بر این دارد که او از بدن شخصیت سیاسی به عنوان سپر استفاده کرده است و نه آنکه بر حسب وظیفهاش خود را سپر او کند. اگر آقای محافظ جوابی درست دارد بدهد، دیگر این همه مظلومنمایی و قدیسگرایی چه معنایی دارد؟ ضمن آنکه این دیگر چه جور شبکهی امنیتیای است که اگر محافظ ارشد و پرسابقهای را از کار تعلیق کنند، همه از دانشمند و نامزدش و… هم خبر دارند و دربارهاش صحبت میکنند؟
اگر به جای این همه حرف و نقل در باب تفاوت وظیفه و تکلیف و… به فیلم و موقعیتهای داستانش عمق داده میشد، واقعاً میشد امیدوار بود که با یکی از بهترین آثار حاتمیکیا روبهرو میشدیم. در حال حاضر بادیگارد مجموعهای از شعار و متلک روزنامهای به این و آن، و کمی هم سینما است. افسوس…
****
بادیگارد و ابراهیم حاتمی کیا
سحر عصر آزاد / اعتماد
«بادیگارد» هجدهمین فیلم ابراهیم حاتمیکیا است که در چند فیلم اخیر خود نتوانسته رضایت تام مخاطبانش را به دست بیاورد. این فیلم با فیلمنامهای به قلم خودش به نوعی احیاگر قهرمان همیشگی فیلمهای او است که اینبار در قامت یک محافظ شخصی دچار تردید شده و به نوعی آرمانهای خود را در تقابل و تضاد با آرمانهای نظام و آدمهای نظام میبیند.
فیلم با تبعیت از الگوی اکشنهای خوشساخت هالیوودی با افزودن چاشنی دغدغهمندی اعتقادی، تبدیل به اثری خوشساخت در کارنامه سالهای اخیر این فیلمساز جنگ شده که به شکلی حساب شده، کاراکتر اصلی و مهارت و شغل او را در سکانس تاثیرگذار ابتدایی (قبل از تیتراژ) معرفی میکند.
در ادامه نیز با پرداختن به روابط خانوادگی و رابطه عاطفی خاصی که وی با همسرش و تقابلی که با دخترش بر سر شغل خود و داماد آینده دارد، به نوعی هسته این درام بسط یافته و در یک سطح باقی نمیماند.
حاتمیکیا در فیلم تلاش زیادی کرده تا از شعارهای مداوم و مستقیم در هر لحظه و موقعیتی پرهیز کند و این وجه را با تکیه بر نقاط اوج و گرههای داستانی در بزنگاههایی خاص تامین کند؛ به همین دلیل شعارهای فیلم کمتر از معمول توی ذوقزننده است و لحظاتی ارایه میشوند که تاثیرگذار است. اما مهمترین ضعف فیلم را مقدمه طولانی برای رسیدن به تردید قهرمان و سرباز زدن از محافظت از یک شخصیت سیاسی و شروع خط قصه دانشمند هستهای باید دانست که باعث شده حجم درام در بخش انتهایی فشرده شده و بخشی از میانه فیلم به موقعیتی اختصاص پیدا کند که لزومی به این بسط و گسترش ندارد. پرویز پرستویی همچون قبل در شمایل این قهرمان ادامهدار تصویری تاثیرگذار از خود ثبت میکند.
