این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
شصت سال پس از خودکشی هدایت؛/ در ایران و سراسر جهان
علی امینی نجفی
داستان "بوف کور"، مهمترین اثر صادق هدایت، یکی از برجستهترین متون ادبی فارسی معاصر شناخته میشود. این رمان کوچک بیش از هر اثر فارسی دیگری در جهان ترجمه و خوانده شده، مورد بررسی و تفسیر قرار گرفته است.
َ"بوف کور" را "روان – داستان" خواندهاند (همایون کاتوزیان)، به این معنی که جریانات نفسانی و خلجانات روحی در آن نقش اصلی را ایفا میکنند.
ساختار "بوف کور" پیچیده است. با این که راوی داستان بیش از یک نفر نیست، اما داستان در سطوح زمان مکانی و مسیرهای گوناگون جریان مییابد. در گستره داستان مرز عالم خارج و دنیای ذهنی در هم میریزد، رؤیا و واقعیت درهم میآمیزد، توالی منطقی حوادث از بین میرود.
نه رویدادهای واقعی خارجی، بلکه تأثرات و تألمات درونی هستند که رمان را به پیش میبرند. توصیفات بیرونی رمان نه از الزامات و تعینات بیرونی، بلکه از "منطق" درونی و ذهنی پیروی میکنند. برای نمونه راوی به جای توصیف محل زندگی خود، میگوید: "در این اتاق که هر دم برای من تنگتر و تاریکتر از قبر میشد" یا "این اتاق مقبره زندگی و افکارم بود."
با وجود سرشت ذهنی و سبک و سیاق درونگرای "بوف کور" این اثر برای سینما پرکشش بوده و برای سینماگران چالشی هنری به شمار رفته است.
فضای وحشت و خفقان
بزرگمهر رفیعا در سال ۱۳۵۲ (۱۹۷۳) در آمریکا فیلمی رنگی و ۹۵ دقیقهای بر پایه رمان "بوف کور" ساخت و به عنوان پایاننامه خود ارائه داد.
فیلمساز که در دوران اوج تنشهای سیاسی در آمریکا تحصیل میکرد، التهابات زمانه را در فیلم خود بازتاب داده است. محیط تیره و پرخفقان "بوف کور" به فیلمساز زمینهای مناسب برای خلق فضایی سرد و خفه عرضه کرده است. فیلمساز از نقش آدمها و رویدادهای داستان کاسته، و تلاش خود را بر ارائه حس و حال اثر متمرکز کرده است.
در سال ۱۳۵۳ کیومرث درمبخش فیلمی ۵۵ دقیقهای بر پایه "بوف کور" برای "تلویزیون ملی ایران" ساخت.
در فیلم اخیر بر عکس، بر خط روایت و تجارب راوی داستان، سرگردانی او میان وقایع مرموز و ذهنیات مالیخولیایی تأکید شده است که مرد را به مرز جنون میکشاند.
فیلم، ناتوان در تفسیر رویدادهای روحی و رمزگشایی از عناصر نمادین داستان، تصویری از راوی ارائه داده، و پرویز فنیزاده به آن زندگی بخشیده است، که بیشتر به انسانی رنجور و روانپریش شبیه است، تا انسانی معقول و منطقی که به دلایلی قابل فهم از وقایع پیرامون خود در رنج و عذاب است.
فیلم "بوف کور" ساخته درمبخش، در جبران کمبود عناصر "واقعی" و بنمایههای تصویری، در پرداختن به صحنههایی مانند برخورد راوی با "زن اثیری"، یافتن گلدان راغه، رویارویی با قصاب در حال شقه کردن گوشت و چند صحنه "دراماتیک" دیگر بیش از حد تأکید میکند، تا آنجا که تعادل و هماهنگی اجزای اثر از دست میرود.
هر دو "بوف کور" به ساختار ادبی اثر هدایت وابسته ماندهاند، و در پیوند وقایع روانی و درونی، نه از افزارهای سینمایی، بلکه تنها از نثر هدایت بهره جستهاند.
در جستجوی "هویت"
در سال ۱۹۸۷ رائول روئیز، سینماگر شیلیایی مقیم فرانسه، با کارگردانی یک "بوف کور" تازه، اثر نویسنده ایرانی را با جهانبینی فلسفی و نگرش سینمایی خود آشتی داد.
رائول روئیز از سینماگران نامی شیلی بود که در دوران دولت قانونی سالوادور آلنده، با "جبهه سینماگران پیشرو"، نزدیک به حزب سوسیالیست شیلی، همکاری داشت. روئیز پس از کودتای سرهنگان در سال ۱۹۷۳ از شیلی به آرژانتین گریخت، و چند سال بعد برای کار و زندگی به پاریس رفت.
رائول روئیز در گفتوگویی تأکید کرده است که "بوف کور" او تجربهای شخصی است و نه اقتباسی از اثر صادق هدایت. برخورد آزادانه با اثر هدایت، به او اجازه داده فیلمی بسازد که از فضای ابهامآلود "روان داستان" نویسنده ایرانی بیرون آمده و به دنیای آشنای سینماگر شیلیایی وارد شده است.
روئیز همچنین "بوف کور" خود را اثری از تبعیدیان برای مهاجران دانسته است. حوادث داستان به دوران معاصر و به محیطی آشنا منتقل شده است: محله "بلویل"، مأوای مهاجران رنگارنگ در شمال شرقی پاریس، که در دل دنیای مدرن، با رسم و رسوم سنتی خود زندگی میکنند.
