این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به دوازدهمین اثر پل استر
«دیوانگی در بروکلین» یا شنیدن «موسیقی شانس» استر
بهار سرلک
کتاب «دیوانگی در بروکلین» (٢٠٠۵) نوشته پل استر یکی از محبوبترین آثار ترجمهشده در ایران است. خجسته کیهان سال ٨۶ این اثر را ترجمه و از سوی نشر افق روانه کتابفروشیها کرد که هماکنون در آستانه چاپ پنجم قرار دارد. «دیوانگی در بروکلین» ماجرای مرد شصتوچندسالهای است که به دلیل بیماری سرطان، تحت شیمی درمانی است. از همسرش جدا شده و تنها دخترش نیز او را ترک کرده است. او بهترین جا برای فرو بستن چشمهایش از دنیا را همانجایی میداند که در آن برای نخستینبار چشم گشوده است. بنابراین به بروکلین نقلمکان میکند. او شروع به برقراری ارتباط با دیگران و به خصوص غریبهها میکند و همینطور که پیش میرود نشانههایی از امید به زندگی در رفتارش دیده میشود. والتر کرن، منتقد روزنامه نیویورکتایمز نقد و معرفی این کتاب را در سال ٢٠٠۶ منتشر کرد که در ادامه میخوانید.
زمانیکه شخصیت اصلی رمان، داستانش را با اعتراف به اینکه زندگیاش رو به پایان است، آغاز میکند و زیر سایه ایوانی مینشیند تا بمیرد یا حداقل اینکه آرامشش را به دست بیاورد، خوانندههای باتجربه را با این احساس مواجه میکند که چه پیش میآید. آنها میدانند آخرین فصلهای داستان که در ابتدای رمان آمده در واقع مقدمات داستان هستند و به زودی شخصیت مکملی (یا گروهی از آنان) وارد انزوای شخصیت محوری میشوند و حال و روز او را دگرگون میکنند تا او دوباره با زندگیاش روبهرو شود. روبهرویی با زندگی به شکلی که اگر دوباره بخواهد آن را از نو شروع کند، او را تغییر میدهد. اما این شخصیت در نهایت متوجه میشود که نمیتواند با زندگیاش روبهرو شود. قهرمان داستان «دیوانگی در بروکلین» اثر پل استر، نامزد بیعیبونقصی برای این خط داستان کهنه است. (داستان را «پیرنگی آسایشگاهی» بدانید.) ناتان گلس که خود را از چنگ سرطان نجات داده، کارمند بازنشسته بیمه، مطلقه و تنهاست و با خانوادهاش بیگانه است و دستش به دهانش میرسد. ابتکار و فریب او در داستان این است که او پیرنگ آسایشگاهی را میفهمد و میداند چطور خود را وارد آن کند.
ناتان با توسل به رویدادهای اتفاقی پستمدرن، که مسبب نقلمکان او به بروکلین شده روی رمانی کار میکند که کمشباهت به داستان پل استر نیست. درونمایه داستان ناتان نیز مربوط به حماقتهای انسان و شامل تجربیات ناتان و دیگران میشود؛ تجربیاتی که دلیل تصمیمگیری انعکاس کل زندگیاش شده است. ناتان باهوش است و میداند خاطرهنویسی میتواند بهطور سحرآمیزی آینده را جذب کند.
سبک ادبی ناتان که خودآموخته است به عصر ویکتوریا تمایل دارد و پر از جزییات است و البته این ویژگی در خور مرد میانسالی مانند او است. مینویسد: «غافلگیری من را تصور کن وقتی آن سهشنبه صبح ماه مه وارد برایتمن اتیک شدم و دیدم خواهرزادهام روی صندلی پشت پیشخوان جلویی نشسته و دارد به مشتری پول خرد میدهد، خوششانسی آوردم و قبل از اینکه تام من را ببیند، او را دیدم. » اما چیزی که نشان از غافلگیری یا خوششانسی داشته باشد در این جملات دیده نمیشود. رمانهای غیرحرفهای و داستانهایی که به هنگام خواب خوانده میشوند، به همین شکل جلو میروند. یعنی از طریق اتفاقهای غیرقابلپیشبینی برای شخصیت داستان برای خواننده قابل پیشبینی است و از طریق ملاقاتهای شانسیای که نشانههایی از آن پیشتر آمده است
جلو میرود.
استر که زمانی این رمان را «موسیقی شانس» نامیده بود برای به دست آوردن به روزترین تاثیرگذاری ناموزون شبحوار، عادت به بازی با اصل عدم قطعیت انسانها دارد. این نویسنده اینبار خواندن آهنگی ساده را که به نظر میرسد روشنفکری او را ندارد، انتخاب کرده است.