****
یادداشتی بر فیلم «بادیگارد» ساخته ابراهیم حاتمی کیا
«قهرمان دوران از دست رفته»
عباس غفاری / شهروند
«آقای دکتر کی میتونم بخوابم» با این جمله کلیدی سرهنگ حیدر ذبیحی آغاز میشود. جملهای که با خود بار معنایی بسیاری دارد؛ حاج حیدر محافظ (بادیگارد) است پس زندگی شغلیاش پر از تنش و اضطراب و نگرانی است. او که محافظ شخصیتهای سیاسی نظام است، حالا دچار تردید و شک شده! پس سعی دارد نخوابد زیرا با خواب او نظام، بیمحافظ میماند! بگذارید اندکی به داستان اشاره کنیم، حاج حیدر ذبیحی (پرویز پرستویی) که محافظ سیاسیون است، در ماموریتی با شجاعت و هوشمندی خود معاون رئیسجمهوری را از تروری انتحاری نجات میدهد اما این آغاز ماجراست او که دچار شک شده، با درخواست خود، محافظ یک دانشمند هستهای میشود، جوانی که پسر همرزم شهید حاج حیدر است و… ادامه ماجرا. ابراهیم حاتمیکیا در اثر جدید خود به دنیای پرخطر یک محافظ پا میگذارد و از دغدغههای او میگوید. حاج حیدر از نسل انقلاب و جنگ است، از نسل خون و دود و آتش، از نسل سرداران دریادل بیادعا، اما دوران او و همسرش راضیه (مریلا زارعی) تمام شده! دوران جدیدی آغاز شده، زمانهای آمده که محافظ نمیخواهد «بادیگارد» میخواهد. به قول حاج حیدر «بادیگارد» یعنی مزدور، بیروح، ماشین! همانطور که نوشتم، حاج حیدر نگران است، شک کرده؛ او نگران دخترش مریم است که فرسنگها با مادرش فاصله دارد، نگران نظام است، نگران زندگی میثم زرین (بابک حمیدیان) فرزند همرزم شهید خود است، نگران مردمی است که توسط ترورهای کور کشته میشوند، نگران آینده نظام و انقلاب است، نگران نسل جوانی است که در دود و خماری و نشئگی دست و پا میزند، نگران موتورسوارانی است که با تندروی یادگار خیبریها را خدشهدار کنند و البته مشکوک، مشکوک به اینکه کاری میکند براساس اعتقادات اوست یا تنها یک شغل! او آمده بوده محافظ باشد نه یک «بادیگارد». آخرین ساخته ابراهیم حاتمیکیا میتوانست یک پلیسی خوشساخت باشد که در برخی لحظات هم هست، اما رفتهرفته اسیر خرده داستانها و شعارزدگی میشود. قصه مریم دختر حاج حیدر و الیاس (نامزدش)، قصه ترور معاون رئیسجمهوری، قصههای حاج حیدر و همسرش، قصههای میثم زرین و نامزدش، قصه حاج حیدر و میثم و… شاید به دلیل همین خرده داستانهای فرعی است که «بادیگارد» در نیمه راه از نفس میافتد و اسیر شعارزدگی میشود چون فیلمساز باید به تمام سوالهای مطرحشده در فیلم پاسخ دهد و باید داستانکها را به سرانجام برساند!حاتمیکیا در «بادیگارد» به سه نسل میپردازد و ناخودآگاه آنها را قضاوت میکند، نسل حاج حیدر و همسرش راضیه، دخترش مریم و الیاس (که او هم محافظ است) و میثم و نامزدش سحر و چون دلش با نسل اول است، پس حق را به او میدهد! البته حاتمیکیا در آثار دیگری نیز از این اختلاف و شکاف نسلها گفته در «آژانس شیشهای»، «به نام پدر»، «به رنگ ارغوان» و… و اتفاقا خواسته پاسخی برای فاصله و شکاف پیدا کند تا شاید پلی بین این نسلها بزند اما چون هربار دلش با نسل پدرها بوده، پس فرزندان همواره بدهکار ماندهاند. به قول میثم زرین: «ما بزرگ شدیم و شما بزرگشدن ما رو ندیدین»! حاتمیکیا این سالها عصبانی و مشکوک است برای همین قهرمانها و قصههایش به دل نمینشینند! دیگر در آثارش از دیده جانهای بینام و بیادعا خبری نیست، قهرمانهایش عصبانی و طلبکارند، مشکوکند اما نمیدانیم