اشتراک گذاری
‘
این مقاله نگاه يك استاد غربي (دكتر مايك زرينسكی) به دوران تاريخي به قدرت رسيدن رضاخان در ايران و تحليل اوضاع ايران در آن زمان را در بر ميگيرد. دكتر زرينسكي استاد تاريخ در دانشگاه ايالتي آيداهو امريكاست و بهزعم خود در اين مقاله ديدگاهها و تحليلهايش را بيطرف و براساس اسناد تاريخي دورۀ زمانی حساس 1921 تا 1926 انگلستان در ايران، كه طي آن رضاخان در ايران به سلطنت رسيد، بيان میكند به طبع مطالب مطرح شده در اين مقاله نظر نویسنده است و دیدگاه ما را نمایندگی نمی کند، امّا آشنايي با ديدگاهها و تحليلهاي او در حوزة تاريخ ايران میتواند براي استادان، دانشجويان و علاقهمندان به تاريخ معاصر ايران جالب باشد.
رضا خان چگونه به شاهی رسید؟
نگاهی به ظهور و قدرت گیری رضا خان میر پنج و رسیدن به سلطنت در ایران
مايك زرينسكی
ترجمه: حسن سعيدكلاهی
قدرت امپریالیستی و دیکتاتوری
«من تصور ميکنم [رضاخان] یک مرد قدرتمند و بی باک است که به صلاح مملکت خویش مياندیشد».
ادموندآیرونساید، فراخوانی اواخر 1920
«رضا … هرگز برای خود یا … برای دولتاش نمیاندیشد … بلکه به فکر کشورش است».
سر پرسی لورن، ژانویه 1922
«او مرموز، بدگمان و جاهل است. وی كاملاً در درک واقعيت شرایط يا نیروی دشمنی که او را محاصره کرده است، ناتوان به نظر میآيد».
هارولد نیکلسون، سپتامبر 1926
«من از این امر در هراسم که ما قادر به انجام دادن كاري براي انسانی كردن عملکرد اين سفاك ديوانه نباشيم».
سر رابرت ونسیتار، دسامبر 1933
رضا پهلوي در 1878.م در خانوادهاي گمنام به دنیا آمد و خیلی زود یتیم شد. در پانزده سالگي در بریگاد قزاق ثبتنام كرد و زیر نظر افسران روسی مشغول به خدمت گردید. وی با طی مدارج نظامی، توانست در فوریه 1921.م نیرویي را برای کودتا فراهم کند و سید ضیاءالدین طباطبایی را به قدرت برساند. رضاخان موقعیت قدرتمندی در دولت جدید یافت و از مقام فرماندة ارتش به وزير جنگ (آوریل 1921.م)، و سپس (1923.م) به نخستوزیري رسيد و پس از ناکاميدر ایجاد جمهوری به سال 1924.م، در 1925.م به پادشاهی رسید. وی در مقام پادشاه به تدریج به یک دیکتاتور تبدیل شد تا اینکه نیروهای بریتانیایی و روسی در 1941.م وی را سرنگون کردند. وي در 1944.م در شرایطی که در تبعید به سر ميبرد، از دنيا رفت.
نوشتار حاضر به فعالیت های بریتانیا در ايران طي قيام رضاخان براي پادشاهي اشاره، و این نگرش دیرینه را تحليل كرده است که بریتانیا، رضاخان را به پادشاهی ايران رساند. بحث حاضر بافتار تاریخ روابط ایران و امپراتوری بریتانیا و مداخلة اين كشور را در کودتايي که به قدرتیابی رضاخان منجر شد و سیاست سر پرسی لورن، وزیر مختار بریتانیا در تهران، از 1921.م تا 1926.م، را تبيين كرده است. این پژوهش نشان ميدهد که بریتانیا در كودتا سهمي به مراتب کمتر از آنچه تصور ميشود و به مراتب بیش از آنچه خود انگليسيها در آن زمان تصور ميكردند، داشته است؛[1] حمايت بريتانيا از كودتا كليدي براي موفقيت و بقاي رضاخان بود و سیاست روابط خوب و مداخله نكردن لورن بخشی از مسيري بود که به سیطرة رضاخان بر ایران منجر شد.
بافتار ایران زمینهساز رشد رضاخان
حوادث سالهای 1921 تا 1926.م در دورة قدرتیابی رضاخان، در بقاي ایران و مستقل ماندن آن حياتي بوده است. پيش از کودتای 1921.م، وضعيت ايران نابسامان بود؛ طي سلطنت قاجار (1796ــ 1925.م) اقتدار دولت مرکزی مسير رو به زوالی داشت. به نظر ميرسد تهران پس از ترور ناصرالدینشاه در 1896.م، قادر به دفاع از ايران در برابر روسیه و بریتانیا و حتی حفظ مرزهایش نبود. نیروهای نظامي مدرن ایران به بریگاد قزاق تحت هدایت افسران روسی، که در 1879.م تأسیس شده بود، و ژاندارمری که زیر نظر افسران سوئدی در 1911.م داير شده بود، محدود ميشد. رقابت بلندمدت دینی ــ مدنی با سلطنت نیز بر اين نابساماني ميافزود. از زمانی که سلسلة صفویه شیعة دوازده امامي را مذهب رسمي ایران در قرن شانزدهم اعلام کرد، گرایش عمومي به این سمت سوق یافته بود که ایران یک کشور معتقد به اسلام شیعه است. تعدادی از علما قدرت عرفی و … حكومت را غاصب حاکمیت امام زمان ميدانستند. همچنین روحانيان طي جنبش انقلابی ایران [جنبش تنباکو در (1891 ــ 1892.م) و دورة مشروطيت (1905ــ 1911.م) دشمني خود را با نفوذ خارجی ــ که باعث از میان رفتن استقلال کشور و بیثباتی ایران ميشد ــ اظهار كردند و تودههای مردم را براي ایدههای ملّی بسیج کردند. ناصرالدين شاه انحصار تنباكوي بريتانيا را لغو كرد و مظفرالدين شاه مشروطه را پذيرفت به اين دليل كه دولت نميتوانست در برابر اعتراضات مدني که توسط روحانيان حمایت میشد، مقاومت كند.
حضور قدرتهای خارجی قدرتمند بیثباتی موجود را تشدید ميکرد. تلاش ایرانیان طی انقلاب مشروطه برای درهم شکستن کنترل روسیه ــ بریتانیا از طريق پارلمان و دنبال نمودن سیاست «قدرت سوم» به ناکامي انجامید که بخشی از این امر به دليل تقسیم نیروهای حامي پارلمان در مجلس تازه تأسیس ایران به دو گروه دموکرات ــ لیبرالها و اعتدالیون سنتیتر بود. علاوه بر این، اقتدار دولت مرکزی پس از آن که نیروهای دموکرات و قومی، محمدعلی شاه را در 1909.م از تخت به زیر کشیدند، تضعیف گردید. بریتانیا و روسیه ايران را در پایان سال 1911.م خرد و پايمال كردند. درست زمانی که موجبات اخراج مورگان شوستر امریکایی را ــ که از سوي مجلس خزانهدار کل شده بود ــ فراهم کردند و مجلس را به تعطیلی کشاندند.
توجه به دولت آلمان و عثمانی طي جنگ جهانی اول در قالب تلاشی برای مبارزه با سیطرة انگلیس و روسيه، ایران را به ميدان جنگ تبدیل کرد. تجاوز به کشور طي جنگ جهانی و دورة پس از آن، توسط نیروهای روسیه، عثمانی، آلمان و بریتانیا، مرگ 25 درصد از مردم ایران را در پی داشت. نیروهای بریتانیایی، عثمانی و آلمانی پس از فروپاشی روسیه، بخش عمدهای از ایران را اشغال کردند. انگلستان بر دولت ايران تسلط يافت و شاه، کابینه و نیروی نظامي را حمايت مالي كرد. نتیجة این وضعیت، مقاومت تبریز، رشت و مشهد در برابر دستورهای حکومتی و نادیده گرفتن حکومت مرکزی از سوی قبایل (که حدود یکچهارم جمعیت ایران بودند) بود. در چنین وضعیتی رهبران ایران از چهار روش سیاست بریتانیاییگرایی، روسیهگرایی، جلب حمایت قدرت سوم و نهایتا انزواگرایی بهره ميبردند.
سیاست بریتانیاگرایی
به نظر ميرسید که تعدادی از ایرانیان در تلاشهای تا حدودی موفق بریتانیا برای تحتالحمایگی ایران، شریک بودند. در سال 1919.م، به دستور مستقیم لرد کرزن، سر پرسی کاکس وزیر مختار وقت بریتانیا در تهران، اقدام به مذاکره با دولت میرزاحسن وثوقالدوله نمود تا امکان کنترل بخشهای مالی و نیروهای مسلح ایران به بريتانيا داده شود. به زودي وثوقالدوله (نخستوزیر)، فیروزمیرزا (وزیرخارجه) و اکبرمیرزا صارمالدوله (وزیر دارایی) در نهم آگوست 1919.م قرارداد انگلیس ــ ایران را به امضا رساندند و بدون اینکه منتظر تصویب مجلس شورای ملّی باشند، کوشیدند تا بخش مهمی از قرارداد را اجرا نمایند.
بریتانیا در اکتبر 1919.م سیدنی آرمیتاژ ــ اسمیت را به سمت مقام مستشار مالی در وزارت دارایی ایران، منصوب کرد. بریتانیا معتقد بود که ایران میلیونها پوند بدهکار است! بخش عمدهای از این پول در قالب یارانه براي حمایت از دولتهای حامي بریتانیا در تهران و بخشی نیز برای حفظ نیروهای بریتانیای مستقر در مناطق نفتی ایران صرف گردیده بود و یکی از وظایف آرمیتاژ واداشتن ایران به بازپرداخت این پول بود. ایران بدهکاری را نميپذیرفت و معتقد بود که بریتانیا این پول را به خاطر سودبری خود صرف کرده است. زماني که آرمیتاژ ــ اسمیت در ماه مه 1920.م به ایران رسيد، افکار عمومي ایرانیان علیه قرارداد تغيير كرده بود و به همين دليل کسی با او همکاری نکرد.
افسران بریتانیایی در نیروهای مسلح ایران مسئولیتهای نظامي را برعهده گرفتند. ژنرال ویلیام ایی. آر. دیکسون، بازرس کل «پلیس شرق ایران»، در رأس یک کمیسیون نظامي انگلیسی ــ ایرانی وظیفة ایجاد یک ارتش واحد را برعهده گرفت. به دنبال اين امر مخالفت ایرانیان شدت گرفت؛ کلنل فضلالله خان، که از افسران ژاندارمری و تحصیلکردة بریتانیا شمرده ميشد و به ریاست کمیسیون مختلط بریتانیا ــ ایران انتخاب شده بود، در 21 مارس 1920.م و پیش از انعقاد قراردادی که فرماندهی بریتانیایی را بر ارتش ایران تثبیت ميکرد، خودکشی کرد. بسیاری دیگر از افسران ايراني نیز به شدت این حس را داشتند که نميخواهند فرماندهان روسی یا سوئدی را با فرماندهان بریتانیایی عوض كنند؛ آنان خواهان استقلال بودند.
عملکرد انفعالی حامیان و هواداران انگلیس در ایران، بیشترین آسیب را به بریتانیا وارد میساخت. زماني كه تصميم وثوقالدوله در جلب رضایت مجلس مورد پذیرش بریتانیا نبود، هرمن نورمن (جانشین کاکس) وزیر مختار بریتانیا، احمدشاه را در ژوئن 1920.م واداشت تا مشیرالدوله (حسن پیرنیا) را به نخستوزیری برگزیند. ناتوانی مشیرالدوله در جلب رضایت مجلس بار دیگر نورمن را به انتخاب محمدولیخان (سپهدار) به نخستوزیری در نوامبر همان سال وادار كرد.
این سیاستمداران انگیزههای پیچیدهای در همکاری با بریتانیا داشتند. ممكن است آنان تا حدودي به اين نتيجه رسيده باشند که پیش از فرو افتادن از قدرت، بايد بقاي خود را تضمین نمایند. همچنین آنان شايد ادعای کرزن دربارة تضمین استقلال ایران و تمامیت ارضیاش را پذیرفته بودند كه قطعاً در این پذيرش رشوههای مالی بیتأثیر نبوده است؛ بریتانیا وعده داد دو میلیون پوند وام به ایران بپردازد و به امضاکنندگان قرارداد 131 هزار پوند رشوه پرداخت کرد. همچنین این سیاستمداران از زمیندارانی بودند که املاکشان به دليل حوادث انقلابی در گیلان، كه امکان گسترشاش به سراسر ایران وجود داشت، به مخاطره افتاده بود.
