این مقاله را به اشتراک بگذارید
آیا بر اساس رمانهای بزرگ دنیا میتوان فیلمهای سینمایی ماندگار ساخت؟
پشت به دوربین
یاسر نوروزی
دو کانال بیشتر نداشتیم. یادت هست؟ آن روزها واقعیت جهان ما همین دو شبکه بود اما تخیل، جهانی داشت به گستره داستانهای بزرگی چون «پینوکیو»، «سفرهای گالیور»، «ماجراهای هکلبریفین»، «تام سایر»، «سفر به دور دنیا در هشتاد روز»، «شازده کوچولو»، «حنا دختری در مزرعه» (١)، «مهاجران»(٢) و… تمام نمونههایی که مثال زدم اقتباسهایی هستند از کتابهای داستانی بزرگ و کوچک دنیا. این اقتباسها گاهی تبدیل شده بودند به کپیهای ناشیانه، گاهی مضحک، گاهی مفرح و گاهی هم موفق. این ماجرا تنها به سریالهای کارتونی محدود نبوده و نیست. براساس رمان «پینوکیو»، «سفرهای گالیور» و… تاکنون چندین اقتباس سینمایی نیز صورت گرفته است. امر بدیعی نیست. بسیاری از رمانهای مطرح دنیا تاکنون تبدیل به فیلمهای سینمایی شدهاند و گاهی هم (در شهرت و محبوبیت) گوی سبقت از رمانها و داستانها بردهاند؛ مثل فیلمهایی چون «بر باد رفته» (نوشته مارگارت میچل به کارگردانی ویکتور فلمینگ)، «پدرخوانده» (نوشته ماریو پوزو به کارگردانی فرانسیس فوردکاپولا)، «چشمان باز کاملا بسته» (نوشته آرتور شنیتسلر به کارگردانی استنلی کوبریک)، «بنجامین باتن» (نوشته مارگریت یورسنار به کارگردانی دیوید فینچر) و… گاهی نیز اقتباسهای سینمایی نتوانستهاند به قدرت رمان ظاهر شوند؛ مثل «مادام بووآری» (نوشته گوستاو فلوبر)، «جنایت و مکافات» (اثر داستایفسکی)، «جنگ و صلح» (اثر تولستوی)، «بینوایان» (اثر ویکتور هوگو) و… در این میان رمانهای قدرتمندی نیز بودهاند که هرگز اقتباسی از آنها صورت نگرفته است. چندی پیش گلفنیوز فهرستی ١٠تایی از این رمانها تهیه کرد که ما برخی از آنها را (که در ایران ترجمه شدهاند و معروف هستند) انتخاب کردهایم و درباره هر کدام شرحی مختصر آوردهایم.
١- صد سال تنهایی
فروش این شاهکار ادبی به چندینمیلیون نسخه رسید و باز «مارکز» به کسی اجازه ساخت فیلم را نداد، البته برخی از کارگردانان و شخصیتهای مطرح سینمای جهان برای ساخت آن به نویسنده مراجعه کردند که «گابو» با هیچکدام به توافق نرسید؛ ازجمله «فرانسیس فورد کاپولا»، «آنتونی کوئین»، «ویلیام فریدکین» (کارگردان و تهیهکننده «جنگیر») و خیلی نامهای آشنا و گمنام دیگر. ماجرای «آنتونی کوئین» از همه جالبتر است. «مارکز» در کتاب «یادداشتهای پنجساله» مقالهای دارد به نام «مزخرفات آنتونی کوئین»! او در این کتاب به جنجالهای خود با «آنتونی کوئین» اشاره میکند و به او طعنه میزند. ظاهر دعوا بر سر نوعی تکبر آمریکایی بوده گویا اما خب شاید هم کل ماجرا صرفا سر پول خلاصه میشده؛ یک میلیون دلار بیشتر است که «مارکز» میخواست… . در هر حال به نظر میرسد «مارکز» قصد نداشت درباره این رمان با کسی کنار بیایید. حق هم داشت. به تصویر کشیدن «صد سال تنهایی» و دنیای تودرتوی «ماکوندو» کار هر کسی نیست. خودش رندانه و بدون هیچگونه فروتنی میگوید: «خیلی فیلمهای خوب دیدهام که از روی رمانهای بد ساختهاند، اما هرگز یک فیلم خوب ندیدهام که از روی یک کتاب خوب تهیه شده باشد.»