به چه چیز و از چه کسی. به همین دلیل آثارش به ورطه شعارزدگی درمیغلطند. فیلمهایش پر میشوند از تکجملههای زیبا ولی تکراری مانند: «این نسل حیدر که نمیترسه» یا «شخصیتهای دهه نود» یعنی همین دانشمندان نابغه یا «خیبری هستی یا موتوری» یا «زمونه بادیگارد میخواد». خب سوال اینجاست که این زمونه را چه کسی ساخته؟! نسل حاج حیدر یا نسل مریم و الیاس و میثم و سحر؟! حاتمیکیا از پاسخ به سوالهاست که طفره میرود! حاتمیکیا چون دلبسته حاج حیدر ذبیحی است و میخواهد او را تعریف کند، پس تمام انرژیاش را روی او متمرکز کرده، برای همین بقیه فیلمنامه را از دست داده که در زمان اکران به آن خواهیم پرداخت. نمیشود از «بادیگارد» گفت و به فیلمبرداری خوب محمود کلاری، موسیقی گوشنواز کارن همایونفر، صدابرداری استاندارد بهمن اردلان و البته نقشآفرینی خوب پرویز پرستویی، امیر آقایی و مریلا زارعی اشاره نکرد. ابراهیمخان حاتمیکیا شما فیلمساز خوبی هستید و این را بارها ثابت کردهاید فقط چرا این همه عصبانی و مشکوک شدهاید؟ بله شما محافظ انقلاب و جنگید اما برادر این نگاه طلبکارانه چرا؟! به قول حاج حیدر و البته شهریار: «دنیا یالان دنیادی…»، آقای ابراهیم عزیز یکبار دیگر حیدربابا را از سر تا انتها بخوانید.
7 نظر
مسعود
آقای امیدی سرور شما جای دیگران تصمیم نگیرید. ما هنوز حوصله شنیدن این حرفها رو داریم.
شاید حرفای حاتمی کیا در مورد داعش رو شعار بدونید.
اما انصافا اگه کمی منطقی و بدون بغض بررسی کنید متوجه می شید که اگه همین مدافعین حرم نمی رفتن جون بدن الان داعش تو ایران داشت می جنگید.
بعضی مدعیان روشنفکری که از این جرأت ها ندارن برن بجنگند. ایراد هم می گیرند.
اگه همین مدافعین نبودند بعید نبود الان ابوبکر البغدادی صدا نمی کردی خان دایی.
مسعود
بعضی ها باید ناموس شون حتما کنیز داعش بشه تا بفهمن خطر کجاست.
امیدی سرور
دوست خوبم مسعود جان
کسی مگر صحبت از نجنگیدن کرده. بحث تفاوت روزگار است. روزگاری برای رفتن به جبهه نیاز بود با سر و صدا و تبلیغات و تجمع مردم رزمندگان راهی جبهه شوند. دلیل هم داشت باید روحیه ها حفظ می شد مبادا که تصور کنند مردم از جنگ با دشمن بعثی خسته شدند.
اقتضای امروز اما به گونه ای ست که مدافعین حرم بی سرو صدا و آرام بروند . از اینکه بگذریم در همان زمان دفاع مقدس امثال حاتمی کیا و ملاقلی پور و خیلی های دیگر با عشق راه می افتادند سمت جبهه نه کسی خبر داشت و نه خودشان می خاستند جماعت را خبردار کنند. فیلمهای شان را که می دیدی این شور و حال و عشق در آنها موج می زد و نیاز هم به داد و بیداد نداشت.
اما امروز بیش از آنکه فیلمها حرف بزنند و تاثیر بگذارند حاتمی کیا خودش را انداخته جلو و سعی می کند توجه ها را به آنها جلب کند.
دم آنها که برای کمک به مردم ستمدیده سوریه به آنجا رفته اند گرم این که شعار دادن نمی خواهد.
قدیم حاتمی کیا کارش را می کرد و نیازی نبود حرف بزند و داد و بیداد کند اما امروز به جای کار فقط حرف می زند. نمی دانم شاید من نمی توانم منظورم را برسانم.
علی
جناب امیدی سرور
سلام
خدا را شکر میکنم که در قسمت نظرات هم دست به قلم شده اید و حداقل کار من راببرای شناخت بهتر عقاید و طرز تفکر خودتانراحت تر کردید.
جناب امیدی بزرگوار
خیلی راحت میتوان از گفته هایتان، نظرتان را راجع به “جنگ و دفاع مقدس و سوریه” فهمید.
