این مقاله را به اشتراک بگذارید
رنجهای بینام
«هشت نه سال پیش که ژنرال اوگوستو پینوشه هنوز دیکتاتور شیلی بود و من نیز همچنان در تبعید بودم، در ذهن خود شروع کردم به بازی با ایده وضعیتی نمایشی که قرار بود روزی به هسته اصلی مرگ و دختر جوان تبدیل شود. اتومبیل مردی در جاده خراب میشود و غریبهای از سر لطف او را به منزل میرساند. همسر این مرد، با شنیدن صدای مرد غریبه، به این فکر میافتد که این همان شکنجهگر اوست که سالها پیش به او تجاوز کرده است. دستوپای مرد را میبندد و تصمیم میگیرد محاکمهاش کند. چندین نوبت نشستم تا چیزی را بنویسم که آن زمان گمان میکردم تبدیل به رمانی خواهد شد..» این سطور بخشی از یادداشت آریل دروفمان است که در ١١ سپتامبر ١٩٩١ نوشته است. «مرگ و دختر جوان» نمایشنامهای است از دورفمان که چند سال پیش با ترجمه حشمت کامرانی به فارسی منتشر شده بود و بهتازگی نیز در مجموعه تئاتر و تاریخ نشر ماهی به چاپ رسیده است. دورفمان از شناختهشدهترین نویسندگان آمریکای لاتین است که پیش از این، بخشی از آثار او به فارسی منتشر شده بود و در ایران نویسنده شناختهشدهای بهشمار میرود. ماجرای «مرگ و دختر جوان» در کشوری بینام میگذرد و آنطور که خود دورفمان نیز در یادداشت فوق اشاره کرده، روایتی است از زندگی پائولینا سالاس که در رژیم دیکتاتوری قبلی زندانی سیاسی بوده و شکنجهگران با هدایت دکتری بیمار به او تجاوز میکردند. اگرچه این زندانی سیاسی هرگز چهره شکنجهگرش را ندیده، اما بعد از سقوط دیکتاتور، به مردی برمیخورد که احتمال میدهد همان شکنجهگر دوران زندانش است. او تصمیم میگیرد شخصا به محاکمه این فرد بپردازد و این درحالی است که همسر او عضو گروهی است که از طرف رئیسجمهور وظیفه رسیدگی به موارد نقض حقوقبشر در رژیم قبلی را بر عهده دارد. به اعتقاد خود دروفمان، این نمایشنامه بسیاری از تناقضات پنهان در جامعه را آشکار میکند و بهتبع آن برای امنیت روانی مردم تهدیدی آشکار به شمار میرود، اما درعینحال میتوانیم بهکمک آن هویت خود و امکانات بالقوه سالهای آینده را بهتر بشناسیم. دورفمان در جایی دیگر از یادداشتی که در ابتدا به آن اشاره شد نوشته: «میتوان گفت مرگ و دختر جوان هم، مثل تمامی رمانها، داستانها، شعرها و نمایشنامههایم، صرفا به شیلی محدود نمیشود، بلکه در باب رنجهایی است که نظایرشان را در گوشهگوشههای دنیا، در سراسر قرن بیستم، نیز در طول همه اعصار، میتوان بر چهره بشریت یافت.
سهگانه نسلی از انقلابیها
بهتازگی نمایشنامه «ساحل آرمانشهر» تام استاپارد با ترجمه نازنین دیهیمی و مهدی نوری در نشر ماهی منتشر شده است. «ساحل آرمانشهر»، درامی حماسی است که ماجرای بخشی از انقلابیون قرن نوزدهم را روایت کرده است. «ساحل آرمانشهر» سهگانهای است که سهکتاب آن بهترتیب عبارتند از: «سفر»، «کشتیشکستگان» و «نجات». این سهگانه، در مجموعهای با عنوان تئاتر و تاریخ که در نشر ماهی منتشر میشود به چاپ رسیده است؛ مجموعهای که قرار است در آن نمایشنامههایی به چاپ برسند که یا ماجرای آنها حول واقعهای تاریخی شکل گرفته یا شخصیتهای محوری نمایشنامه اشخاصی حقیقیاند. یادداشت مجموعه، چند هدف را برای آن در نظر گرفته از جمله اینکه «بدین واسطه ممکن است طیف گستردهتری از مخاطبان معمول ادبیات، خاصه علاقهمندان به تاریخ، جذب این مجموعه شوند و به تاریخ، اینبار از منظری دراماتیک، بنگرند.» دیگر اینکه این مجموعه میکوشد فرصتی برای علاقهمندان به ادبیات نمایشی فراهم آورد تا ضمن خواندن یک نمایشنامه، آشنایی بیشتری با تاریخ پیدا کنند. این مجموعه سومین هدفش را آشتیدادن تاریخ و ادبیات دانسته است: «…متأسفانه در کشور ما، علاقهمندان به ادبیات میانه چندانی با تاریخ ندارند و خوانندگان حرفهای تاریخ هم کمتر به سراغ ادبیات میروند. امید است که این مجموعه به کار هر دو گروه بیاید و مقصود حاصل شود.» تام استاپارد در «ساحل آرمانشهر»، روایتی از زندگی نویسندگان و روشنفکرانی به دست داده که اسیر استبدادند و برخی از شخصیتهای این نمایشنامه، از مشهورترین چهرههای تاریخ ادبیات و اندیشهاند. طبق توضیح پیشگفتار کتاب، هسته اصلی «ساحل آرمانشهر» مقطعی است از زندگی ویساریون بلینسکی، منتقد ادبی، که در دهههای ١٨٣٠ و ١٨۴٠ در مسکو و سنپطرزبورگ فعالیت میکرد. اما بلینسکی تنها نقطه آغازی است برای سهگانه «ساحل آرمانشهر»؛ سهگانهای درهمتنیده و درعینحال مجزا که هرچه پیش میآید، شخصیتهای دیگری را وارد قاب خود میکند. کسانی مثل باکونین، تورگنیف، آلکساندر هرتسن و… .