فیلمساز روایت تکگفتاری و ذهنی رمان را به فیلمنامهای با چهرهها و رویدادهای ملموس، هرچند غریب و نامأنوس، بدل کرده است. راوی داستان، مأمور نمایش فیلم (آپاراتچی) در سینمایی است که بیشتر فیلمهای پرساز و آواز عربی را نمایش میدهد.
او با تماشای هزاربارهی فیلمها، دیری است که از مرز واقعیت و خیال گذشته، و چه بسا دنیای رؤیایی فیلمها را با محیط خود یکی میگیرد. "قاسم" در عروج به دنیای رؤیایی ستارگان، با "زن اثیری" روبرو میشود، و بعد با ذهن رؤیاپرداز خود در دنیای بیرون با او روبرو میشود. سایر شخصیتهای اثر مانند همسر یا "زن لکاته"، عمه و عمو یا "پیرمرد خنزرپنزری" همه از اطرافیان همین جوان ۳۵ ساله هستند.
روئیز تا جای ممکن برای عناصر داستانی "بوف کور" محملهای ملموس واقعی پیدا میکند، تا شخصیت پریشان و خیالپرداز راوی، شکاف درونی و "اسکیزوفرنی" روحی او برای تماشگر قابل درک باشد.
سرنمونهای وجودی (اگزیستانسیل) بوف کور، مانند احساس بیهودگی، دلهره تنهایی، ازخودبیگانگی و پریشانی، جای خود را به مضامینی تازه و مشخص داده است: ناامنی و بیپناهی، آوارگی و بحران هویت و…
گفتوگو فقط با "سایه"
فیلمی که خسرو سینایی، سینماگر ایرانی، در سال ۱۳۸۵ درباره زندگی صادق هدایت ارائه داد به نام "گفتوگو با سایه" را نیز باید اثری درباره "بوف کور" دانست، دستکم به دو دلیل:
عنوان فیلم یادآور کتابی مشهور است به نام "مردی که با سایهاش حرف میزد"، با اشارهای مستقیم به "بوف کور".
در این رمان کوچک است که راوی چند بار تکرار میکند که داستان را تنها برای سایه خود بازگو میکند: "حالا میخواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره آن را، نه، شراب آن را قطره قطره در گلوی خشک سایهام مثل آب تربت بچکانم… این سایه شومی که جلو روشنایی پیه سوز روی دیوار خم شده و مثل این است که آنچه که مینویسم به دقت میخواند و میبلعد. این سایه حتما بهتر از من میفهمد! فقط با سایه خودم خوب میتوانم حرف بزنم، اوست که مرا وادار به حرف زدن میکند. فقط او میتواند مرا بشناسد، او حتما میفهمد…"
دیگر آن که فیلم بر تأثیر فیلمهای مکتب اکسپرسیونیسم آلمان بر دنیای روحی و هنری هدایت تأکیدی (بیش از حد) دارد. رابطه بینامتنی میان رمان هدایت با فیلمهای اکسپرسیونیستی دهه ۱۹۲۰ آلمان روشن است. کسانی از نزدیکان صادق هدایت، مانند فرخ غفاری و مصطفی فرزانه، بر علاقه هدایت به فیلمهای اکسپرسیونیستی شهادت دادهاند.
"حالا میخواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشه انگور در دستم بفشارم و عصاره آن را، نه، شراب آن را قطره قطره در گلوی خشک سایهام مثل آب تربت بچکانم"
صادق هدایت، بوف کور
از سوی دیگر در فضاسازی "بوف کور"، و احتمالا تنها در این داستان هدایت است که ردپای اکسپرسیونیسم به روشنی آشکار است. راوی در توصیف پیرامون خود میگوید: "اطراف من یک چشمانداز جدید و بیمانندی پیدا بود که نه در خواب و نه در بیداری دیده بودم: کوههای بریده بریده، درختهای عجیب و غریب توسری خورده، نفرینزده از دو جانب جاده پیدا بود که از لابلای آن خانههای خاکستری رنگ با اشکال سه گوش، مکعب و منشور با پنجرههای کوتاه و تاریک بدون شیشه دیده میشد… بعضی جاها ففقط تنههای بریده و درختهای کج و کوله دور جاده را گرفته بودند و پشت آنها خانههای پست و بلند، به شکلهای هندسی، مخروطی، مخروط ناقص با پنجرههای باریک و کج دیده میشد…"
این توصیفات با فضای بیروح و "آخرالزمانی" فیلمهایی مانند "متروپلیس"، "مطب دکتر کالیگاری" و "نوسفراتو" نزدیکی دارد.
فیلم "گفتوگو با سایه" مقام و موقعیت صادق هدایت را دو بار، هم به عنوان انسان و هم به عنوان نویسنده، لگدمال میکند. نخست با فروکاستن آفرینش ادبی او به مجموعهای از تأثرات "فیلمیک"، هدایت نویسنده را گم و گور میکند؛ و بار دیگر با تقلیل زندگی این نویسنده به رشتهای از تلاشهای ادبی و تأثرات "هنری"، هدایت انسان را به فراموشی میسپارد. انسانی حساس و هوشیار که در این محیط زیست، رنج برد، پیکار کرد و شکست خورد.
بی بی سی
‘