٢- ناتور دشت
«سلینجرِ» فقید، مردی بود منزوی و بداخلاق. در خانهای دور از شهر زندگی میکرد و به احدالناسی اجازه نمیداد به حریم خصوصیاش وارد شود. تنها خبرنگاری که توانست به قلعه آقای نویسنده وارد شود، متوسل به دوزوکلک شده بود. در شبی بارانی خدمت استاد رسیده و گفته بود مردی است تنها و غریب که در کولاک و باد و باران گم شده است. «سلینجر» از همهجا بیخبر، طرف را راه داد اما ماه همیشه پشت ابر نمیماند؛ دست خبرنگار رو شد و «سلینجر» برای شکایت از دست این مهمان ناخوانده، راهی دادگاه شد. بههرحال میشود تصور کرد که با چنین کسی اصلا نمیشد کنار آمد. او در زمان حیاتش هرگز اجازه نداد کارگردانی هوس ساخت فیلم رمانش را در سر بپزد. واقعیت هم این بود که چشمترس شده بود. قبل از انتشار رمان «ناتور دشت»، یکی از کارگردانان هالیوود فیلمی براساس یکی از داستانهایش ساخته بود که اصلا به مذاقش خوش نیامد و تا روزی که مرد، مابقی جماعت کارگردانها را هم به همان چوب راند.
٣- بیگانه
کامو درباره «بیگانه» میگوید: «در روزگار ما کسی که در مراسم مرگ مادرش اشک نریزد، خودش را در معرض خطر مرگ میبیند.» این گفته با اعتقادات فرهنگی و مذهبی ما سازگاری ندارد اما تصویر مجسم قهرمان بیگانه است (البته اگر بشود نامش را قهرمان بگذاریم). «بیگانه»ی «آلبر کامو» یکی از بزرگترین آثار کشور فرانسه به شمار میآید اما بعید است اصلا کسی بخواهد براساس آن فیلمی بسازد. درونمایه کار، فلسفی است و داستان، داستان ماجرامحوری نیز نیست. تاکنون نیز نشنیدهایم کسی قصد ساختن فیلمی براساس رمان «بیگانه» را داشته باشد.
۴- ابله
فیلم ناموفق «کوروساوا» (کارگردان بزرگ ژاپنی) را قلم بگیرید. واقعیت این است که براساس این رمان تاکنون فیلمی ساخته نشده است. «کوروساوا» درسال ١٩۵١ براساس این رمان فیلمی ساخت که امروز فراموش شده است و بههیچوجه جزو آثار مطرحش به شمار نمیرود. «ابله» هم از آن آثاری است که بعید کسی بتواند بر اساسش فیلمی درخور نام اثر و صاحب اثر بسازد. شاید نقلقولی که از مارکز آوردیم درست باشد. البته براساس «جنایت و مکافات» فیلمها، سریالها و نمایشهای متعددی ساخته شده است و اشاره کنیم که باز هم هیچکدام به قدرت «جنایات و مکافات» نبودهاند. «برادران کارامازوف» نیز رمان بوده که به فیلم سینمایی تبدیل شده و حکایتش شبیه «جنایت و مکافات» است.
۵- جاودانگی
میگویند بعد از اینکه رمان «سبکی تحملناپذیر هستی» (در ایران به «بار هستی» ترجمه شده) به فیلم تبدیل شد، «میلان کوندرا» تصمیم عجیبی گرفت. لابد بعد از دیدن فیلم «فیلیپ کوفمان» ناراحت و عصبی شده بود که چنین تصمیمی گرفته بود. او اعلام کرد رمانی خواهد نوشت که هیچ کارگردانی سراغش نرود. گفت رمانی خواهد نوشت که اصلا برای اقتباس سینمایی مجال ندهد. این را گفت و در عمل نیز ثابت کرد. «جاودانگی» کوندرا، شاهکاری است پر از بازیهای فرمی و زبانی که هرگز سراغش نخواهند رفت. اگر هم بروند، فیلمی خواهند ساخت شبیه همان «سبکی تحملناپذیر…»؛ فیلمی که چندان به اثر اصلی وفادار نخواهد بود؛ هم میشود دوستش داشت و هم میشود مثل «کوندرا» از دیدن آن عصبانی شد.
١- بر اساس رمانی از «اونی نولیوار» ساخته شده.
٢- نام اصلی این رمان «رنگینکمان جنوبی» و نوشته «فیلیس پیدینگتون» است.