گرچه ناتان انسان ضعیفی است اما یک برونگرای کامل است و آماده گپزنی با هر غریبهای است که سر راهش سبز میشود و آنقدر پیگیر میشود تا این غریبه به حرف بیاید. چون او در ماموریت روبهرویی با سرنوشتش قرار دارد، وقایع عجیبوغریب با رمزورازهایش برای او جذاب است؛ مانند دلال کتابهای کمیاب به نام هری برایتمن یا کارفرمای عیاش تام. تام، خواهرزاده ناتان، شخصیتی غیرعادی دارد که یکدفعه پا به دنیای او میگذارد.
تام چند سال قبل از خانواده دور شده بود و حالا فارغالتحصیل ادبیات است و ناتان که متفکر سنتی است، از همان لحظه اولی که چشمش به تام میافتد میداند که همسفرش در «کشتی دیوانهها»ی سرنوشتش را پیدا کرده است. ناتان این را مکررا به خواننده هم میگوید. بخش اول سفر با توقفهای ناتان در اسکله پر میشود و ناتان از هر دری حرف میزند اما پایان داستانهای آدمهایی که با آنها برخورد میکند را ناتمام میگذارد و سپس ناتان به هنگام صرف ناهار یا شام با این افراد، به آنها اصرار میکند وقت بیشتری را با او بگذرانند.
رمان استر طی این غذا خوردنها راه به جایی نمیبرد اما کتاب سقوطهای کنایهآمیز ناتان حجیمتر میشود و نشستن پشت میز، در کنار ناتان لذتبخش است.
داستانهای کوتاهی که سر میز گفته میشوند، سرگرمکنندهاند. استر که زمانی مجری برنامه «پروژه ملی داستان» در رادیو بود و داستانهای واقعی را از زبان شنوندگانش بیرون میکشید، گوش متبحری برای دریافت روایتهای دور از انتظار دارد. حین اینکه ماجراجوییهای ناتان و تام در طول داستان رخ میدهد، انحرافی عجیب اما واقعی از نیمه اول داستان به سمتوسوی اتفاقات عادی اما اشتباه صورت میگیرد. در شروع داستان با ورود غافلگیرکننده دختر جوان ساکت و مرموزی که آشکار است از اتفاقی وحشتناک فرار میکند، حس سرنوشت به سیری دردناک
میرسد.
ناتان و استر جعبههای چینی خود را پر از واژگونیهای گیجکننده، مامورهای بختواقبال نقابزده و عروسکهای دیگر کردهاند که وقتی عروسکی از درون این جعبهها به بیرون میجهد، لذت بردن از داستانشان سخت میشود. این کار فقط خود ناتان را برمیانگیزد. او بهترین مخاطب خودش است. در هر صورت او تنها کسی است که احساس میکند رسالهاش درباره حماقتهای انسانی را میتواند مستقلا چاپ کند.
وقتی نویسنده خوبی مانند استر هدایت داستان را به دست ناتان میسپارد به این خاطر است که محدودیتهای نمایندگی استر باعث میشود او ناهماهنگ داستان را بازگو کند؛ شیوهای که برای نویسنده حرفهای غیرممکن است. گاهی دیوانهها صادقانهتر از عاقلان صحبت میکنند یا شاید دیوانهها خودشان را صمیمانهتر دست میاندازند اما دلیل مسوولیت دادن به دیوانهها هرچه باشد، آنها بهتر میدانند چطور همهچیز را در حرکت نگه دارند. ابتدا پریشانی ناتان در گفتن حرفهای قلمبهسلمبه و نخنماشده به دل مینشیند چون او در حال بسط ظرفیتهایش است.
شاید لحنی که او به دست میآورد از آن خودش نباشد اما نیاز سرکوبشده او برای صحبت کردن این گناه او را قابل بخشش میکند. یادتان هست که این مرد در حال مرگ است. یکی از حقوق اساسی او صحبت کردن است. اما حال او دگرگون میشود؛ در روشنایی میرقصد. این موضوع یکی از اختلافهای واضح داستان با پیرنگ آسایشگاهی است: مردی که بیدار شده و با توسل به اجرا و ضبط بانگ وداعش از چنگ مرگ و افسردگی رها میشود. اما این اتفاق زمانی میافتد که صدای خواندن ناتان خشن میشود و صدایش به گوش خودش مانند اپراخوانی است. اما استر او را از روی صحنه اجرا پایین نمیکشد. استر میخواهد ناتان آنجا بماند، میخواهد برای پایانی عالی از نفس بیفتد.
اعتماد
‘