راههای دیگری نيز برای همکاری وجود داشت؛ ازاينرو تعدادی ديگر از رهبران ايراني در عكسالعمل به وضعیت ایران، در تلاش برآمدند تا هژمونی بریتانیا را تضعیف نمایند.
سیاست روسیگرایی
تعدادی از ایرانیان ــ بهویژه تاجرانی که با روسیه تجارت ميکردند و بریتانیا مخالف این امر بود ــ ميکوشیدند با احیاي روابط خوب با روسیه، سیاست ایران را متعادل سازند. اتحاد شوروی مشوق تلاش ایرانیان برای بازگرداندن این تعادل بود و با الغاي مناطق نفوذ مطروحه در قراردادهای 1907 و 1915 و نیز کاپیتولاسیون (حق قضاوت کنسولی) و سایر امتیازات، از این تلاشها حمایت ميکردند. حاصل این سیاست، پیمان ایران ــ روسیه بود که مذاکراتش از زمان دولت مشیرالدوله آغاز شد و توسط دولت سید ضیاءالدین در 26 فوریه 1921.م به امضا رسید.
اما به واسطة جنگ داخلی روسیه، امید زیادی به ایجاد چنین تعادلی وجود نداشت. پس از بازنشستگی ژنرال دانستر ویل از فرماندهی کل نیروهای بریتانیایی در شمال ایران (Norperforce)، ژنرال اچ. بی چمپین جایگزین وی شد و از «سفیدها» در قفقاز حمایت كرد. اما زمانی که دینکن شکست خورد، نيروهاي بريتانيا به طرف انزلی، رشت و قزوین عقبنشینی کردند. باکو در آوریل 1920.م بهدست بلشویکها افتاد و در اوایل ماه مه، چمپین ناوگان انگليسي دینكن را در انزلی توقیف کرد. هرچند در آن زمان [در انگليس] وزارت جنگ، خزانهداری و تشكيلات هند به اين نتيجه رسيده بودند كه ماندن بيشتر در چنين موقعيت بيپناهي ممكن نيست، کرزن، وزیر خارجه ــ که هنوز به تصویب قرارداد 1919 امیدوار بود و ميترسید با عقبنشینی از ایران قرارداد از میان برود ــ مانع بازگشت چمپین شد. ادامة حضور سفیدها در دریای خزر، هشداری برای بلشویکها بود و بنابراين آنان دست به حمله زده و در 18 ماه مه 1920.م نیروهای بریتانیایی را در انزلی شکست دادند. نيروهاي بريتانيايي در شمال ايران در 2 ژوئن رشت را ترک کردند و به طرف قزوین عقبنشینی نمودند. این شکست تحقیرآمیز آرزوهای کرزن را بر باد داد؛ نیروهای شوروی گیلان را اشغال کردند و به نظر ميرسید که ایران بار دیگر بین روسیه و بریتانیا تقسیم شده باشد.
بنابراین بسیاری از ایرانیان در سطوح محلی با دولتي که آن را عروسک خیمه شببازی ميدانستند، مبارزه كردند؛ به اين دليل كه آنان بازگشت به تعادل را از طريق احياي استقلال ميدانستند و خود را حامي بلشویکها نشان دادند، میرزا کوچکخان مسلمان ملّیگرا، رهبری قیامي را در گیلان برعهده گرفت. وی در 1915.م جنبش جنگل (به واسطة استقرار وي در جنگلهای انبوه دریای خزر به این اسم معروف شد) را برای حمایت از استقلال ایران و مخالفت با اشغالگری بنیان نهاد. وی حمایت فعالان مسلمان امپراتوری عثمانی، كه تسلیحاتي را براي استفاده علیه روسها و بریتانیاییها در اختيار او قرار دادند، و همچنين دموكراتهاي ايراني و جامعهشناساني مثل احسانالله خان را پذيرفت. میرزا تحت حمایت کشاورزان و ملاکان، دولتي اسلامي با هدف اصلاحات دموکراتیک، اجتماعی و ملّی بنیان نهاد.
دنسترویل در 1918 و در جریان حمله به باکو، در بدو ورود به گيلان با مقاومت جنگلیها در منجیل روبهرو شد. جنگلیها در 20 جولای کنسولگری بریتانیا در رشت را آتش زدند و عدهای را دستگیر کردند که بعدها دستگيرشدگان را با سلیمان میرزا اسکندری دموکرات (که بريتانيا در 1916 دستگیر کرده بود) معاوضه کردند. بریتانیا به منظور اجتناب از محدودیت در گیلان، به یک توافق موقت با جنگلیها دست یافت كه چمپین به اصرار وثوقالدوله در مارس 1919 قرارداد را ملغی کرد. توافقنامة 1919 موجب حمایت گسترده از جنگلیها شد. پس از آنکه شوروی نیروهای بریتانیایی را از گیلان راند، جنگلیها در 4 ژوئن 1920 یک جمهوری سوسیالیستی در رشت تأسیس کردند.
این واقعه «نخستین تجربة شوروي در ایران» عنوان شده است؛ تلاشي برای جدایی گیلان از ایران و شاید حتی ضمیمه کردن آن به اتحاد شوروی. شاید تعدادی از متحدان رادیکالتر نهضت جنگل ــ نظیر سلطانزاده و سید جعفر جوادزاده پیشهوری ــ به این امر متمایل بوده باشند، اما انگیزة کوچکخان و بسیاری از حامیانش وطنپرستی و ارزشهای اسلام شیعه و حُب وطن بوده است. این تفسیر از سوي سلیمان اسکندری ــ از زندانیان تحت اسارت بریتانیا ــ و نیز سایر طرفداران کوچکخان مانند دموکراتها، علما و احمدشاه حمايت ميشد که امیدوار بودند موفقیت جنگلیها نفوذ بریتانیا را کاهش دهد.
نهضت ديگري در آن زمان تحت رهبری شیخ محمد خیابانی ــ رهبر روحانی جنبش دموکرات ــ در آذربایجان شكل گرفت. شیخ محمد خیابانی در 1911.م دفاع از مورگان شوستر را سمبل دفاع از استقلال ایرانیان دانست و از وی حمایت کرد. وی طي جنگ جهانی اول به مبارزه با ارتش عثمانی در آذربایجان برخاست و در حكم رهبري شیعه و وطنپرست با سلطة سنیها و حامیان نهضت تورانیسم مبارزه كرد. خیابانی به منظور تلاش برای حفظ استقلال ایران در دورة پس از جنگ جهانی اول نهضت دموکرات در تبريز را رهبري كرد. وی در آوریل 1920.م و به دنبال مخالفت با پذیرش قرارداد ایران ــ بریتانیا در کابینة وثوقالدوله، کلیة تعهدات آذربایجان با تهران را قطع کرد و اعلام نمود که آذربایجان یک منطقة خودمختار به نام آزادستان (سرزمين آزادي) است. تهران به توطئهچینی علیه اين حركت دموکرات اقدام نمود که از آن جمله ميتوان به تحریک قبایل شاهسون و کردهاي شِکاک به فرماندهی اسماعیل آقا سیمکو برای غارت تبریز اشاره کرد. قزاقها در 13 سپتامبر تبریز را تصرف کردند و خیابانی دو روز بعد کشته شد.
جمهوری گیلان نیز سرانجام شکست خورد. عوامل افراطی سکولار در پایان جولای 1920.م قدرت را در گیلان بهدست گرفتند و سیاست مصادرة زمینها و مواد غذایی، حمل و نقل و نیروی کار را در پيش گرفتند. این اقدامات رادیکال باعث جدايي حامیان جمهوری شد و بسیج ملاکين، بازاریها، روحانیان و کشاورزان علیه آنان را در پی داشت. کوچکخان با بیشتر این سیاستهای ضداسلامي رادیکال به مخالفت برخاست، اما نه توانست مانع آنان شود و نه قادر به جلوگیری از رقابت شدید میان رادیکالها بود.
حضور محدود ارتش سرخ در گیلان سپری برای جنگلیها به منظور جلوگيري از حملات بریتانیا و دولت مرکزی به گیلان محسوب ميشد. اما به واسطة مذاکرات سه جانبة ایران، شوروی و بریتانیا، دو دولت شوروی و بریتانیا بر سر ترك ایران به توافق رسیدند. نيروهاي انگليس در شمال ايران در آوریل 1921 اقدام به تخلیة ایران نمودند و با آب شدن برفها به طرف عراق عقبنشینی کردند و در این میان یگانها، توپخانه و تدارکات خود را از ایران خارج ساخته و حیوانات بارکش خود را نیز در اختیار قزاقهای ایران قرار دادند. نیروهای اتحاد شوروی نیز بلافاصله ایران را تخلیه کردند. اختلافات داخلی باعث تضعیف جنگلیها شده بود؛ درنتيجه قزاقهای رضاخان آنان را در اکتبر شکست دادند. کوچکخان طي فرار به آذربایجان، در کوهستان جان خود را از دست داد؛ به اين ترتيب یکی از کسانی که ميتوانست برای حکومت بر ایران به جای رضاخان قرار گيرد، از میان رفت.
سیاست نیروی سوم
ایرانیانی که به احیاي سیاست نیروی سوم امیدوار بودند، ميکوشیدند ایالات متحده را به صورت وزنهاي خنثیکننده در برابر نفوذ بریتانیا در مباحث ایران درگیر سازند. این امر از مخالفت امریکا نسبت به طرد ایران از کنفرانس صلح پاریس و نیز مخالفتش با توافقنامة انگلیس ــ روسیه ناشي ميشد. از میان ایرانیان مشهور به وابستگي به این سیاست ميتوان از حسین علا، تحصيلكردۀ بریتانیا، عضو هيئت اعزامي ناکام به کنفرانس صلح پاریس، وزیر مختار بعدی ایران در ایالات متحده و نیز احمد قوامالسلطنه (برادر وثوقالدوله) نام برد که سمت استانداري خراسان را در سالهای 1919 تا 1921 داشت و دوبار نخستوزیر ایران در فاصلۀ سالهای 1921 تا 1923.م شده بود. قوام در سال 1921.م حسین علا را به واشنگتن اعزام کرد. مأموریت وی گرفتن وام، جلب نظر شرکتهای نفتی امریکا برای سرمایهگذاری در شمال ایران و کسب همکاری تکنولوژیکی امریکا بود. علا از مورگان شوستر در حكم واسطهاي برای برقراری ارتباط با بانک نیویورک و شرکتهای نفتی، بهره گرفت.
نتیجة این تلاش، مأموریت میلسپو در ایران از 1922 تا 1927.م بود. ایران پس از جلب همکاری ایالات متحده، آرتور سی. میلسپو ــ رایزن نفتی وزارتخارجه امریکا ــ را با عنوان رئیس کل مالیه به استخدام درآورد و به او اجازة گردآوری و توزیع بهینة درآمدهای دولت ایران را داد. میلسپو مالیاتهای جدیدی از جمله مالیات غیرمستقیم بر چای و شکر و نیز مالیات بر درآمد را وضع کرد. مالیاتهای پیشین را به صورت سختگیرانهای افزايش داد و مالیاتهای پرداختنشده را نیز جمعآوری کرد. به اين ترتيب بودجهها تنظیم و متعادل شد. موفقیت میلسپو در تأمین درآمد منظم برای دولت، بدون توسل به مالیات بر کشاورزی يا قرضه خارجی، سبب استقلال ایران بهویژه از لحاظ مالی از حسابسازیهای خارجی شد.
انزواگرایی
راهحل ديگر در برابر بحران پس از جنگ، که سالها بعد دکتر مصدق آن را «موازنة منفی» نامید، انزواگرایی بود كه در آن زمان سید حسن مدرس ــ مهمترین رهبر دینی در مجلس ایران ــ آنرا ترويج ميكرد. وي در زمان انقلاب مشروطه به سازماندهی اعتدالیون کمک کرد و طي جنگ جهانی اول يكي از اعضاي کمیتة دفاع ملّی ضدّ بریتانیا و ضدّ روسیه بود. پس از پدیدار شدن جنبش جنگل، مدرس به امید تقویت ایران در برابر خارجیان، از این جنبش حمایت کرد. اما سیطرة رادیکالها بر گیلان موجب واهمة او از نفوذ و کنترل شوروی بر گیلان شد. همچنین وی به مخالفت با پیمان 1921 ایران و شوروی برخاست؛ زیرا معتقد بود که این پیمان بیشتر به نفع شوروی است (بهویژه آن بخش که به شوروی امکان ميداد ایران را در صورتی که پایگاه یک قدرت متخاصم شود، اشغال كند). هرچند وی با اعطاي امتیاز به روسیه برای ایجاد توازن در برابر نفوذ بریتانیا، مخالف بود. مدرس همانند بسیاری از ایرانیان وطنپرست بعد از خود، به دنبال به حداقل رساندن مداخلههاي بریتانیا و روسیه در ایران بود. این واکنشها به بحران پس از جنگ جهانی اول ــ ایجاد توازن در روابط با قدرتهای بزرگ، یافتن دوستان قدرتمند و مخالف با «مداخله خارجی» ــ زمینه را برای دنبال نمودن یک سیاست ملّی قدرتمند فراهم کرد و همة این مسائل در ظهور رضاخان مؤثر بودند.