برخی آثار اقتباسی که در سالهای اخیر به فارسی ترجمه شده
تبصره ٢٢
رمان «تبصره ۲۲» را میتوان در کنار «برهنهها و مردهها» اثر نورمن میلر (ترجمه سعید باستانی) و «سلاخخانه شماره ۵» اثر کورت ونهگات (ترجمه علیاصغر بهرامی) یکی از سه اثر مهم ادبیات ضدجنگ آمریکا خواند. نویسنده این رمان، جوزف هلر، مثل نورمن میلر و کورت ونهگات خودش با جنگ در ارتباط بود و شاید حتی بتوان گفت تجربیات بکرتری نسبت به نویسندگان نامبرده داشت. او درسال ٢۴٩١ در ٩١ سالگی به ارتش آمریکا پیوست و در سالهای پایانی جنگ بهعنوان بمبانداز هواپیماهای بی۲۵ در شصت ماموریت جنگی شرکت کرد. به قول «تریسی دوهرتی» زندگینامهنویس هلر، وقتی او برای نخستین ماموریت جنگی خود بر فراز اوینیون فرانسه پرواز کرد، برای نخستینبار با احتمال مرگی واقعی روبهرو شد و همین تجربه به نگاه و برداشت او از جنگ شکل داد؛ تصویری که در رمان «تبصره ۲۲» محوریت دارد. دوهرتی مینویسد: «بعد از آن ماموریت بود که هلر یقین کرد جنگ مفهومی انتزاعی نیست؛ آنها واقعا میخواهند مرا بکشند!» بعد از جنگ، هلر در رشته ادبیات انگلیسی تحصیل کرد و پس از مدتی تدریس برای کار به یک شرکت تبلیغاتی پیوست. نگارش «تبصره ۲۲» طی همین دوره آغاز شد و تکمیل آن هشت سال به طول انجامید تا درنهایت چاپ نخست آن درسال ١۶٩١، یعنی ۵١ سال پس از پایان جنگ منتشر شد. واکنش منتقدان به این رمان در ابتدا آمیزهای از نقدهای مثبت و بیشتر منفی بود. در کنار معدود منتقدانی که از همان ابتدا بر اهمیت و بیهمتایی اثر هلر تأکید کردند، بسیاری هم رمان را فاقد ساختار و اثری شلخته و بینظم میدانستند، ازجمله «اِولین وو»، رماننویس مشهور. کمدی سیاه هلر همچنین از نگاه منتقدانی که به رمانهای تراژیک و رئالیستی درباره جنگ عادت داشتند، بهویژه جایی که پای سربازان آمریکایی در میان باشد، عجیب به نظر میرسید. به جای شجاعت و فداکاری، رمان هلر پر بود از فرامین نامعقول مقامهای مافوق و سربازانی که تنها به زنده ماندن فکر میکردند. هلر در این رمان ارتش آمریکا را چنان به تصویر میکشد که گاهی شبیه به هجویهای فلاکتبار به چشم میآید. این رمان با ترجمه احسان نوروزی از سوی نشر چشمه منتشر شده است.
بنجامین باتن
تا پیش از نمایش فیلم «دیوید فینچر»، داستان «ماجرای عجیب بنجامین باتن» اثر «اسکات فیتز جرالد» به فارسی ترجمه نشده بود اما پس از نمایش فیلم، بهسرعت ترجمههای متنوعی از آن به بازار کتاب آمد. اولی با ترجمه «پدرام عبهر» (نشر کولهپشتی) و دیگری با ترجمه «فرشید عطایی» (انتشارات آموت). این داستان در میان آثار «اسکات فیتز جرالد»، داستانی به غایت متوسط بهشمار میآید. طرح اصلی داستان چنانچه میدانید درباره مردی است که برخلاف روال طبیعی طبیعت، پیر به دنیا میآید، با گذشت زمان جوانتر میشود و در نهایت، نوزاد از دنیا میرود. «فیتز جرالد» برای پرداختن به این طرح، روایتی خطی پیش میگیرد. یعنی داستان را از جایی شروع میکند که به آقای «باتن» خبر میدهند فرزندش به دنیا آمده و در بیمارستان است. با اینکه «باتن» خوشحال است اما کمکم پی میبرد دیگران از حضور این نوزاد، نگران و ناراحتاند. با عجله به بیمارستان میرود و با پیرمردی هفتادساله مواجه میشود که بچه تازهبهدنیاآمده او است! و پس از آن است که ماجرا به شکلی فانتزی دنبال میشود؛ همراه با لحظاتی طنزآمیز و همچنان شگفت. آنچه در حقیقت برای «فیتز جرالد» اهمیت داشته، شگفت بودن ماجرا بوده و سعی دارد بر لحظات عجیب آن تأکید کند. اما چیزی که در فیلم «بنجامین باتن» بر آن تأکید میشود، شگفت بودن ماجرا نیست. چرا؟ فیلمنامهنویسان (اریک راث و رابین سوئیکورت) میدانستند که شگفتی ماجرا در همان ٠١ دقیقه اول فیلم از بین میرود، بنابراین بر مفهوم «زمان» انگشت میگذارند و خردهداستانی را به طرح داستانی فیلمنامه اضافه میکنند که در داستان اصلی، یعنی داستانی که «فیتز جرالد» نوشته بود، وجود ندارد. به این ترتیب فیلم با صحنهای فوقالعاده تأثیربرانگیز آغاز میشود؛ صحنه مردی که تکفرزندش را به جنگ میفرستد و پس از مرگ او، ساعتی میسازد که عقربههای آن برعکس ساعتهای معمولی به عقب میرود. این صحنه آغازین، هم چرایی تولد موجودی عجیبالخلقه به نام «بنجامین باتن» را توجیه میکند و هم بر نخستین مواجهه هر انسانی با «زمان» انگشت مینهد. ضمنا راوی داستان، دانای کل نامحدود است و راوی فیلم، پیرزنی که زمانی عاشق شخصیت اصلی داستان یعنی «بنجامین» بوده. با این تمهیدات، وجه تراژدیک درام، جای وجه شگفتآلودگی را میگیرد و شما با فیلمی مواجه میشوید بهمراتب قدرتمندتر، عمیقتر و تأثیربرانگیزتر از داستان اصلی.
