این مقاله را به اشتراک بگذارید
ترجمه به مثابه تعمیر
مهدی امیرخانلو
با چند نفر از دوستانم دو سالی را صرف گردآوری مقالاتی درباره «سرزمین هرزِ» تی.اس. الیوت کردیم که همین تازگی با عنوان «ویرانههای زمان» در نشر نیلوفر منتشر شد. در طول این دو سال وسواس زیادی صرف انتخاب مقالهها و صحت ترجمهها و نحوه چینش آنها کردیم، اما دستآخر یک اشتباه توی ذوقمان زد. از آنجا که ترجمه تازهای از شعر را هم ضمیمه مجموعه کرده بودیم، نسخه انگلیسی آن را هم در انتهای کتاب آوردیم، اما در چاپ اشتباه فاحش و معنیداری رخ داد: عنوان شعر که The Waste Land است، The West Land ضبط شد. «غرب» بهجای «هرز». این لغزش میتواند معانی زیادی داشته باشد؛ برای ما که دو سال وقت صرف این کتاب کرده بودیم و حالا حسابی دلخور شده بودیم معنایش این بود که این شعر احتمالا مهمترین شعر قرن بیستم هنوز، بعد از ۶۰ سال، برای ما آنقدر آشنا و خودی نشده که عنوانش را درست ضبط کنیم. همین دلخوری را بهانه میکنم برای مروری بر مواجهه زبان فارسی با The Waste Land تی. اس. الیوت.
از نخستین ترجمه «سرزمین هرز» به فارسی بهواقع بیش از ۶۰ سال میگذرد. تاجاییکه میدانیم، اولینبار بخش نخستِ این شعرِ پنج بخشی در زمستان ۱۳۳۴ در نشریهای بهنام «جُنگ هنر و ادب امروز» منتشر شد. مترجمانش، حسین رازی و حمید عنایت و چنگیز مشیری، بر آن نام «سرزمین ویران» گذاشتند و این سرآغاز نامهای متعددی شد که هر بار بر سر ترجمهای جدید از شعر الیوت میآمدند. تعداد این نامها و ترجمهها (با احتساب ترجمههایی که در اینترنت موجود است) فراوان است، اما ما فقط روی چهار نمونه دست میگذاریم تا آنها را در کمال اختصار بهعنوان چهار شیوه برخورد زبان فارسی با این شعر غریبه، این «سرزمین غربی»، مرور کنیم.
نمونه اول، فارغ از ترتیب تاریخی، ترجمه حسن شهباز است که در سال ۱۳۵۷ بهنام «منظومه سرزمین بیحاصل» در بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر شد. امتیاز این ترجمه در آن است که تقریبا به تمام عناصر شعر مدرن بیتوجه بوده است. ازرا پاوند، کسی که در بارآمدن این شعر نقشی همچون نقش قابلهها ایفا کرد، شعر الیوت را مظهر و نمادی برای جنبش مدرنیسم ادبی برشمرد. بسیاری از خصوصیاتی را که شعر مدرن را از شعر ماقبل و مابعد آن متمایز میکند در این شعر میتوان یافت: پرهیز از «وارونهسازی»، استفاده از ساخت متعارف و روزمره زبان برای نوشتن شعر، ایجاز، خالیکردن شعر از هر نوع احساساتیگری رمانتیک، چه از راه توسل به وزن و قافیه، چه از راه آوردن تشبیهات و تعابیر «زیبا»، و مانند آن. محض نمونه، شعری که به ساختار پیچیده و معماگونهاش مشهور است، در همان سطرهای آغازین از جملات سادهای مثل and drank coffee، and talked for an hour، and I was frightened تشکیل شده است. در همین قسمت در ترجمه شهباز به جملاتی از این دست برمیخوریم: «و به گفتوگو نشستیم ساعتی»، «و من هراسناک بودم»، «به سراشیب اندر شدیم». اساس این ترجمه بر نوعی «شاعرانهکردن» بهکمک وارونهسازی و کهنهگرایی است. در مورد وارونهسازی خوب است توضیحی دهیم: وقتی یک انگلیسیزبان میگوید “I go south in the winter” ساخت متداول زبان را بهکار میگیرد و این فرق دارد با جملهای مانند “To Carthage then I came”. حال مترجم فارسی میتواند هم اولی را «میروم به جنوب در زمستانها» ترجمه کند و هم دومی را «به کارتاژ آمدم آنگاه»، اما با این کار نهفقط به متن اصلی و همه تاکیدهایی که شعر مدرن بر استفاده از ساخت متداول زبان داشته است وفادار نمانده، بلکه دست خود را هم بسته است و امکان ساختن لحنهای مختلف بهواسطه همین تغییرات جزئی را هم از خود سلب کرده است.