امپراتوری بریتانیا در ایران
پیش از بررسي مداخلة بریتانیا در کودتای 1921.م، به اجمال به جایگاه ایران در سیاست بریتانیا اشاره خواهد شد. اساساً وایتهال، ایران را سپري در برابر گسترش ارضی روسیه به هند ميديد؛ پس از کشف نفت، اهمیت ایران بیش از پیش شد. بریتانیا در بخش عمدهای از قرن نوزدهم کوشید تمامیت ارضی ایران را حفظ کند، اما پدیدار شدن آلمان كه قدرت دریایی بود، بریتانیا را وادار کرد تا پس از سال 1905.م با روسیه متحد شود.
تغییر سیاست بریتانیا در قبال ایران بلافاصله ظاهر نشد. بریتانیا در ابتداي انقلاب مشروطه از مشروطهخواهان حمایت کرد و در تابستان 1906.م به آنان اجازة تجمع اعتراضآمیز در سفارت بریتانیا را داد. اما بریتانیا و روسیه در 1907.م ایران را به دو منطقۀ نفوذ تقسیم کردند. تهران ظاهراً منطقة بیطرف شناخته شد؛ بااینحال آنان به طرز مؤثری همة ایران را تحتالحمایة خود قرار دادند و با شروع جنگ جهانی اول، ایران به صحنة جنگ در جناح شرقی امپراتوری عثمانی تبدیل شد.
همکاری روسیه ــ بریتانیا با انقلاب بلشویکی به پایان رسید. با کنار کشیدن روسیه از جنگ جهانی اول، بریتانیا به تنهایی عملیاتها در عراق را تدوام بخشید، مانع نفوذ دول مرکزی در قفقاز شد، مقاومت در برابر بلشویکها را ترغيب كرد، به مقابله با تجزیهطلبی در ترکیه برخاست و از منافعاش در ایران محافظت كرد. کرزن نيز به خاطر ترس از نفوذ بلشویکها در هند، شدیداً در پی نهايي كردن توافق 1919 ایران ــ بریتانیا بود.
بااینحال در آن زمان بهرغم نگرانی کرزن، ایران اهمیت نسبتاً اندکی برای بریتانیا داشت. لندن از لحاظ مالی در موقعیت مناسبی نبود؛ وایتهال پول کافی برای شکست شوروی، سرکوب شورش در عراق، اشغال ایران و حمایت مالی از دولت تهران نداشت. خزانهداری، وزارت جنگ، وزارت هند و وزارت مستعمرات انگليس بر عقبنشینی اصرار داشتند. سیاستمداران و افکار عمومي در بریتانیا بهرغم رنجش وزارتخارجه، به نظر نميرسید که مایل به حفظ موقعیت بریتانیا در ایران باشند. آنان بیشتر نگران موضوعات ملموستر نظیر روابط با فرانسه، آلمان و ایرلند و نیز شورش کارگری در بریتانیا بودند. کابینه بریتانیا با وجود اعتراضهاي کرزن تصمیم گرفت در اوایل بهار 1921.م نيروهاي انگليسي در شمال ايران را از ایران خارج سازد. وزارتخارجه از هرجومرج پس از خروج نیروها واهمه داشت، اما کودتایی که شب 20و21 فوریه رخ داد، امنیت تهران را تأمین کرد.
بریتانیا و کودتا
تهران به دست نیروی 2500 نفرة قزاق به فرماندهی رضاخانی، كه نماد قدرت در سطح ملّی شده بود، اشغال گرديد. احمدشاه سمت نخستوزیری را در اختیار سید ضياءالدین قرار داد. به گفتة دونالد ویلبر «فرماندهی بریتانیا … در راستای پوشش هزینة حرکت … سربازان از قزوین به تهران … ملزوماتی نظیر پوتین … فشنگ … یونیفرم و مبلغ شصت هزار تومان را در اختیار قزاقها قرار داده بود». در تهران شایعه شده بود که این کودتا یک کودتای بریتانیایی است، اما بریتانیا این امر را انكار ميكرد.
چه کسی ایدة کودتا را مطرح ساخت؟ بعدها رضاخان و سید ضیاء خود را طراح اصلی کودتا معرفی کردند! در آن زمان ناظران بریتانیایی و امریکایی کودتا را به نام سید ضیاء ميشناختند! به نظر ميرسید که رضاخان سهم كمتري داشت و در نخستین گزارشهاي نورمن، رضاخان تنها یکی از سه فرماندة نظامي معرفی شد که به نمایندگی از طرف سید ضیاء عمل ميکرد و جاهطلبی سیاسی نداشت. بعدها رضاخان مدعی شد که به تنهایی متصدی امور بوده است، اما شواهد موجود مؤید این امر نیست. مدتها بعد همچنین ژنرال ادموند آیرونساید، فرماندة نيروهاي انگليسي در شمال، مدعی شد که رضاخان به نمایندگی از طرف او «به عنوان موتور محرکه کودتا» عمل کرده است؛ درحالیکه شكي نيست كه او به توانایی رضاخان واقف بوده و مشوق وی گردیده، خاطرات چاپ شدة آیرونساید حاوی این مسئله است که رضا تنها یکی از چند طراح کودتا بوده است، اما از میان همة توطئهگران، فقط رضاخان قدرت را کسب کرد. در این ارتباط ميتوان به هفت مسئله در ارتباط با مداخلة بریتانیا در کودتا اشاره کرد:
1ــ هموار نمودن راه: احمدشاه پس از مشاوره با آیرونساید و نورمن، در اواخر اکتبر 1920.م افسران قزاق روسی را بر کنار کرد. آیرونساید معتقد بود روسها از لحاظ نظامي نالایق، فاسد و به صورت بالقوه بلشویک هستند. وی به دنبال ایجاد فرماندهی بریتانیایی بر نیروهای مسلح ایران براساس قرارداد 1919.م بود. نورمن تلگرافی به لندن ارسال کرد مبنی بر اینکه «اخراج … افسران روسی و تحت کنترل قرار گرفتن تنها نیروی مسلح منظم در ایران توسط افسران بریتانیایی به ما این امکان را ميدهد که مستقل از نوسانهاي داخلی سیاسی ایرانیان و در شرایطی که نیروی خارجی دیگری وجود ندارد، [این نیرو] ضامن اجرای تدریجی توافقنامه [1919] باشيم».
2ــ همکاری نظامی: بریتانیاییها در نظر داشتند قزاقها و ژاندارمری را آموزش دهند و زمینه را برای ایجاد یک ارتش ملّی فراهم کنند. کلنل هنری اسمایث مؤسس نه چندان موفق در امر راهاندازي نیروی ژاندارمری آذربایجان و نیز افسر مسئول آموزش قزاقها در قزوین طی زمستان 1920ــ 1921.م سهم بسزايي داشت. آیرونساید به این فرایند علاقهمند بود و رضا را برای پیشبرد این منظور برگزید. قزاقهای قزوین با بهرهگیری از تدارکات ارتش بریتانیا مسلح و مجهز شده و منابع مالی آن را نیز بریتانیاییها فراهم ميکردند.
3ــ لندن خواهان تشكيل دولت جدید در تهران: به اين دليل كه بریتانیا از عملکرد سپهدار در برابر شوروی و فشار کابینه برای تخلیة سریع ایران دلخور بود، در 15 فوریه کرزن از نورمن خواست تا زمینه را برای ایجاد یک دولت قدرتمند «با هدف ادارة امور کشور در تهران يا در صورت ضرورت تخلية پایتخت، نقطه اتکایی در اصفهان فراهم کند» هرچند هیچ مدرک بریتانیایی مبنی بر اینکه کودتا حاصل تمایل کرزن باشد، وجود ندارد، به نظر ميرسد اين مسئله تا حد زيادي به اینکه چگونه این موضوع تحتتأثیر تمایلات کرزن قرار داشته است، بستگي دارد، به هر حال آنچه كه مسلّم است مقامات بریتانیایی به صورت مستقل به کودتا کمک کردند.
4ــ هماهنگسازی: بریتانیاییها میان سید ضیاء و قزاقها در حكم واسطه بودند. ارزیابیهای معاصر نشان ميدهد که والتر الکساندر اسمارت رئیس هئیت نمایندگی شرق از «کل فرایند باخبر بود». همچنین علاوه بر کلنل دبلیو. جی. گری كه وی نیز مداخله در کودتا را پذیرفته بود، ویکتور مالت عضو هئیت نمایندگی و کاپیتان سی. جی. ادموند نیز احتمالاً در مسائل مربوط به کودتا درگیر بودهاند.
5ــ دعوت قزاقها به تهران: نورمن منکر اطلاع از کودتا شد، اما در وارد نمودن قزاقها به تهران سهم بسزايي داشت. او از کار اسمایث در قبال قزاقهاي قزوین تمجيد كرد و در 24 ژانویه 1921 این موضوع را به اطلاع کرزن رساند. نورمن طي ملاقات با اسمایث در 8 فوریه پیشنهاد کرد نیروهای منظمتر قزوین جایگزین قزاقهای سرکش تهران شود. وی امیدوار بود سردار همایون، فرماندة قزاقهای تهران، و جانشين وي، سردار مخصوص (Sardar – i – Makhsus)، از سمت خود عزل شوند. نورمن گزارش داد: «کلنل اسمایث با این پیشنهاد موافقت کرد و تمایل خود را برای اعزام ژنرال رضاخان ــ یکی از بهترین افسرانش ــ را به تهران با این کمکها، ابراز داشت».
6ــ کسب رضایت ایرانیان: نورمن در سر کار آوردن دولت سيد ضیاء سهم بسزايي داشت. نورمن در شب 20 فوریه 1921.م، پس از اطلاع از رسیدن قزاقها به نزدیکی تهران، به «ژنرال وستهال ــ رئیس پلیس سوئدی پایتخت ــ پیغامي فرستاد و این مسئله را برای وی تفهیم کرد که قزاقها باید وارد شهر شوند و افراد پلیس تحت فرمان وی موظف به حفظ نظم عمومي بوده و نباید در هیچ نوع نبرد احتمالی شرکت کنند». روز بعد، نیروهای تحت فرماندهی سید ضیاء و رضاخان پایتخت را «بدون هیچ برخوردی» تصرف کردند. نورمن به لندن گزارش داد: «من امروز صبح شاه را دیدم و او را ترغیب کردم که با رهبران جنبش ارتباط برقرار کند و در برابر خواستههای آنان تسلیم شود؛ زيرا این امر تنها امکان پیشروی وی است. من توانستم او را که ترسیده بود، به حفظ جانش مطمئن سازم و شاه صحبتی از فرار نکرد». سپس احمدشاه پست نخستوزیری را به سید ضیاء داد و رضاخان با لقب سردار سپه فرمانده نظامي شد.
7ــ حمایت نمایندگی بریتانیا از سید ضیا: نورمن شدیداً به حمایت از رژیم جدید برخاست. بهرغم اینکه سید ضیا بلافاصله پس از نخستوزیر شدن توافقنامۀ کرزن را ملغی اعلام کرد، پیمان 1921 با شوروی را امضا نمود و بسیاری از ایرانیان حامي بریتانیا را دستگیر كرد! نورمن گزارش داد که «دولت سید ضیا از حمایت عمیق دوستداران بريتانيا در ايران و تهران برخوردار بوده است؛ زيرا کاملاً حامي منافع بریتانیا بوده و آن را تا حد امکان تقویت کرده است». همچنين او درخواست حمایت کرد. نورمن نوشت: «نگرش عمومي ــ که من نیز با آن موافقم ــ این است که اینک [سيد ضيا] آخرین شانس ایران است و اگر از دست برود، هیچ چیز نميتواند کشور را از خطر بلشویسم حفظ نماید». هیجان نورمن فریبنده و تصنعی بود. وی عمیقاً نگران این شایعه بود که وی کودتا را طراحی کرده است. او شايد تلاش كرده بود بهترين موضع را در موقعيتي اتخاذ كند که کنترل اندکی بر وقایع داشت، و کوشید چهرهای منصفانه و بیطرفانه از خود نشان دهد.