رهایی از شائوشنگ
دو نفر. دو نفر را کشته؛ همسرش بهعلاوه مربی گلف همسرش. حکم: صندلی الکتریکی؟ طناب دار؟ تزریق دارو؟ نه! هیچکدام. اینجا ایالت «مین» است و اعدامی در کار نیست. به دو بار حبس ابد محکوم میشود. اما خودش به صراحت میگوید بیگناه است. مغازهداری که اسلحه فروخته، شهادت میدهد که آقای «اندی دوفرین» روز قبل از قتل، از او اسلحه خریده. چند نفر او را همان روزها در محل جنایت دیدهاند. پیش از قتل، چند روزی با همسرش مشکل داشته. حتی تصمیم داشته خودکشی کند. اوضاع روحی و روانی مناسبی نداشته. دنبال انتقام بوده. همه انگیزههای قتل جمعاند. با این توصیف قاعدتا کسی جز راوی، بیگناهی او را باور ندارد. او کسی است که چندی بعد از ورود «دوفرین» به زندان با او آشنا و بهتدریج صمیمی میشود. خود راوی قاتل است و به این قتل اذعان دارد. نه مثل «دوفرین» به اتهام قتل دو نفر؛ به اتهام قتل سه نفر! همسر، زن همسایه و بچه کوچک زن همسایه. میخواسته از شر زنش خلاص شود. ترمز ماشین را دستکاری میکند و از بد حادثه زنش، قبل از حرکت، زن همسایه و فرزندش را نیز سوار ماشین میکند و… . حالا این راوی، روایتگر زندان و ورود «دوفرین» و آشناییاش با او است. از «دوفرین» با احترام یاد میکند و او را بیگناه میداند. وقتی ۵١سال بعد از ورود «دوفرین» به زندان یقین میکند دوستش بیگناه است، نخستین کسی است که از ته دل شاد میشود. «دوفرین» نزد قاضی میرود اما… و این شروع طرح رهایی از شائوشنگ است. نویسنده این رمان، «استفن کینگ» البته متاسفانه در ایران بخت و اقبال نداشته؛ درست مثل کودکیهایش در «پورتلند» آمریکا. وقتی یک ساله بود، پدرش به بهانه خرید یک پاکت سیگار بیرون میرود و دیگر برنمیگردد. مادر، او را نزد پدربزرگ و مادربزرگش میفرستد؛ چون توان مالی ندارد. اما پدربزرگ و مادربزرگ، «استفن» را پس میفرستند چون آنها هم پیر شدهاند و توان نگهداریاش را ندارند. چه میدانستند روزی فروش کتابهای همین کودک به نسخههای ٠۵ میلیونی خواهد رسید؟ و روزی در بسیاری کشورهای جهان ازجمله ایران طرفدار پیدا میکند؟ جای تأسف است که در ایران، همه او را به جهت نمایش آثار سینمایی که براساس رمانهایش ساخته شده، میشناسند: «راز»، «درخشش»، «مسیر سبز» و… و باز جای تأسف است که اکثر آثاری که از او در ایران ترجمه شده، پایینتر از سطح توقع هستند اما خوشبختانه «رهایی از شائوشنگ» چنین نیست. ترجمهای است به همت علی کاووسی و نشر آذرکلک که شما را با خود میکشد و کاری میکند که کمتر به دستاندازهای دستورزبانی و لغوی و… بربخورید. نکنید. جذابیت رمان (حتی با اینکه ماجرا را میدانید) هیچ دستکمی از فیلم ندارد و چهبسا برای علاقهمندان رمان بیشتر هم باشد.
شهروند