اولین بخش از سهگانه «ساحل آرمانشهر» با نام «سفر»، بر باکونین و خانوادهاش متمرکز است، بلینسکی در «سفر» و «کشتیشکستگان» حضور دارد و شخصیت اصلی «کشتیشکستگان» و «نجات» هم هرتسن است. هرتسن، باکونین و تورگنیف در هر سه کتاب حضور دارند و این نمایشنامهها بهترتیب زمانی پشت سر هم قرار گرفتهاند. هرچند که تام استاپارد نوشته که دوست دارد فکر کند هریک از این نمایشنامهها به خودی خود اثری مستقلند. استپارد در پیشگفتار کتاب، درباره نمایشنامه اول، «سفر» نوشته: «هرتسن دوبار در سفر ظاهر میشود؛ قبل و بعد از دستگیری و تبعیدش در روسیه. نخستینباری که تورگنیف را در نمایشنامه میبینیم، جوانی است جویای نام که دلش میخواهد یک روز شعر خوبی بنویسد، شاید همین فردا. اما اولین بخش این سهگانه به آنارشیست آینده، میخائیل باکونین، تعلق دارد. زندگی باکونین در مقاطع مختلف بیقیدانه و در عینحال متهورانه به نظر میرسد و ظاهرا آنچه به پیش میبردش توفانهای عواطف و تحلیلهای شهودی است. سرآخر او خود را در تقابل کامل با مارکس یافت و در نتیجه، برخلاف هرتسن، بلواری در مسکو به نام او نشد.» «سفر» اولینبار در ٢٧ ژوئن ٢٠٠٢ در لندن به روی صحنه رفت. «سفر» در روسیه و در ملک خانواده باکونین میگذرد. باکونین دانشجوی دانشکده افسری است و آنچه خانواده باکونین را با بحران مواجه میکند مرخصی میخائیل و بازگشت او به خانه است. او که حالا شیفته فیلسوفی هگلی شده، به نظام اجتماعی روسیه و دستگاه تزاری با تحقیر نگاه میکند. پرده دوم نمایشنامه به عقب برمیگردد و اینبار همان سالها را در مسکو و سنپطرزبورگ به تصویر میکشد. «کشتیشکستگان»، دومین کتاب این سهگانه، بین سالهای ١٨۴۶ و ١٨۵٢ در ساکالووا، ملکی اربابی در بیست کیلومتری مسکو، زالتسبرون آلمان، پاریس، درسدن و نیس میگذرد. در اینجا، باکونین بهتدریج از محور قصه کنار میرود و هرتسن جای او را میگیرد و سه فاجعه در زندگی او روایت میشود: فجایع ١٨۴٨، مرگ فرزند خردسالش در کشتی توفانزده و بعد رابطه عاشقانه همسرش با شاعر رادیکال آلمانی، گئورگ هروگ. هرتسن این فجایع را با ایمانش به سوسیالیسم روسی تاب میآورد و البته سوسیالیسم جهانی که مدنظر مارکس است را مردود میشمارد. این نمایشنامه اولینبار در ٨ ژوئیه ٢٠٠٢ در لندن به روی صحنه رفت. بخش سوم «ساحل آرمانشهر»، «نجات» نام دارد که نخستینبار در ١٩ ژوئیه ٢٠٠٢ در لندن اجرا شد. وقایع این نمایشنامه بین سالهای ١٨۵٣ و ١٨۶۵ در لندن و ژنو رخ میدهد. در این نمایشنامه، هرتسن بعد از مرگ همسر و فرزندش به انگلستان مهاجرت کرده است. او در گاهنامهاش با نام «ناقوس»، به ترویج شکلی از سوسیالیسم انسانی که به آن معتقد است میپردازد. خانه او در اینجا تبدیل به مرکزی برای تمام تبعیدیان روسی از هر دسته و گروه فکری شده است و البته هرچه میگذرد این تبعیدیان بیش از پیش به آرمانهای بشردوستانه هرتسن به چشم عقایدی کهنه و منسوخ مینگرند. در بخشهای پایانی نمایشنامه، هرتسن بالاخره با باکونین به صلح میرسد و البته بحثی جدی هم با مارکس دارد. در «نجات» تورگنیف هم حضور دارد در روایت استاپارد، او با شخصی ملاقات میکند که بعدا الگوی بازاروف نیهیلیست، قهرمان رمان «پدران و فرزندان» میشود.