وایتهال طفره رفت و جورج پی. چرچیل، مسئول بخش ایران، در پاسخ به درخواست نورمن مبني بر حمايت از ضيا، این بحث را مطرح كرد: «هر نوع ثباتی در رژیم حاضر تهران امری بسیار مطلوب است. با توجه به عدم قطعیت این وضعیت … خردمندانه است که ناظر حوادث حاضر باشیم …». کرزن در 28 فوریه تلگرافی به نورمن فرستاد و اعلام کرد: «لغو رسمي [قرارداد]… نشاندهندة عدم وجود دشمنی با بریتانیا نیست». چرچیل دو روز بعد نوشت: «ارزیابی وزیر مختار ایالات متحده از امور در تهران امیدوارکننده نیست. دستگیریهای گستردهای را که آقای نورمن گزارش نکرده است، ظاهراً دشمنی عمومي را برانگیخته و این برداشت را در پی داشت که بریتانیا مسئول کودتاست و به نظر نميرسد که رژیم حاضر موفق شود».
سید ضیاء نتوانست قدرت را حفظ کند و بریتانیا او را ياري نکرد. نيروهاي انگليس در شمال به سرعت به سمت عراق عقبنشيني كردند و یگانهای پیاده، توپخانه و تدارکات خود را از ایران خارج ساخته و حیوانات بارکش را نیز به قزاقهای رضاخان واگذار نمودند. سید ضیا برای تأمین منابع مالی، به طرز ناشیانهای به دستگیری وسیع ملاکان اقدام كرد. اما این امر موقعیت وی را تضعیف، و زمینه را برای اتحاد مخالفان فراهم كرد. رضاخان در ماه مه و با همراهی احمدشاه، طبقۀ ملاکین و تئودور روتشین (وزیر مختار اتحاد شوروی) موفق شد سید ضیا را از قدرت به زیر کشد. بریتانیا به سید ضیا در فلسطین پناه داد و قوامالسلطنه (احمد قوام) از حبس آزاد، و به نخستوزیری منصوب شد.
بهرغم کمک انگلیس به توطئهگران، کودتا محصول مستقیم کمک دولت بریتانیا نبود! لندن اطلاع اندکی از کودتا داشت و نورمن نیز از طرح سید ضیا و رضاخان چندان مطلع نبود. سودی که بریتانیا از کودتا برد، زمینه را برای شایعهپردازی دربارۀ حمایت بریتانیا از کودتا فراهم کرد و این ایده نزد ملّیگرایان پیمانشکن انگلیس نیز پذيرفته بود. بیشترین استفادۀ کودتا نصیب رضاخان شد و وی در مرکز توجه ملّی قرار گرفت. موقعیت وی با خروج نيروهاي انگليسي در شمال کاملاً تقویت شد. چند سال بعد وی با بهرهگیری از شهرت خویش، سیاستهایی را اجرا کرد که به طرز بحثانگیزی موجب قدرت و نفوذ سياسي و اقتصادي وي شد.
دوران گذار
اگرچه این جمعبندی وسوسهانگیز ميتواند مطرح شود که رضاخان در آن زمان به یک دیکتاتور تبدیل شده بود، واقعیت این است که قدرت كمي داشت. او طی پنج سال و از طریق اتحاد با نیروهای سیاسی کلیدی در ایران و تحت حمایت بریتانیا، به تدریج قدرتش را افزایش داد تا زمانيکه توانست تاج شاهی را بر سر بگذارد.
رضاخان در دورة مجلس چهارم (1923ـ 1921.م) خود را با حزب اعتدالیون (ملاکانی همچون قوام، شاهزاده فیروز و نیز رهبران مذهبی چون مدرس) همسو کرد. وی زندانیان سید ضیا، از جمله قوام و فیروز، را آزاد ساخت و آشكارا خود را با همراه علما نشان داد. وی در سال 1923.م از آیتالله میرزا محمد حسین نائینی و سید ابوالحسن الموسوی الاصفهانی ــ که توسط بریتانیاییها از نجف و کربلا اخراج شده بودند ــ دعوت کرد که به ایران بیایند. همچنین وی دکتر محمد مصدق، برادرزادۀ شاهزاده فرمانفرما را در سال 1921.م به سمت وزیر مالیة كابينة قوام منصوب کرد و در دولت مشیرالدوله در اوایل سال 1922.م، وی را استاندار آذربایجان نمود.
اصلاحطلبان برای کاهش نفوذ خارجی و پایانبخشیدن به جنبشهای جداییطلبانه، با رضاخان همسو، و خواهان برکناری افسران خارجی از نیروهای قزاق و ژاندارمری بودند. زمانی که اقدامها براي آوردن ژاندارمری زیر نظر وزارت جنگ به شورشهايي در مشهد به فرماندهی کلنل محمدتقیخان پسیان (اکتبر 1921.م) و در تبریز به فرماندهی ژنرال لاهوتیخان ــ که ميکوشید دموکراتهای محلی را علیه تهران بسیج نماید ــ منجر شد، مجلسیان از جمله دموکراتها، به حمایت از رضاخان برخاستند. در سایر موارد نیز چنین وضعیتی حاکم بود که از آن جمله ميتوان به تلاش رضاخان برای پایانبخشی به جنبش کوچکخان در نوامبر 1921.م، از میان بردن استقلال کردهای شکاک به رهبری سیمکو در تابستان و پايیز 1922.م و سرکوب کردهای سنجابی در 1923.م اشاره کرد.
همچنین رضاخان با اصلاحطلبان در حمايت از سياست نیروی سوم، همراه گردید. مأموریت میلسپو ساختن ارتش با بهرهگیری از ثروت ایرانیان بود و بخش عمدهای از موفقیت میلسپو صرف نیروهای نظامي شد. رضاخان در 20 فوریه 1921.م به روشنی برای والتر اسمارت، سرهنگ دوم هایک و هادلستون در مهرآباد توضیح داد که «در ایران ثروت فراوانی وجود دارد و [ما] خوب ميدانیم که چگونه آن را بیابیم.» تحت مدیریت میلسپو نیمي از در آمد دولت صرف ارتش ميشد.
هدف عمدة رضاخان ایجاد ارتش بود. وی در اوایل ماه مه 1921.م اعلام کرد که به دنبال ایجاد ارتش صد هزار نفری (تقریباً بیست برابر نیروی موجود قزاق در آن زمان) است. رضاخان در زمان فترت مجلس چهارم با مدرس بر سر ایجاد نظام وظیفه سربازی كه لازمة ایجاد یک ارتش بزرگ بود درگیر شد.
در روزهای آخر مجلس چهارم (اکتبر 1923.م) رضاخان (که در آن زمان نخستوزیر بود) به شاهی برگزیده شد و احمدشاه به اروپا تبعید گردید. سپس وی با استفاده از ارتش در انتخابات مجلس پنجم (1924 ــ 1925.م) اقدام به تقلب نمود و از اصلاحطلبان سکولار در احزاب تجدّد و سوسیالیست، كه وارث حزب دموکرات كه حامي رضاخان برای مدرنیزاسیون و تمرکزگرایی در ایران بودند، حمایت کرد.
علیاکبر داور (تحصیلکرده حقوق در ژنو)، عبدالحسین تیمورتاش (تحصیلکرده روسیه و استاندار گیلان در زمان سرکوب جنبش گیلان)، سید محمد تدین و محمدعلی فروغی (ذکاالملک) از رهبران حزب تجدد بودند. این اصلاحطلبان سکولار در نظر داشتند تنوع قومي و جنبشهای طرفدار خودمختاری را از بين ببرند و در فاصله سالهای 1921 ــ 1926.م خواهان ايجاد یک دولت مرکزی قدرتمند برای اعمال اصلاحات از بالا بودند. برنامة آنان برای تقویت توانمندی ملّی دربرگیرندة سیاستهایی مانند ایجاد یک ارتش ملّی کاملاً سازمانیافته و یک دیوانسالاری حرفهای منصف، پایان حق قضاوت کنسولی، یکجانشینی قبایل چادرنشین، توسعة مدارس به سبک غربی (از جمله مدارس دخترانه)، ايجاد اشتغال براي استعدادها، فراهم کردن شرایط برای توسعة سرمایهداری ملّی، جدایی دین از سیاست و ملّيكردن زبان فارسی بود. آنها متأثر از حق رای جهانی بودند و در مجلس چهارم حق رأی برابر به کشاورزان و طبقههاي پایین شهری، به آنان امکان پایان دادن به سیطره زمینداران محافظهکار و علما را داده بود. آنها مخالف جنبشهای طرفدار خودمختاری ایالتها و حامي یک دولت مرکزی قدرتمند بودند. اهداف حزب تجدد و سوسیالیستها کاملاً با نگرش رضاخان هماهنگ بود و از اين رو آنان مایل بودند زیر سیطرة رهبری نظامي فعالیت كنند.
اگرچه گاهی ناظران غربی این نوع اصلاحات را برنامهای سوسیالیستی ميدانستند، به نظر ميرسید تجددطلبان بیش از آن که تحت تأثیر انقلاب بلشویکی باشند، از ایدههای لیبرالی انقلاب فرانسه (1789.م) و میسیونرهای کلیسایی امریکایی (American Presbyterian Educators) ــ که از 1835.م در ایران فعالیت ميکردند ــ بهره گرفته باشند. حزب تجدد مشوق رضاخان در قطع ارتباط با گذشتة قاجاری ایران بود. دولت رضاخانی مالیاتهای جدیدي را تحمیل کرد، با بهرهگیری از منابع داخلی راهآهن سراسری و جادههای جدید ساخت، یک نظام ملّی اوزان و مقیاس پدید آورد، تقویم هجری شمسی را به جای تقويم هجری قمری قرار داد، خدمت سربازی را اجباری نمود، همۀ عناوین اشرافی را ملغی اعلام كرد و همه ملزم به پذیرش یک نام خانوادگی شدند. همچنین رهبران حزب تجدد از عملیاتهای نظامي متداوم رضاخان برای ایجاد وحدت ملّی (همگام با سایر گروههای مجلس) حمایت نمودند. ارتش در سال 1924.م توانست بختیاریها و لرها را وادار به تمکین سازد.
اعضاي منفرد مجلس (از جمله مستوفیالممالک، مشیرالدوله، تقیزاده، علاء و مصدق) نیز در مجلس پنجم به حمایت از رضاخان برخاستند. این گروه حامی قانون اساسی (مشروطهخواه) امیدوار بودند که از توانمندی رضا برای پیشرفت کشور بهره ببرند؛ رضاخان به طور مرتب با آنان ملاقات داشت و این گروه به رضاخان در تكيه دادن بر اریکة قدرت كمك كردند.
رضاخان در مارس 1924.م زمانيكه برای تأسیس جمهوری در ایران ميكوشيد، دچار اشتباه محاسباتی شد. درست پیش از آنکه مجلس تحت رهبری تدین به طرح جمهوری رأی دهد، ترکیه به خلافت پایان داد و افکار عمومي اسلامي را به مخالفت با جمهوری سوق داد.
درحالیکه مدرس با اطالة کلام در مجلس مانع رأیگیری شده بود، راهپیماییهای تحت حمایت علما، رضاخان را به تجدید نظر وادار کرد. پس از زد و خورد 22 مارس میان یک گروه پنج هزار نفری با دو هنگ پهلوی در باغ مجلس، رضاخان عقبنشینی کرد. وي در 26 مارس به منظور ديدار با آیتالله حائری، نائینی و اصفهانی به قم رفت و بعد از آنكه علما به او گفتند که اسلام با جمهوریت سازگار نیست، از نخستوزیری استعفا كرد، اما دوباره مجلس به وی رأی اعتماد دهد.
پس از این حادثه، بازسازی اقتدار رضاخان به خشونت بیشتر منجر شد. دولت طی تابستان 1924.م از برنامة ضد بهایی علما حمايت كرد. در همان ايام میرزاده عشقی، شاعر و روزنامهنگار مخالف دولت، به دست ضاربي ناشناس ترور گرديد كه شایعه شد قاتل وي عامل دولت بوده است. رابرت ایمبری، کنسول ایالات متحده در تهران، روز جمعه 18 جولای بر اثر هجوم مردم تحت هدایت روحانیان و عمدتاً قزاقها کشته شد. رضا پس از پايان دادن به بلوای سياسي حاصل از مرگ ایمبری، قانون مدنی را اجرا کرد و رقیبانش را زندانی نمود. وی سپس در پاییز به سمت جنوب حرکت کرد تا در راستای تکمیل وحدت کشور، حاکمیت خود را بر شیخ خزعل حاکم محمره (خرمشهر) که تحت حمایت بریتانیا یک حکومت نیمه مستقل پدید آورده بود، تحمیل کند.