چیزی که مسلم است این است که درک ارزش حقیقی اینها با این نگاه ایدئولوژیک! و روشنفکرانه امروزی جامعه (سینمایی) ما ممکن نیست.
دوست بزرگوار
دوستانه پیشنهاد میکنم با این تفکر سمت کارهای دفاع مقدس و پرداختن به آنها نروید. چون با این دید و نگرش، صرفا ارزش کارهایی که جوانهای این مملکت کردند و خون هایی که در این راه داده شد را پایین می آورید و اصلا تصویر دیگری از جنگ و این بچه ها ارائه میدهید.
مسلما برای نسل ما، درک حقیقت آنچه شما جنگ می نامید خیلی سخت است. خیلی راحت میتوان “ادعای” فهم و درکش را داشت.
ولی با این دید روشنفکرانه امروزی که متاسفانه مرجع سنجش متمدن بودن من و شماست، “نمیییشود” حقیقت دفاع مقدس و سوریه و ارزش آن بچه ها را فهمید.
مسلما هر چه از دوران جنگ فاصله بگیریم، این درک و فهم سخت تر هم میشود. اگر روزگاری، با فیلم ساختن آرام و بی سروصدای حاتمی کیا، دغدغه اش را همه میفهمیدند، امروز با گذشت سه دهه از دفاع مقدس، کمتر کسی است که بخواهد حقیقت را بیابد. جنگ سوریه دفاع مقدس زمانه است.
علت آنچه که شما “خود را جلو انداختن، سعی در جلب توجه کردن، داد و بیداد کردن و شعار دادن” حاتمی کیا میخوانید نیز همین است.
“باید” برای جماعتی که سر خود را زیر برف کرده اند و یا انگشتانشان در گوششان گیر کرده است فریاد زد. “باید” غفلت عده ای و به تبع آن، انحراف این کشتی از مسیرش را فریاد زد.
چه بسا فریاد های بزرگان این کشتی، در دید برخی شعار و در دید برخی دیگر، جو دادن برای به دست آوردن حمایت فلان حزب و جناح باشد. غافل از اینکه امثال آن پرنده برف دوست، در همه دولت ها و جناح ها در این کشتی وجود داشته و دارد.
آری جناب امیدی سرور عزیز
قصه این است…
اگر کمی از بالاتر و بدون خط و مشی جهت گرفته ای نگاه کنید، خواهید دید چگونه سوراخ شدن این کشتی، کور و کر، بینا و شنوا، عاقل و جاهل، متمدن و عقب مانده، همه و همه را به نابودی خواهد کشاند…
در پایان هم بیان چند نکته و خواهش…
– هستیم هنوز جماعت مشتاقی که در “همین زمانه”، هم حوصله شنیدن حرف ها(و از دید شما شعار ها)ی این کارگردان را داریم، هم به لطف خدا تعدادمان زیاد است…
دوست گرامی… مردم حامی این کارگردان مردمی هستند. پس لطفا جو ندهید…
– هیچ جا بیان نشد که فرش قرمز ادا و اطوار و قرتی بازی غربی یا غیر ایرانی است… ای کاش توانایی درک و فهم این ۳ اصل در بعضی از مردم این جامعه وجود داشت که هر کس سلیقه و اعتقادی دارد، سلیقه و اعتقاد هر کس بر چیزی دلیل بر بد یا خوب بودن ذات آن چیز نیست، ادب و انسانیت حکم میکند به سلیقه و اعتقاد هر کس احترام گذاشته شود.
– همه میدانیم نوک پیکانهای نقد و هجمه شخصیتیچه زمانی به سمت ابراهیم حاتمی کیا نشانه رفت… از همان زمان که اعتراض های او به اهمیت ندادن دولت جدید به حقیقت فرهنگ و جامعه اش بالا گرفت، همانها که در دولت قبلی دم از شجاعت و هنر وی میزدند، به یک باره برچسب حکومتی و سفارشی و شعاری به او زدند و او را دنباله رو فلان حزب و جناح خواندند. چرا که عقایدش با اهداف شان هم جهت نبود.
