این مقاله را به اشتراک بگذارید
هیچ اتفاقى نمىافتد
ساوانابای اثر مارگریت دوراس
جواد لگزیان
«خودت هم نمىدانى کى هستى، کى بودى، فقط مىدانى که بازیگر تآتر بودى، حتى نمىدانى چه نقشهایى ایفا کردهاى، ایفاى نقش مىکنى، مىدانى که باید ایفاگر نقش باشى، اینکه چه نقشى، اصلا نمىدانى. نه نقشها یادت مانده نه بچهها، نمىدانى کدامشان زنده است و کدامشان مرده. نه مکانها یادت مانده، نه صحنههاى تآتر، نه پایتخت کشورها و قارهها و جاهایى که فریاد سردادهاى، فریاد شوریدگى عاشقان… بازیگر تآتر هستى تو، شکوه عمر جهان، کمال عالم، عظمت واپسین رهایىِ جهان. همهچیز را از یاد بردهاى جز ساوانا، ساواناباى. ساواناباى توئى.» در این نمایشنامه از مارگریت دوراس یک زن به دیدار مادر آمده است، آنهم مادری بهنام مادلن که سالها پیش در روز تولد او بعد از ماجرایی عاشقانه به امواج مرگ تن سپرده است. نمایشنامه «ساوانابای» را شاید بتوان نبردی بین حافظه آدمی و واقعیت تلخ روزمرگی جهان دانست که در آن آدمی میکوشد آنچه زمانی دوست داشته است را از تندباد بلا حفظ کند. «زن: و سرانجام روزى هیچ اتفاقى نمىافتد (مکث). یک روز هوا ابرى شد، باران بارید (مکث). تمام روز بارید (مکث). محو شد آسمان و نور و هوا و درختها. خیلى زود شب شد (مکث). چراغها را روشن کردم. هیچکس چیزى نگفت… در آن روز خاکسترى چه کسى مرده بود؟ (مکث طولانى)… هیچوقت نگفتید که یکى از این دنیا رفته است (مکث). ازدنیارفته مگر آن دختر نبود؟ (مکث) مگر او نبود؟ همان دختر… موجود یگانه… دخترِ جانسپردهاى بین دیگر جانسپردهها، مگر نمىشود؟…مادلن: (لحن کُند) «چون… راستش، نمىدانم، نمىدانم چرا گریهام گرفت… (سکوت). مىدانید، بهنظرم آن دختر، شبى خودش را سپرده است بهدست مرگ، در همینجا، در ساواناباى. جانسپرده عشق (مکث). عاشقش هم احتمالا شما بودهاید (مکث). لابد سعى کرده شما را هم به دام مرگ بکشاند (مکث)… این قضیه مال مدتها پیش است، مىشود گفت که، خیلى سالها از آن گذشته است (مکث). بله ، من… هرچه سعى مىکنم، باز مىبینم که… دارم اشتباه مىکنم، در مورد تاریخ روز و سال، آدمها، مکانها (مکث). همهجا محل مرگ اوست (مکث) همهجا محل تولدش (مکث) همهجاى ساواناباى محل مرگ اوست (مکث). و زاده مکانى به اسم ساواناباى.»
ساوانابای، مارگریت دوراس، ترجمه قاسم روبین، نشر اختران
شرق