رضاخان با تصرف خوزستان موقعیت خود را بیش از پیش تقویت کرد. وی در راستای حفظ و تقویت مواضع مذهبیاش در ژانویه 1925.م پیش از بازگشت به تهران براي ديدار با آيتالله نائيني به نجف رفت. سپس مجلس با حمایت مصدق و مدرس، فرماندهی کل نیروهای مسلح را به رضا داد و طی چند ماه بعدی قاجارها را کنار گذاشت و در 31 اکتبر 1925.م سلسله قاجار را منقرض اعلام کرد. فقط تقیزاده، اعلا و یحیی دولت آبادی و مصدق رأی منفي دادند. این گفتۀ مصدق که دیکتاتوری موجب هدر رفتن خونهایی ميشود که در راه انقلاب مشروطه ریخته شده است، نادیده گرفته شد. مجلس مؤسسان به سرعت برای تغییر قانون اساسی تشکیل جلسه داد و در 12 دسامبر رضاخان رسماً قدرت را به دست گرفت. تنها سه هیئت نمایندگی سوسیالیست از جمله سلیمان میرزا اسکندری رأی ممتنع دادند و هیچکس رأی منفی نداد.
مأموریت لورن
رضاخان همچنين از سوي سرپرسیلورن، وزیر مختار بریتانیا، حمايت ميشد. برخلاف سیاست پیشین بریتانیا، لورن از تلاشهای رضاخان برای تقویت دولت حمايت ميكرد: «ایجاد یک ایران باثبات و مستقل، با توانایی حفظ خود بدون کسب حمایت دیگران … یک ایران نوین قاعدهمند و همگون».
دولت بریتانیا پیش از آنکه لورن به تهران برسد، تصویری مغشوش و آشفته از ایران داشت و این نگاه حاصل فقدان انسجام در بوروکراسی بریتانیا بود. علاوه بر هيئت نمایندگی، گزارشهای متناقضی از سوي کنسولها، وابستههای نظامي، دولت هند، بانک شاهی ایران، ادارۀ تلگراف هند ــ اروپایی و شرکت نفت انگلیس و ایران به لندن ميرسيد. وزارتخارجه مجبور بود در کابینة دولت انگليس از موضع خویش در برابر سایر وزارتخانههایی که با بیاعتنایی عمومي بریتانیا نسبت به ایران همراه بودند دفاع كند. خزانهداری، منابع مالی محدودی براي ارائة سوبسیدها به قبایل و نیز نیروهای بریتانیایی در اختیار داشت. وزارت خارجه مخالف پرداختهاي مالی به دولت قوام بود؛ زيرا که عملکرد قوام را مخالف منافع بریتانیا ميدانست. برخلاف نظر وایت هال، بانک شاهی به صورت مستقل از قزاق در برابر جنبشهای طرفدار خودمختاری، حمایت مالی ميکرد. سردرگمي بریتانیا گسترش پيدا كرد تا مطرح شدن این سؤال کلیدی كه آیا از یک دولت قدرتمند قوی (مورد پذیرش کرزون و بانک شاهی) حمایت کند یا حامي جنبشهای طرفدار خودمختاری (مورد نظر ادارة هند و شرکت نفت ایران و انگلیس) باشد؟ اوضاع آنگونه که کرزن مایل بود، پیش نميرفت و واکنش منفی ایرانیان به توافقنامه به مذاق وی خوش نميآمد. کرزن آیندة شغلی نورمن و ریگنارد بریجسن (کارداران پیشین از لورن) را به دليل ناکامي در مأموریت، به مخاطره انداخته بود.
لورن دعوت کرزن برای وزیرمختاری در تهران را با علم به خطر شکست حرفهایاش پذیرفت. تهران نخستین مأموریت وی در سمت وزیر مختاری بود. وی در اين منصب نفوذ بسياری در وزارتخارجه کسب کرد. لورن اعتماد کرزن را جلب نمود و معمولاً وزیرخارجه از پیشنهادهای او حمایت ميکرد. عملکرد لورن طوری بود که بعدها هارولد نیکسون وی را سفیر ایدئال نامید و گفت: «لورن تنها کانال ارتباط میان دولت خود و حوزة ماموریتش است و ميکوشد تا یک حوزه تحت نظارت …. از طریق ارسال علائم واحد به مرکز ــ و نه علائمي با دیدگاههای متناقض ــ فراهم کند». پس از کنار رفتن کرزن از وزارتخارجه، بهدنبال شکست محافظهکاران در انتخابات بزرگ انگلیس در دسامبر 1923.م شهرت لورن در مقام مدیري توانمند در تأمین منافع بریتانیا تحكيم گرديد و در نتيجه سبب شد رمزی مک دونالد (از حزب کارگر) و آستین چیرلین (از حزب محافظهکار) به وی آزادی کامل بدهند.
بخشی از موفقیت لورن مدیون روابط او با برادرزادهاش لانسلوت اولیفانت ، رئیس بخش شرقی وزارتخارجه بود. اولیفانت تقریباً همیشه گزارشها و تلگرامهای لورن را پیش از ملاحظة وزیرخارجه، مطالعه و حمایت ميکرد.
اولیفانت در عروسی لورن در 1924.م ساقدوش داماد بود و آنها اغلب از طريق نامههاي شخصی طولانی با هم در ارتباط بودند. براساس آموزههای عصر جدید میتوان گفت هماهنگی میان لورن و اولیفانت ناشی از لحن نژادپرستانه، مغرورانه و زبان تند و تیز آنها بود. به طور مثال، وقتی لورن برای نخستین بار به ایران رسید، تعدادی از مقامات ایرانی در خلیج فارس را افرادی بد بو و حيوانهايي غیر قابل اعتماد نامید. همچنین وی جوزف اس، کورنفلد وزیر مختار ایالات متحده را خاخام جنگلی نامید. به طور مشابه اولیفانت وزیر مختار جدید ایتالیا در تهران را انسان تقریبا سفيدي دانست که احتمالاً ميتوان هماننداش را در میان بستنیفروشان یافت. آنان بر این باور بودند که رفتارشان از منظر جامعه، چندان نژادپرستانه نیست. لورن غالباً به این نکته اشاره ميکرد که بریتانیا نباید در امور ایران مداخله کند. وی چنین سیاستی را شش ماه پس از رسیدن به تهران، طی نامهای به اطلاع ای. پی. تریور (نماینده بریتانیا واز انگليسهاي ساكن بوشهر) رساند. وی پس از ارزیابی موقعیت ضعیف بریتانیا و مخالفتهای شدید پیشروی این کشور پيشنهاد داد: «ما باید بسیار محتاطانه عمل کنیم و توقع خود را کم کنیم … و خط مشی سیاسی خودمان را به آهستگی و کندی بازسازی نمايیم … و به این نکته توجه کنیم که مبانی سیاست پس از جنگ بریتانیا ورای احساسات ما قرار داد … بنابراین من دست از تلاش برای فرنگی کردن ایران خواهم کشید … یک پوند به مطبوعات نخواهم داد … و شرایط را برای فعالیت طبیعی نیروها فراهم خواهم کرد و در عين حال تلاش ميکنم ایرانیان واقعیتها را بشناسند و مسئولیتهای خود را بر عهده بگیرند. بنابراین آنان احتمالاً با دو امر روبرو خواهند شد، نخست اینکه عملکردشان مناسب نیست و دوم اینکه به نفعشان است که با ما رفتار درستی داشته باشند».
لورن (بهرغم قول مداخله نكردن) به هفت دلیل موجبات رشد رضاخان را فراهم کرد:
1ــ حامي بودن: وی طي ملاقات با رضاخان به تاریخ 31 ژانویه 1922.م از سردار سپه حمایت کرد و نوشت: «او فردی تندرست و چهارشانه با قدی نسبتاً بلند است. صدای نافذ داشته و رک حرف ميزند كه چنین خصوصیت رفتاری در میان ایرانیان کمتر دیده ميشود. وی به صورت مستقیم نظرش را ميگوید و به خاطر ملاحظهکاری و محبوب شدن در قلب ایرانیان، وقت تلف نميکند … وی هرگز از طرف خود یا دولتی که عضو آن است، سخن نميگوید، بلکه طرف صحبتش کشور است … در اين فرد بیسواد و آموزشندیده، هرگز نشانی از اعتماد به نفس نداشتن یا ناآزمودگی مشاهده نميشود. رضاخان داراي شأن و مقام ذاتی است و کنترل کاملی بر رفتار و گفتارش دارد».
به عبارت بهتر لورن بر این باور بود که رضا مردی است که بریتانیا ميتواند با وی وارد معامله شود. با این حال وی بهخوبی با افکار عمومي ایرانیان آشنا بود و میدانست که اگر بریتانیا به صورت آشکار از رضاخان حمایت کند، وی را نخواهند پذيرفت. وی نوشت: «بر این باورم که پیشنهاد حمایت بریتانیا به رضاخان غیر عقلانی است؛ زيرا اگر رضاخان متقاعد شود که من به دنبال پشتیبانی کامل از وی هستم و انگلستان تنها دوست واقعی و بیریای ایران است و چنین امری به باور وی تبدیل شود، در آن صورت وي به طرز فزایندهای به سمت ما گرایش پیدا کرده و مشکلاتی برای او پدید خواهد آمد. پس باید از هرگونه حمایت آشکار اجتناب کنیم».
2ــ پول: لورن با لندن مكاتبه كرد تا بانک شاهی حمایتهاي مالی لازم را برای ارتش رضاخان فراهم کند؛ براي مثال وی در 6 فوریه 1922.م تلگرافی به لندن با این شرح فرستاد: «… ما به اندازة دولت ایران به سرکوبي شورش لاهوتی علاقهمنديم». اصرار داشت که بانک پانصد هزار تومان (تقریباً پانصد هزار دلار یا صد هزار پوند) اعتبار بيشتر در اختیار رضاخان قرار دهد. لورن عقیده داشت که دولت رضاخان ارزش به مراتب بیش از این هزینه را دارد و لندن را متقاعد ساخت که راه را براي حمایت مالی منظم ارتش و دولت رضاخان هموار نمايد.
3ــ مأموریت میلسپو: لورن همچنين زمینه را برای فعالیت هیئت مالی امریکایی طي سالهاي 1922 تا 1927 فراهم کرد. ایران مایل بود برای درهم شکستن هژمونی بریتانیا، امریکايیان را در امور ایران درگیر سازد. کرزون پس از ناکامي قرارداد 1919 از مأموریت امریکاییان در ایران پشتیبانی کرد. وي معتقد بود: «اينكه چه کسی ایران را احیا ميکند، مهم نيست چه كسي ايران را بازسازي ميكند، مهم نتيجهاي است كه در اثربازسازي ايران رخ ميدهد». لورن امریکاییان را به ایجاد یک بنیان مالی برای یک دولت مرکزی قدرتمند ترغیب ميکرد. وی در ماه مه 1924 نوشت: «ممكن است ایران روزي به این حقیقت پیببرد که بهترین راه نجات جلب حمایت … بریتانیای کبیر است». اما «در حال حاضر هرگونه شانس پيشرفتي حول رضاخان و مشاوران امریکایی قرار دارد.»؛ بنابراین لورن کوشید تلاش ایرانیان در بهکارگیری امریکاییان علیه بریتانیا را ناکام گذارد.
لورن در 1926.م مأموریت میلسپو را ارزيابي كرد. وی نوشت: «دکتر میلسپو (پیش از آمدن به ایران) نگرش دوستانهای نسبت به بریتانیای کبیر نداشت و… در فراهم کردن شرایط برای محکومیت بریتانیا سهم بسزايي داشت و… بهصورت عملی خواهان انحصار جهانی تولیدکنندگان نفت بود. لورن اعتقاد داشت که نگرش میلسپو عمدتاً تحت تأثیر کتاب معروف اختناق ایرانمورگان شوستر بود. اگرچه ميلسپو به دنبال رهایی ایران از تعدی بریتانیا بود، هرگز تضعیف عملی نفوذ بریتانیا در ایران را نميخواست؛ عملكرد «میلسپو صرفاً برای متوازن کردن نفوذ ما [بريتانيا] بود»؛ بنابراین لورن حساسیتی در قبال میلسپو از خود نشان نداد. وی در سال 1926.م به این باور رسیده بود که میلسپو «متقاعد شده است که نفوذ بریتانیا هرگز بیدلیل، ناعادلانه و به صورت ناشایستی بهکار گرفته نميشود» و «سکوت همراهانه و حمایتهاي اخلاقی ما … یک دفاع مؤثر از عملکردش است». سپس لورن نتیجه ميگيرد که «بهطور کلی عملکرد آنان خوب و حقیقتاً مطلوب بود. آنها در توسعه سیستم اداری وزارت دارایی سهم بسزايي داشتهاند و به صورت سختگیرانه به جمع آوری داراییها پرداخته و سیستم کنترلی مؤثری برای مخارج تعبیه کردهاند و… با عزمي راسخ صاحبان ثروت و قدرت را مایوس ساختهاند». به عبارت بهتر لورن بر این باور بود که مأموریت امریکاییان هماهنگ با سیاست و منافع بریتانیا (همانطور که کرزن ميخواست) ابزاری برای پشتیبانی از رضاخان بود.