همه شان هم میدانند حاتمی کیا خود را اسیر هیچ حزب و جناحی نکرد و دغدغه اش نظام و جوانانش بوده و هست. اما چه سود که در این کشتی کالایی که سودی برای برخی نداشته باشد، خریداری ندارد.
بعد از عیادت وی از رهبرش که “عقیده و زندگی” اوست، این هجمه ها به اوج خود رسید. به هر حال… به پای یار ماندن بهای سنگین دارد…
– عاجزانه تقاضا دارم از این پس در ابتدای نقدهایتان درج کنید که: نقد فیلم است یا نقد شخصیت… کمک شایانی است به جلوگیری از هدر رفتن وقت خوانندگان.
موفق باشید
ناشناس
چناب امیدی؛ با نگاه شما، می توان پنداشت که تمام سینما درگیر شعار است؛ منتها، تنها کسانی که در فضای فکری ای خارج از گفتمان یک فیلم سیر می کنند، شعاری بودن فیلم اذیت شان می کند و فیلم را شعاری می پندارند؛
همان گونه که شما آژانس و بادیگارد را شعاری می بینید و اذیت می شوید، خیلی ها از جمله من هم فیلم هایی که به زعم شما بسیار مردمی و واقع گرایانه است را شعاری می پنداریم.
ضمن اینکه چه دلیلی دارد که همه فیلم ها مثل هم باشند؟ اگر به بعضیها باشد، بهترین جشنواره فجر، جشنواره ایست که ۲۰ فیلم سیاه و تلخ که هر کدام یکی از مفاسد اجتماعی را در خود نشان داده باشد!
امیدی سرور
علی عزیز
حق با توست از این منظر که من به جای فیلم به حاتمی کیا پرداخته ام و نگفته پیدا ست که این نوشته نقد فیلم نیست. لااقل در یک تعریف درست آن. اما حالا که آن را می خوانم می بینم نکند همین نوشته فی نفسه خود نیز تاکیدی بر آنچه می خواهد بگوید.. چراکه ناخود آگاه به جای فیلم به حاتمی کیا پرداخته ام و این نشان می دهد نام جاتمی کیا از فیلمش بزرگتر بوده.
دورن اوج حاتمی کیا آن زمانی بود که فیلمهایش از خودش مهمتر بودند اما امروز برعکس شده.
در اینکه بعضی قسمت های فیلم بسیار خوش ساخت است شکی نیست اما آیا فیلمسازی در قد و قواره حاتمی کیا باید له همین مقدار موفقیت دلخوش باشد.
امیدوارم فرصتی دست دهد به جای این یادداشت های جشنواره ای که بیشتر به حواشی نظر دارد خوب و مفصل به فیلم بپردازم.
واقعا اگر حاتمی کیا فیلمی مثل گزارش یک جشن ساخته بود این جماعت مدافع امروز او (البته منظورم شما نیستید به جریانها اشاره می کنم) بار هم این طور زیر یال و کوپال او را ی گرفتند یا این که به او نسبت جاسوسی می دادند.. ما جرا پیچیده تر از این حرفهاست برادرجان
علی
در پیام قبلی هم اشاره کردم.
همانطور که خودتان هم اشاره ای کردید، تمامی جریانات سیاسی زمانی که به نفع شان بود از حاتمی کیا حمایت میکردند. هیچ حزب و جناحی نگران او نیست که برایش دل بسوزاند. تنها به فکر پیشبرد برنامه های خودشان اند.
اگر خاطرتان باشد، در ماجراهای ۸۸ و فیلم گزارش یک جشن و صحبت های حامی کیا درباره وضع جوانان و جامعه ، همین حزبی که امروز در مقابلش ایستاده اند از او حمایت میکردند و آن جناحی که امروز کوس حمایت از وی را فریاد میزند، آن زمان بایکوتش کردند.
بد نبود به آن زمان هم اشاره ای میکردید.
بزرگوار
تقاضای من از شما برای خودتان است. تمام ما در برابر حرف هایمان مسئولیم. کمی بی طرف نگاه کنید، میبیند دلسوزی او برای جوانان و مردم جامعه را.
پاینده باشید.
یا علی