در دو ترجمه بعدی توجه به ارکان شعر مدرن واضحتر دیده میشود. اولی ترجمه بهمن شعلهور است که بهنام «سرزمین هرز» نخستینبار در آذر ۱۳۴۳ در مجله «آرش» بهچاپ رسید، و دومی ترجمه محمود مسعودی است که چند سال پیش به نام «ارض باطله» در سایت شخصی ایشان منتشر شد. اولی احتمالا آشناترین ترجمه برای خوانندگان فارسیزبان است و دومی شاید قدری مهجور افتاده باشد. آقای شعلهور در ترجمه خود فاصله اندکی از متن شعر اتخاذ میکند و میکوشد همپای آن پیش برود. همین چسبیدن به متن به او اجازه میدهد در دام کهنهگراییها و وارونهسازیهای بیهوده (که مقوم درک سنتی از شعرند) نیفتد. اما درعوض ترجمه ایشان پر است از «همانطور»ها، «بهطرزیکه»ها و «بهطورِ»ها و در آن فراوان به جملههایی از این دست برمیخوریم: «زن سر میگرداند و در حالیکه مشکل از عزیمت معشوقش/ آگاه است، لحظهای در آینه مینگرد.» در ترجمه آقای مسعودی این موارد به حداقل رسیده، اما شکل عجیبی از وفاداری به متن اصلی در ترجمه ایشان به چشم میخورد. در جاهایی انگار مترجم تسلیم وسوسه انطباق کامل متن اصلی و متن ترجمه شده است. حتی تقطیعهای ترجمه تا حد امکان با تقطیع شعر الیوت هماهنگ شده است. به این دو مورد توجه کنید:
There is shadow under this red rock
سایه هست به زیر این صخره سُرخ
And drowned the senses in odours
غرق میکرد حسها را در بوها
سوال این است که آیا میتوان شکاف میان دو زبان را اینگونه پر کرد؟ طرفه اینکه هرچه این وهم قویتر میشود مترجم خود را بیشتر ملزم به استفاده از فتحه و کسره و ضمه و تشدید، این علائم منسوخ زبان، میبیند، و اینها درعوض مدام بر عمق آن شکاف آزارنده میافزایند.
محصول کار هر دو مترجم هنوز «بوی ترجمه میدهد»، و به نظر میرسد سیاست جواد علافچی (دانشآرا) پرهیز از همین آفت باشد. ترجمه جواد علافچی چند سال پیش به نام «سرزمین بیحاصل» در نشر نیلوفر منتشر شد. ایشان کوشیده است رویکردی پیچیدهتر به شعر اتخاذ کند: تنها در یک فاصله از متن به سر نمیبرد، جایی که لازم است به آن چسبیده و جایی که لازم است از آن فاصله گرفته. حاصل ترجمهای زیبا و فصیح است که بخشهای مختلفش را دوست داریم از بر کنیم. اما، به نظر درک ایشان از شعر مدرن بر همان ذهنیت سنتی استوار است (تصادفی نیست که نام این ترجمه یادآور نام ترجمه حسن شهباز است) که البته از صافی دو تجربه دیگر گذشته است.