4ــ انحصار نیروهای نظامي: لورن با لندن مكاتبه طي كرد تا از تلاش رضاخان برای به انحصار در آوردن توانمندی نظامي در ایران حمایت کند. او به شدت از سیاست تهران برای خلع سلاح قبایل و واحدهای شورشی نظامي حمایت ميکرد و مانع هر نوع حمایت لندن یا عراق از مخالفان جلوگيري مينمود. وی وایتهال را تشویق کرد تا تجهیزات و ملزومات نظامي، بهویژه تسلیحات سنگین، را در اختیار ارتش رضاخان قرار دهند و درگيري ادارة هند و وزارت جنگ را خنثی ساخت. همچنین لورن به رضا اعتبار لازم برای خرید کامیونها، هواپیماها و زرهپوشهای جدید بریتانیایی را داد. وی از لندن خواست نیروهای هندی را از بنادر خلیج فارس و بوشهر، که از 1778.م در اشغال نیروهای هند بود، خارج سازد.
5ــ نخستوزیری: لورن در بخشی از حوادثی که به نخستوزیری رضاخان و تبعید احمدشاه در پایان اکتبر 1923.م انجامید، حضور داشت. وي در بهار به وایت هال فشار آورد که به او اجازة حمایت از نخستوزیری رضاخان را بدهد. لورن معتقد بود که رضا «… یک حریف دردسرساز است و باید به یک دوست کاملاً مفید تبدیل شود». وی همچنین عقیده داشت که رضا گامهای مؤثری براي وحدت ایران برداشته و موفقیتش به مصلحت بریتانیاست. در اول ژوئن 1923.م لورن گزارش داد که دولت ایران فلج شده است و این مسير ادامه خواهد یافت مگر اینکه رضا به قدرت برسد. وی از لندن اجازه گرفت که از احمدشاه بخواهد با نخستوزیری رضاخان موافقت کند و «در صورت مخالفت، ما تعهدی قبول نخواهیم کرد». وزارت خارجه نسبت به این امر تردید داشت و در 5 ژوئن به لورن توصیه کرد سیاست کاملاً بیطرفانة موجود را ادامه داد. لورن مجدداً در اول سپتامبر 1923.م درخواست مداخله کرد. او در این گزارش با اشاره به بیثباتی و نارضایتی از مشاوران امریکایی احمدشاه نوشت: «وزیر جنگ تنها موقعیت تزلزلناپذیر فعلی است که در موقعیت قدرتمندتری قرار دارد». او كه معتقد بود ایرانیان بهتدریج متقاعد شدند که لزومي به همراهي با بريتانيا نيست. در چهار روز نخست، شاه خواهان دیدار با لورن شد و او در حكم کشیش اعترافگیر سلطنتی براي احمد شاه ظاهر شد. شاه از کودتای رضا ميترسید و لورن بر اين باور بود که پادشاه صرفاً نگران زندگی شخصی و آزادیاش است. لورن در 3 سپتامبر گزارش داد: شاه بر اساس این ضربالمثل که این شتری است که در هر خانهای ميخوابد از رضاخان ميترسد و نگران سلامتیاش است و ميخواهد هرچه زودتر ایران را ترک کند. هراس کرزن از این امر بود که اگر شاه قلمرواش را ترک کند، سلسلهاش منقرض ميشود؛ ازاينرو پیشنهاد داد: «قوت دادن به او ميتواند به مانند دوش آب سردي برای فرار شاه باشد و بزدلی و ترس او را برطرف سازد».
بحران در 12 اکتبر 1923.م شدت گرفت. لورن تلگرام زد که دولت ایران تسلیم شد و رضاخان نخست وزیر گردید و شاه نیز تهران را ترک كرد. وی نوشت که رضا به خوبی از خطرهاي نخستوزیر شدن آگاه است، اما عقیده دارد که هیچ کس دیگر نميتواند حاکم شود. او خواهان و نیازمند دوستی بریتانیا است. لورن دو روز بعد مجدداً گزارش داد: «شاه نميتواند در برابر درخواست وزیر جنگ برای نخستوزیری مقاومت کند … و نميتواند با او بماند». لورن فرار شاه را آسان كرد. او معتقد بود شاه در چنان موقعيت پرتنشي است كه حتي اگر بماند هم مفيد نخواهد بود. او در ادامه نوشت: «من … راه حلی ارائه خواهم کرد … و دربارة آن به ملاقات وزیر جنگ ميروم …». در 28 اکتبر 1923.م وی تلگرام دیگری فرستاد با این مضمون که «شاه رفتار تأسفباري دارد و رفتار رضاخان معقول به نظر ميآيد. من فکر ميکنم مداخلهام هرچند غیر معقول است، ميتواند چهار نتیجه دربرداشته باشد:
1ــ مانع بنبست شود؛ 2ــ موجب تداوم قانون اساسی گردد؛ 3ــ قدردانی شاه را جلب کند؛ 4ــ نخستوزیر جدید را متعهد سازد»، وزارت خارجه انگليس پس از جار و جنجال، اقدام لورن را تأیید کرد.
ویکتور مارلیت به این نکته اشاره کرد که افکار عمومي ایرانیان از رضا حمایت ميكرد. وي نوشت: «مفاهیمي چون ‘افکار عمومی’،‘وطن پرستی’،‘شرافت’ و ‘ایدئالیسم’ وقتی در ارتباط با ایران مطرح ميشوند تا حدودی نسبی هستند … وجود حزب دموکرات یا به اصطلاح ملّیگرا بازتابی از رشد کافی افکار عمومي است … این حقیقت که اصطلاحات ملّیگرا و دموکرات تقريباً مترادف شدهاند، ممكن است در نظر کسانیکه شور و هیجان ملّیگرایانة موسیلینی را نقطة مقابل دموکراسی ميدانند، عجیب باشد. اما در ایران چنین مباحثی کاملاً در تعارض با هم قرار ندارند».
مالت فهرستی از مشاجرات میان بریتانیا و ایران را ارائه داد؛ ادعای اراضی ایران بر بحرین، وضعیت بلوچستان و پذیرش پادشاهی فیصل بر عراق از جمله این اختلاف نظرهاست. در صورت حل این مشکلات، بریتانیا ميتواند دستور عقبنشینی نیروهایش را صادر کند و از ایجاد راه آهن و اعطای وام حمایت کند. او سرانجام به این جمعبندی ميرسد: «منافع ما ایجاب ميکند که در ایران یک دولت باثبات و قدرتمند مرکزی پدید آید که بتواند در برابر نفوذ روسیه و گسترش تبلیغات کمونیستی مقاومت نمايد و از راههای تجاری و حوزههای نفتی محافظت کرده و امنیت را در استانهای هم مرز با بلوچستان و افغانستان تأمین کند و فعالیتهای ضد بریتانیایی روحانیان و مطبوعات را زیر نظر داشته باشد. رضاخان مناسب برای چنین شرایطی است، هرچند وی امکان دارد در تلاش برای دستیابی به اهدافش گاه پارهای از منافع کم اهمیت بریتانیا را به مخاطره اندازد، اما در بسیاری از موارد برای ما سودمند بوده و ميتواند موقعیت ما را در نقاط کلیدی نظیر حوزههای نفتی خلیج فارس و مرزهای هند و عراق حفظ نماید».
اولیفانت این نوشتار را تأیید كرد و نوشت: «رضا ذهن عملیاتی دارد و… امکان دارد ثبات (ایران) به درجهای برسد که تاکنون بدان حد نبوده است».
6ــ شیخ خزعل: دشوارترین شرایط لورن در تقویت رضاخان، تضعیف موقعیت شیخ خزعل در محمره (خوزستان فعلي) بود. از نظر بریتانیا، شیخ خزعل (در مقایسه با رضاخان) از اهمیت کمتری برخوردار بود و لذا حاضر شد وی را فدا کند تا رضاخان دولت مرکزی باثبات و قدرتمندي پدید آورد. خزعل در سال 1936.م و پس از سالها اسارت و درحالیکه در خانهاش تحتنظر بود، در وضيعت مشکوکي از دنيا رفت.
در سال 1888.م و پس از گسترده شدن کارون به روی کشتیرانی، بریتانیا روابط ویژهای با رهبران قبایل در جنوب ایران برقرار کرد. این حضور در سال 1897.م و زمانی که برادران لینچ مسیر شتر را راهاندازی کردند، تقویت گرديد. با توسعة صنعت نفت در سالهای آغازین قرن بیستم، حضور بریتانیا در این منطقه پررنگتر شد.
خزعل پس از کشته شدن برادرش در 1897.م، شیخ خوزستان شد و بریتانیا به چندین دلیل روابط ویژهای با وی برقرار ساخت. حضور بلژیکيها در کنترل گمرکات جنوب و ترس از گسترش نفوذ روسیه موجب شد بریتانیا رسماً ملزم به حمایت از خزعل در 1902.م شود. کاکس این ضمانتنامهها را در 1907 و 1910.م تكرار كرد. نمايندههاي کاکس و پلیس جنوب بهجای مذاکره با تهران، برای کارگزاری نخستین خط لوله و ایجاد پالایشگاهی در آبادان با خزعل وارد مذاکره شدند. به دنبال اين امر بریتانیا نشان عالی امپراتوری هند را به خزعل داد و پس از شروع جنگ جهانی اول، که طی آن خزعل از منافع بریتانیا دفاع کرد، دوباره بر خودمختاری او تأکید نمود. بریتانیا در سال 1919.م بهدليل خدمات خزعل طي جنگ، یک کشتی بخار رودخانهپیما به او هدیه داد و نیز سه هزار قبضه تفنگ همراه مهمات در اختیار خزعل قرار داد تا وی بتواند از شرکت نفت حمايت كند و پشتیبان در زمان عقبنشینی نیروهای بریتانیایی از خوزستان باشد.
رضاخان به تدریج علیه خزعل موضع گرفت. براي تحقق هدف اولیهاش، یعنی گردآوری مالیات، لازم بود نیروهايي به خوزستان اعزام شوند. ابتدا بریتانیا، به دليل آنكه ميترسيد حوزههای نفتی را از دست دهد، با این طرح مخالفت كرد. لورن کوشید میان خزعل و رضاخان میانجیگری کند و خزعل را آگاه كرد که حمایت بریتانیا تا زمانی وجود دارد که وی به توصیههای بریتانیا عمل نمايد، در برابر تهران مقاومت نکند و مالیاتها را بپردازد. وی همچنين از رضا خواست خودمختاری خزعل را تأيید نمايد و از اعزام نیرو به جنوب خودداری کند. هرچند پاسخ رضاخان آشتیجویانه بود، نیروهايش به سمت جنوب حرکت کردند.
رشد قدرت نظامي رضاخان موجب شده بود که بریتانیا مجبور باشد میان حمایت از یک حاکم خودمختار محلی یا پشتیبانی از یک دولت مرکزی قدرتمند به انتخابات دست زند. فعالان سیاسي بريتانيا در جنوب، از جمله کاکس، آرنولد ویلسون (مشاور غیر رسمي خزعل و مسئول پلیس جنوب) جورج چرچیل و والتراسمارت نسبت به تداوم اصلاحات در بيست سال آينده به دست رضاخان ترديد داشتند و با بيرون كردن نيروهاي جنوب مخالف بودند.
