این مقاله را به اشتراک بگذارید
نمایشنامه در سه مجلسِ در هم
«تلخیِ تهِ گلو»، نمایشنامهای است از امیر امجد که از طرف انتشارات نیلا منتشر شده است. نمایشنامهای با سه صحنه یا چنانکه ذیل عنوان آن آمده است «در سه مجلسِ در هم» که در آن سه صحنه مختلف کنار هم هستند. در توضیح صحنه این نمایشنامه درباره نحوه مناسب چیدن سه صحنه در کنار هم در هنگام اجرای متن و همچنین در شرح هر یک از این سه صحنه میخوانیم: «سه صحنه به شرحِ زیر کنارِ هم، یا روی سطحی دوار در گردش، و یا در سهگوشهی تالار قرار گرفتهاند. تعویضِ صحنهها اغلب با رفت و آمدِ نور شکل میگیرد. صحنهی ١: زیرزمینی با خرتوپرتهای معمول از جمله چند کوزه و بطریِ بزرگ و دو صندلی رو به تماشاگر، میزی در میان؛ دو لیوان روی آن، هر دو خالی، که یکی برگشته است و در کنارش کتابی قطور. صحنهی ٢: اتاقی درهم و شلوغ. کناری یک تخت با ملحفههای بههمریخته و چرک، دیگرسو بساطِ سماور و چای برپا. یک چوبرختی پُر از لباسهای رنگ و وارنگ و یک آینهی شکسته، پیشارویش قدری لوازمِ آرایش. صحنهی ٣: نیمکتِ یک پارک. یک آبخوری، لبهی یک حوض با سایهی آبِ درونِ حوض بر صحنه همراه با صدای احتمالیِ فوارهها و هر چیزِ دیگر که بتواند فضای یک پارک را تداعی کند». نمایشنامه «تلخیِ تهِ گلو» شش شخصیت دارد. این شش شخصیت عبارتند از: ناصر، هدایت مرادیفیروزکوهی، طلعت، ملیحه، سرباز و دختر. صحنه اول با تکگویی ناصر آغاز میشود. بعد از آن تکگویی مرادیفیروزکوهی را میخوانیم و بعد گفتوگوی میان این دو. صحنه دوم با گفتوگوی طلعت و ملیحه آغاز میشود و صحنه سوم با گفتوگوی دختر و سرباز و باز به صحنه اول برمیگردیم و … زبان، یکی از وجوه برجسته و درخور تامل در نمایشنامه «تلخیِ تهِ گلو» است. از ویژگیهای زبان این نمایشنامه، حالت آهنگین آن است و آهنگ زبان در این متن با خصلتهای نحو و زبان محاوره آمیخته شده است. آنچه در پی میآید تکگویی ناصر است در آغاز صحنه اول: «آفتاب سرخه و داغ. آفتاب گرمه و سرخ. آفتاب آتیشه. آفتاب که بالا بیاد میآم دیدنت. آفتاب که بالا بیاد گُلا باز میشن، قناریا میخونن. میآم دیدنت. آفتاب که بالا بیاد همسادهها خمیازه میکشن. آفتاب آتیشه. همسادهها از سرِ دیوار سرک میکشن. آفتاب آتیشه. همسادهها پچپچ میکنن. آفتاب که بالا بیاد پنجرهت باز میشه. همسادهها وای میکشن، جنجال و غوغا میکنن. آفتابِ چشمت آخ اگه بدونی چه آتیشیه! همسادهها قال میکنن: آتیش، آتیش. آفتاب بالا اومد و پنجرهت بسته بود. آفتاب بالا اومد و گُلی باز نشد. قناریه مُرده بود.»