الیوت در شعر بلند خود سبکهای مختلف تاریخ ادبیات انگلیسی را احضار کرده و به خدمت گرفته است، از جمله وزن سنتی «ایامبیک پنجوتدی». در مقابل، مترجم فارسی هم جا به جابیتهای موزون در ترجمه وارد کرده است («این چیست این صدا که در هواست چیست؟ این نالههای مادرانه و این مویههای کیست؟») اما این تندادن به وسوسهای دیگر است. آیا میتوان تجربهای کلامی را که به یک سنت خاص ادبی تعلق دارد در سنتی یکسر متفاوت بازسازی کرد؟ معادل «ایامبیک پنجوتدی» در شعر فارسی چیست؟ بحر رجز مثمن سالم؟ زمانی به ناباکوف ایراد گرفتند که چرا «یوگنی آنگینِ» پوشکین را که به نظم است منثور ترجمه کرده. پاسخ ساده ناباکوف این بود که هرکس میخواهد شعر بخواند به اصل روسیاش مراجعه کند. خلاصه، همه اینها از کار جواد علافچی ترجمهای ساختهاند که خصوصیتش زیبایی بدون سردی، فصاحت بدون ایجاز، و هوشمندی بدون نواندیشی است. کار علافچی «بوی ترجمه نمیدهد»، اما ایشان لباسی فاخر بر تن عریان شعر پوشاندهاند.
اینها چهار رویکرد متفاوت به The Waste Land یا چهار مواجهه نوعی زبان فارسی با شعری مدرن بودند. ما در انتهای مجموعه «ویرانههای زمان» ترجمهای تازه به همان نام قدیمی «سرزمین هرز» از شعر آوردهایم و در مقدمهای بر این ترجمه، همه موارد فوق و همینطور روش کار خودمان را مفصل شرح دادهایم. روش کار ما ساختن یک کل جدید از تکههای پراکنده بود، تکههایی که از فرط دخل و تصرف دیگر معلوم نبود به کدام ترجمه تعلق دارند. ما همین چند ترجمه را مبنای کار خود قرار دادیم و با مقابله آنها با متن اصلی و مقایسهشان با یکدیگر، آنها را بهکمک خودشان و بهکمک درک و تصوری که به واسطه مقالهها از شعر پیدا کرده بودیم تصحیح کردیم. میگویم «تصحیح»، چون گمان میکنم کار ما بسیار شبیه کار مصححین متون کلاسیک شده باشد. مثلا شبیه کار مرحوم علیاکبر فیاض، مصحح «تاریخ بیهقی». ایشان در مقدمهای که بر نسخه خود نوشتهاند اذعان میکنند که بعد از تحقیق و تفحص بسیار، دستآخر سروکارشان با «نسخههایی نابهنجار» افتاده که «هیچ یک اعتبار آنکه اساس چاپ قرار گیرد ندارد و درعینحال فراموش نباید کرد که آنچه اکنون ما از بیهقی در دست داریم از برکت همین نسخهها به دست آمده است.» پس مصحح دست بهکار میشود و با قیاسکردن روایتهای مختلف، روایتی را که فکر میکند به زبان بیهقی نزدیکتر است انتخاب میکند. فیاض این روش را «تصحیح قیاسی» مینامد و آن را با روش کار مرمتکاران مقایسه میکند: «تصحیح قیاسی در چنین مواردی شبیه است به تعمیر قیاسیای که در ابنیه باستانی میشود و یا نقشهایی که در آن نقاش صورت اصلی بنای خرابشدهای را بهصورت اصلی آن بیزیاد و کم نقش میکند.» لُب مطلب ایده «ترجمه به مثابه تعمیر» همین است.
بعد از گذشت ۶۰ سال، ما با چندین ترجمه فارسی از شعر الیوت مواجهایم که هیچکدام نمیتواند به تنهایی مرجعی قابل استناد باشد، بنابراین باید آنها را تصحیح یا تعمیر قیاسی کنیم. این پیشنهاد ما در مجموعه «ویرانههای زمان» است. به باور ما، پس از فرونشستن این تب مالکانه و فردگرایانه شهرتطلبی از راه ترجمه، این ایده میتواند مسیر دیگری به ترجمه در ایران پیشنهاد کند.