این بحث را پیشتر در 5 مه 1923.م، لورن در تلگرامي به لندن تبیین و نقد كرده و خواهان بازنگری در سیاست لندن در قبال ایران و تقویت حکومت مرکزی در برابر قبايل خودمختار شده بود. وی نوشت: «حمایت از وزیر جنگ به معنی از دست دادن کامل دوستان محلی است که مهمترین و دشوارترین نمونۀ آن شیخ محمره (خرمشهر) است. اما چنین حمایتی ممكن است ما را تاحدي به کنترل رضاخان قادر سازد و شاید بتوان او را به پذیرش تضمینهای ملزم داده شده به خزعل نمود. چنین حمایتی موجب تقویت این خاکریز در برابر روسها ميشود». از طرف دیگر مخالفت با رضاخان به معنی «فروپاشی تدریجی موقعیت و نفوذ ما ميگردد، مگر اینکه ما از آنها و دوستانمان به طور عملي و بهرگیری از قوه قهریه حمایت کنیم؛ در نتيجه احتمال برقراري ثبات در ایران تحت کنترل ایرانیان طي دههها از دست میرود و دورهای از تنش فزاینده با دولت ایران پدید خواهد آمد که به ایجاد شکاف میان ایران و بریتانیا منجر ميشود، و به ابزاری در اختیار روسها تبدیل ميگردد».
ابتدا وزارتخارجه با لورن مخالف بود. چرچیل نظر وزارتخارجه را چنین منعکس كرده است: «سیاست رسمي پذیرفته شده نزد ما اولاً حمایت از بختیاریها با بهرهگیری از ابزارهای مالی است که منابع مالي آن را شرکت نفت ایران و انگلیس فراهم ميکند و ثانياً حمایت از شیخ محمره حتي اگر چنین حمایتی سرانجام به ارسال کشتی توپدار به محمره منجر شود … اگر رضا نخواهد شیوة احمقانة خود را تعدیل کند، این امکان برای ما وجود دارد که با قطع حمایت مالی که بدون آن نخواهد توانست ارتشش را حفظ كند، از بالا او را تحت فشار قرار دهيم … ».
لورن در 1 ژوئن 1923.م گزارش داد که رضا و مستوفی (نخستوزیر) خواهان ارسال دويست سرباز به شوشتر هستند، اما تضمين ميكنند كه در امور شيخ مداخله نكنند. لندن اين درخواست را بررسي كرد و به لورن تلگرام زد: «به ناگزير … بر توافق پیشین پذیرفته شده نزد رضاخان … که … نخستوزیر نیز مورد تایید واقع شده بود، اصرار گردد».
لورن در ماه اکتبر توسط ستوان ساندرز ــ وابسته نظامي ــ یادداشتی دربارة توانایی قبایل و طرح رضاخان برای خلع سلاح آنان به لندن فرستاد. جمعبندی وی چنین بود: «دلیلی وجود ندارد که سردار سپه نتواند جدولی برای خلع سلاح قبایل تدارک ببیند … من فکر میکنم كه نتیجة نهايي اين اقدام برای منافع بریتانیا سودمند خواهد بود».
بحران زمانی آغاز شد که لورن در ایران حضور نداشت. رضاخان خزعل را علیه حکومت تحريك كرد و وزارتخارجه بریتانیا، لورن را با دستورالعملی برای حمایت از رضاخان و کنار گذاشتن شیخ (درصورت عدم وجود هیچ راه حل دیگری) که احتمالاً موجب حذف کامل او از محمره (خوزستان) خواهد شد، به ایران برگرداند. لورن با نزدیک شدن ارتش شاهی به خوزستان به اهواز رفت و از خزعل خواست بابت این نافرمانی از دولت ایران معذرتخواهی کند و به او قول داد كه رضا را وادار به ترك منطقه خواهد كرد. تلگرافی نیز به همين دليل به تهران فرستاد؛ اما رضا عقبنشيني نكرد. در مقابل رضا با بهرهگیری از تلاش لورن برای متقاعد ساختن خزعل، مصمم به فتح کل استان شد. رضا در 24 نوامبر لورن را آگاه كرد كه «شرط بخشش خزعل تسلیم بی قید و شرط او و حضورش در تهران است». چهار روز بعد خزعل فرمان انحلال ارتشش را صادر کرد … و از اهواز خارج شد و به قصرش در محمره ــ جايیکه قایق تفریحیاش در رودخانه کارون نزدیک آن لنگر انداخته بود ــ بازگشت. در هفتة بعد لورن در فاصله 8 تا 6 دسامبر در اهواز کوشید میان رضا وخزعل میانجیگری کند. لورن کوشید شیخ را قانع کند که تسلیم شود، اما خزعل هنوز معتقد بود که ميتواند روی حمایت بریتانیا حساب کند و لورن «با شگفتی دریافت که به دشواری ميتوان یک ایدة جدید را به او بقبولاند … و حتي دشوارتر اینکه ایدة قدیمي را از ذهن او پاک کند». سرانجام لورن موفق شد موافقت خزعل را برای تصرف موقتی خوزستان به دست ایرانیان جلب کند.
ارتش رضاخان هرگز به این حد اکتفا نکرد و در اوریل 1925.م خزعل را دستگیر، و به تهران اعزام كرد. وي تا زمان مرگش در آنجا در بازداشت خانگی بود. همچنین رضاخان اموال و داراییهای خزعل را تصاحب کرد و بهرغم حمایتهای حقوقی سفارت، هیچیک از اموال تا زمانی که رضاخان حاکم بود، عودت داده نشد. لورن نوشت: «آنچه که مرا بسیار ناراحت ميکند، دلبستگی شخصیام به شيخ خزعل با وجود تمام معایبش است».
هرچند این اتفاق ميتواند او را غمگین ساخته باشد، شرط لازم براي حمایت از یک دولت مرکزی قدرتمند اين بود كه بريتانيا تعهداتهاي قبلي خود را به نیروهای محلی را نقض كند. بریتانیا بهواسطۀ عملکرد لورن، در ظهور دیکتاتوری رضاخان سهیم شد. لورن از عملکردش خوشحال بود و نوشت: «رضا قویتر و محبوبتر از هر زمانی است. او به این مسئله واقف شده بود که سیاست ما در جنوب وفادارانه و به منظور کمک به او بوده است و بهدنبال تجزیۀ ايران نبودهايم، درحالیکه سیاست روسیه عکس این امر است».
7ــ پادشاهی: سرانجام لورن به رضا در تصاحب تاج وتخت در سال 1925.م کمک کرد. رضا پس از تلاش ناموفق برای تبدیل ایران به جمهوری دچار تردید شد. شاید او پیشبینی ميکرد که دکتر مصدق در مجلس بعدی به مخالفت با این حرکت برخیزد. با وجود اينكه او در مقام نخستوزیر خدمتگزار کشور محسوب ميشد، در حكم پادشاه در برابر کسی پاسخگو نبود. شاید همانگونه که آبراهامیان معتقد است رضا از این ترس داشت که حمایت چپ را از دست بدهد. دلیل دیگر درنگ وی شاید وعدهاي بود که وی در سال 1921.م به آیرونساید داده بود؛ مبنی بر اينكه اجازه ندهد هيچگونه اقدامي برای خلع شاه انجان شود.
اما مهمتر از هر تعهدی، مسئله این بود که آیا بریتانیا به او اجازة پادشاه شدن را خواهد داد یا نه؟ ظاهراً رضا بر این باور بود که بریتانیا مانع این امر است. دیپلماسی بریتانیا روشن بهنظر ميرسید و رضا ميكوشيد بفهمد كه بریتانیا در برابر چنين کودتایی چه عكسالعملي نشان خواهد داد. لورن دائماً در حال قبولاندن این امر به رضا بود که بحث فوق صرفاً مربوط به امور داخلی ایران است و هیچ ربطی به بریتانیا ندارد. زمانيكه لورن توانست رضا را متقاعد سازد که بریتانیا اقدامي انجام نخواهد داد، رضا مصمم به ایجاد سلسله پهلوی شد.
وزارت خارجه بریتانیا در سال 1925 علاقهای نسبت به قاجار نداشت. ویکتور مالت (جانشین چرچیل در وزارت خارجه) «احمدشاه را موجودي بدبخت، کاملاً ترسو و غیرقابل اعتماد توصیف کرد». اولیفانت با این نگرش موافق بود و در دهم جولای نوشت: «احمد شاه انساني بدبخت و سزاوار نکوهش است که دائماً صحبت از بازگشت به ایران ميکند و دیگر نميخواهد سرزنش را تحمل كند».
لورن در اکتبر تلگرافی به لندن فرستاد و نوشت که رضا «باید احساس کند که مداخلهای (از طرف بریتانیا) صورت نخواهد گرفت و اینکار از طریق اعلامیههای مکرری مبنی بر بیطرفی در امور داخلی ایران حاصل ميشود». مالت جواب داد «الگوی بزرگ رضا، نادرشاه است؛ بنابراين عجیب نیست که وی به شیوة نادر عمل کند. بنابراين هر نوع مداخلهاي در این بازی پیچیده و خطرناک و نوعی دیوانگی خواهد بود …».
لورن را گریزی از این آزمون نبود. حسنخان مشارالملک وزیر خارجه ایران، در بیستم اکتبر از وی دربارة نظر بریتانیا نسبت به تغییر سلطنت در ایران سؤال کرد. لورن در پاسخ گفت که بریتانیا بیطرف خواهد بود. این پاسخ رضا را قانع نکرد. مشارالملک روز بعد به لورن گفت که رضا خواهان سرنگونی قاجارهاست، اما از تأیید نشدن از سوي بریتانیا هراس دارد و وی سکوت بریتانیا را نشانۀ تردید آنها تلقی ميکند. لورن پاسخ داد که «من نميتوانم بیش از این رضاخان را امیدوار سازم که گرایش کاملاً دوستانه و وفادارانه به عدم مداخله داریم». وایتهال این اظهار نظر (بسیار هوشمندانه) لورن را تأیيد کرد … .
چنین اظهارنظری تردیدهای رضا را برطرف ساخت. رضا در 29 اکتبر از لورن خواست این نکته را درک کند که «در چنین برههای، زمینه برای تعیین سرنوشت سلطنت فراهم شده است». سکوت لورن نابودی قاجار را در پی داشت. دو روز بعد مجلس تا زمان تشکیل مجلس مؤسسان، رضا را به ریاست حکومت موقت منصوب کرد. بهرغم مخالفت بيپردة مصدق، تقیزاده و علما، لورن تلگرافی مبنی بر انجام تغییرات به لندن فرستاد. قم و نجف نیز به ظاهر چنین تغییری را پذيرفتند و مدرس از رأی دادن خودداری کرد. وزارت خارجه گزارش داد که «تحول به آرامي صورت گرفت».
لورن، لندن را تحت فشار گذاشت تا پیش از هر دولت دیگری، رژیم جدید را تأیید کند. بریتانیا در 2 نوامبر 1925 با «به رسميت شناختن موقت» رژیم موافقت كرد و رضاخان با رضایت کامل آن را پذیرفت. وزارت خارجه در واکنش به این گزارش بيان كرد که «درک متقابلی میان لورن و رضاخان پدید آمده است که یک دارایی بسیار ارزشمند برای ما خواهد بود».
وزارت خارجه به تدریج رضایت خود را به سلطنت رضا ابراز داشت. مالت نوشت: «به طور کلی پادشاهی بهترین رژیم برای ایران است و دلیلی وجود ندارد که رضاخان نتواند سلسله جدیدی را پدید آورد. تاریخ ایران مثالهای زیادی از چنین تغییراتی در خود دارد. قاجارها نیز طی فرایند مشابهای به حکومت رسیدند و نادر شاه نیز …. به همانسان رشد کرده است. مالت افزود: «شوروی از سقوط قاجارها و پدید آمدن پادشاهی جدید، بیشتر رنجیده خاطر خواهند شد». اولیفانت نیز به این نكته اشاره کرده است که «150 سال پیش که قاجارها بر آمدند، جهان کاملاً متفاوتی حاکم بود و اینک روشن است که رضاخان تنها انتخاب پیش روست و ایجاد مانع در برابر طالع این سلطنت، اقدامينسنجیده خواهد بود».
مجلس مؤسسان در 6 دسامبر 1925 تشکیل جلسه داد و در 12 دسامبر به اصلاح قانون اساسی رأي داد تا رضاخان با عنوان اعليحضرت رضاشاه پهلوی به پادشاهی برسد. محمدرضا پهلوی نیز به سمت ولیعهد تعیین شد و مراسم تاجگذاری در 26 آوریل 1926 انجام شد. ویتاساکویل وست دورنمایی از این سلطنت ارائه داده است که وقتی الان این مطلب را ميخوانیم، نشانههایی از حوادث بعدی براي معين كردن طالعي كه اوليفانت از گفتن آن هراس داشت را در آن ميیابیم. وی نوشت: «به ظاهر رضا هراسانگیز بود، یک قد شش فوتی، رفتاری سنگین، دماغی بزرگ، مویی جو گندمي و صورتی بیاحساس داشت. او درواقع همانطور كه بود به نظر ميرسيد؛ یک سرباز قزاق که با ملت راحتطلبی که او بر آنها حکومت ميکرد، هیچ سنخیتی نداشت». زمانی که ویتاساکویل با همسر لورن برای انتخاب جواهرات براي دکوراسیون قصر گلستان و تهیه ردا برای تاجگذاری با رضاشاه همکاری ميکردند، «مقدار زيادي پارچۀ کتان اعلا … زمردها و مرواریدهای بسیار» مشاهده کرد. مشاهدات وی از تاجگذاری کاملاً جالب توجه است:
«انتظار حاكم بر مردم در سالن با سكوت حضار تشديد ميشد. نجواها دربارة تأخیر نیز خاموش شده بود. سرانجام جنب و جوش به راه افتاد؛ درها باز شدند و شمايل یک پسر بچه ظاهر شد. تنها با یونیفرمي بر تن. طول اتاق را طی کرد، سلامي كرد و پایین تخت شاهی قرار گرفت. وليعهد ايران شاپور محمدرضا، بالاتر از او نشست. شاه با مشايعت سرهنگان و وزیرانش … پيش رفت و بر تخت طاووس جلوس کرد. زنان اروپایی به شیوۀ غربی تعظیم نمودند و مردان به حالت سر به زير جلوی او حرکت کردند. ولیعهد ترسیده و خود را در پشت قبای رضا پنهان کرده بود. فقط سکوت حاكم عجیب به نظر ميرسيد؛ همانطور که انتظار ميرفت صدای شیپورها برخاست و همه چیز به لرزه در آمد. پس از آن در بیرون قصر نیز صدای شلیک توپها ،پنجرهها را لرزاند. در خیابانها جار زده شد که رضاخان شاه شاهان و مرکز جهان است».
کسی نميتوانست بدرستی چنین زیبایی را وصف کند، اما دورنمایی از مشکلات اینده نیز درحال نمایان شدن بود.البته لورن صرفاً از سیاستی که پيش گرفته بود و از رژیم جدید برآمده از آن، احساس رضایت ميکرد. آیا او واقعگرا بود یا صرفاً آدمي از خودراضی محسوب ميشد. هارولد نیکسون (جانشین لورن در تهران) معتقد بود که تصویر ارائه شده از لورن بسیار خوشبینانه بوده است. وی در 28 آگوست 1926 به صورت منتقدانه نوشت که «رضا قهرمان مورد پرستش لورن» بود و یک ماه بعد طی یک تلگرام طولانی خواهان بازنگری سیاسی در ايران شد. بهویژه که نیکلسون منتقد رضاشاه بود و تردید داشت که رضا قابلیت عقلانی و اخلاقی لازم برای کارکردهای مناسب حكومتي را داشته باشد. وی رضا را «تودار، مشوک و بیسواد … و کاملاً ناتوان در درک حقایق و واقعیت دشمنی که وی را احاطه کرده است» ميديد كه «سیاست داخلی او به ظاهر بياعتبار كردن همة رقيبان احتمالي، و سیاست خارجیاش بر رشوه دادن به دشمنان و سوءاستفاده از دوستانش مبتنی است». وزارتخارجه با عصبانيت اين تحليل را رد نمود و تحت هدایت اولیفانت از لورن دفاع كرد و به نیکلسون و رابرت سیلیو ــ وزیر مختار جدید ــ گفته شد سياست «روابط خوب و عدم مداخلة لورن» را ادامه دهند. بههر حال تا پایان سال 1927 برای بریتانیا در تهران روشن شده بود که رضاشاه «هزار برابر بیش از احمدشاه، پولپرست و زمیندوست است و تنها در عرض کمتر از دو سال از زمان شاه شدن، ثروت بسیار بسیار عظیمي اندوخته بود». سرانجام وزارتخارجه به همان نتیجهای رسید که پیشتر نیکلسون رسیده بود و در سال 1932 رضاخان را «کودني وحشی همچون یک سرکردة قزاق» نامید و یک سال بعد او را «دیوانة سفاک» توصیف کرد. بههر حال آنچه که مسلم است لورن منافع بریتانیا را در حکومت رضاخان یافت و او را در رسيدن به تاج و تخت شاهي ياري نمود.
نتیجه:
مداخلة بریتانیا در ظهور رضاخان حاصل یک تعامل پیچیده میان دو عرصة تاریخی کاملاً متفاوت بود. از بعد سیاسی ایرانیان از کشور ضعیف خود كه بعد از جنگ جهاني اول به اشغال نیروهای خارجی درآمد، بيزار بودند؛ در نتيجه از تلاش رضاخان برای ایجاد یک حکومت مرکزی قدرتمند حمایت کردند. رضا حمایت افراد مذهبی و ملّیگرایان سکولار را برای حاکمیت نظامياش بدین خاطر بدست آورد که حوادث متأخر آنها را نااميد كرده بود. علما عموماً مخالف نفوذ خارجی بودند و نیز تمایلي به حمایت از حزب تجدد و سوسیالیست (كه روحانیستیز و سکولار بودند) نداشتند. آنان خواهان موفقیت رضا در پایاندادن به تجزیه طلبیهای قومي و قبیلهای، کاهش نفوذ مالی و نظامي بریتانیا و روسیه و حمایتی که بهنظر میرسید رضا از اسلام مينماید. اهمیت علما در مخالفت با جمهوریخواهي سال 1924.م اثبات شد و حمایت دگربارهشان از مباشرت رضا نشان ميدهد كه چگونه تلاش مؤثر مدرس در متوقف ساختن جمهوری در ممانعت از رضا برای رسیدن به سلطنت، به شکست انجامید.
به همان سان رضا توانست حمایت اصلاحطلبان تجددطلب را بدست آورد؛ زيرا آنان از ضعف جامعة مدنی در برابر رخنة بریتانیا و روسیه و همچنين از نتايج انتخابات چهارم سرخورده شده بودند. اصلاحطلبان لیبرال با درک اینکه در وضعيت فعلی زمینداران محافظهکار و علما بر انتخابات مجلس پنجم چیره خواهند شد، امیدوار بودند که نیروی رضاخان، آنان را در اجرای برنامههایشان یاری رساند. اما رضا بر خلاف میل اصلاحطلبان لیبرال از ديدگاههاي تجددخواهانه آنها سوءاستفاده کرد.
از هر منظری، تبدیل رضاخان به قدرت برتر در فاصلۀ سالهای 1921 تا 1926، مستلزم درک چگونگی عملکرد اوست. چگونه مردي بسيار بدگمان، بيگذشت در برابر اختلاف عقايد، حريص و بيرحم توانست حمايت لازم براي شاه شدن را داشته باشد؟ بسیاری از مردم معتقد بودند که بریتانیا رضا را بر تخت طاووس نشاند. اما جدا از واقعیتهای مسلّم و پنهان در وجود چنین حمایتی، این امر خالي از مبالغه نيست.
بریتانیا بیش از یک قرن ایران را منطقة حیاتی برای منافع خود ميدانست. این کشور با وجود ضعیف شدن پس از جنگ جهانی اول، ميکوشید تا نفوذ خود را بسط دهد و منطقه را کاملاً در اختیار بگیرد. وایت هال بهواسطة مواجه شدن با مقاومت اعراب، ترکها و ایرانیان، کوشید خود را در همراهی با ملّیگرایان همگام سازد و در سال 1921 فیصل را پادشاه عراق معرفي كرد و با پیششرطهایی در سال 1922 مصر را به صورت یکجانبه مستقل اعلام کرد. همچنين بریتانیا طی کنفرانس لوزان (1922 ــ 1923) با بیمیلی، دولت ملت ترکیه را پذیرفت و در ایران نیز به دنبال ناکامي در قرارداد تحت الحمایگی ایران (قرارداد 1919) از ملّیگرایان مورد نظر رضا پهلوی، حمایت کرد.
حمایت بریتانیا از رضا در دو مرحله صورت گرفت. نخست کارگزاران محلی به میزان در خور توجهی (که بخش عمدة آن بدون اطلاع لندن بود) از کودتای فوریه 1921 حمایت کردند. این افراد براساس تصوریکه از تهدید شوروی، ضعف بریتانیا و فقدان سازماندهی و خصومت ایرانیان داشتند، بهزعم خود در مسير به ظاهر مفيدي از سياست ایران حمايت كردند؛ درحالیکه آیرنساید بعدها مدعی شد که طرفدار رضا بوده است، شواهد اخیر نشان ميدهد که نورمن، اسمارت و اسمیت حامي رضا نبوده و حامی افرادی دیگری بهويژه سيدضياء بودند. بهدلایل متعددی ــ از جمله تمایل نداشتن لندن به حمایت از دولت سید ضیاء، حمایت نيروي بريتانيا در شمال ايران از قدرت نظامي قزاق يعني نیرویی كمكي برای تهيۀ آتش عقبه و وجود عزم جزم رضا در ایجاد وحدت ملّی ــ باعث گردید تا بريتانيا در کودتا ذينفع باشد.
ديگر آنكه لورن رضاخان را ياري نمود. زمانی که لورن به تهران رسید، متوجه کم بودن اعتبارات ملّی و دودستگی کابینة لندن شد، اما منافع بریتانیا بايد تأمين ميشد: دور نگاه داشتن روسیه از ایران و حفاظت از حوزههای نفتی و نیز حمايت از سایر بخشهای امپراتوری در عراق، خلیج فارس و هنداز جمله این منافع هستند. نخست لورن به این جمعبندی رسید که رضا قدرتمندترین بازیگر ایران است و اینکه بریتانیا منابع لازم برای تحصیل راهحلی بدون حضور رضا ندارد. حمایت از لورن زمانی تقویت شد که مالت در وزارت خارجه به سال 1923 جایگزین چرچیل شد و این امر فرصتی به لورن داد تا از رضا يعني مردی که میتواند نظم را در ایران برقرار ساخته و حامي منافع بریتانیا باشد، پشتیبانی نماید.
با نگاهی به گذشته در ميیابیم که حمایت لورن از رضا احتمالاً سادهلوحانه و شايد منفعتطلبانه بوده است. لورن براي هشدارهای کسانی چون مدرس، مصدق و اعلاء ارزش قائل نشد. همچنین او به نگرش مخالفان در درون دولت بریتانیا نیز اهمیتی نداد. اگرچه رضاشاه روسها را از ایران دور نگاه داشت، و به کاپیتالسیون پایان داد، درخواستهایی را از شرکت نفت مطرح ساخت و ادعاهای ارضی ایران بر بحرین تحت سلطة بریتانیا و اختلاف مرزی با عراق را قوام بخشید. چنین عملکردهایی از ایران باید قابل پیشبینی بوده باشد.اما رضا موقعیت داخلی خود را با تعدی به مجلسیان و رقیبان بالقوه، تضعیف کرد و ثبات بلندمدت ایران را که مهمترین هدف لورن از حمايت كردن رضا محسوب ميشد، دشوار ساخت. چنین آیندهای نيز پیشبینیشدني بود.
لورن به شیوهای حساب شده سهم بسیاری در رشد رضاخان داشت. وی موانعی چون کمبود نقدینگی، مخالفانی چون احمدشاه و شیخ خزعل و ترس رضاخان از مداخلة بریتانیا برای ممانعت از دستیابیاش به تاج و تخت را از میان برداشت. لورن از اینکه رضا را برندة بالقوه برگزیده بود، خوشحال بود و از وی پشتیبانی ميکرد. اين ارزیابیهاي دیپلماتیک حکایت از حصول وي به نتيجۀ دلخواه مينمود؛ بنابراین حمایت بریتانیا بخشی از روندی بود که به رضا برای چنگ انداختن به قدرت و شاه شدن کمک کرد.
تراژدی سلطنت پهلوی اول ــ آنگونه که دکتر مصدق دربارۀ قدرت بیمسئولیت هشدار داده بود ــ در آینده مشکلاتی را پدید آورد. رضاشاه به هیچکس پاسخگو نبود و تحمل و شکیباییاش در برابر مخالفان بهتدریج کم شد. قدرت فساد ميآورد و و با قدرت مطلقهاي كه رضا به دست آورد، دولت پهلوی به یک حکومت استبدادی تبدیل شد که مورد سرزنش ملّیگرایان لیبرال و فعالان اسلامي و علما قرار گرفت.[2]
پينوشتها
[1] ــ اين نظر مؤلف مقاله است ـ مترجم.
[2] ـــ اين مقاله با عنوان Imperial power and dictatorship در مجله بينالمللي مطالعات خاورميانه منتشر شده و دكتر محمد شجاعيپور، عضو محترم گروه تاريخ و تمدن پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي آن را ارزيابي نموده است؛
. شماره 86-87 ماهنامهی اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر «زمانه» (آبان و آذر 88)
‘