اشتراک گذاری
جهنم ادبیات در زندگی و زمانه آپارتاید
شاهرخ شاهرخيان
در دنیای ادبیات کم میتوان نویسندهای به بزرگی و بزرگمنشی جی.ام. کوتسی (۱۹۴۰، کیپتاون، آفریقای جنوبی) یافت؛ نویسندهای با دغدغه رعایت انسان و رعایت حیوانات، که در آثارش نیز میتوان دید. کوتسی جزو سه نویسندهای است که تاکنون دوبار جایزه بوکر را از آن خود کرده، و البته جایزه نوبل ادبیات هم. از آثار این نویسنده بزرگ به فارسی میتوان به این موارد اشاره کرد: «زندگی و زمانه مایکل ک» (ترجمه مینو مشیری، نشر فرهنگ نو)، «در انتظار بربرها» (ترجمه محسن مینو خرد، نشر مرکز)، «الیزابت کاستلو» (ترجمه حمید یزدانپناه، نشر علم)، «دشمن» (ترجمه ونداد جلیلی، نشر چشمه)، «یادداشتهای سالهای بد» (ترجمه حمید یزدانپناه، نشر افراز)، «کودکی» (ترجمه محسن مینوخرد، نشر میلکان)، «سرزمینهای گرگومیش» (ترجمه محسن کاسنژاد، نشر بیدگل) و «تابستان زندگی» (ترجمه نسرین طباطبایی، نشر آینده). آنچه میخوانید گزارش-گفتوگویی است از جیمز میک روزنامهنگار و داستاننویس بریتانیایی و نامزد جایزه بوکر و جایزه ادبی کاستا، که شاهرخ شاهرخیان منتقد و مترجم از روزنامه گاردین چاپ بریتانیا ترجمه کرده است:
کوتسی علیه کوتسی
طی چندين سال گذشته نويسنده برجستهاي از آفريقاي جنوبي كه حال در استراليا زندگي ميكند، نظر خود را درباره آثار جان مكسول كوتسي چنين ابراز ميدارد: «در آثار او از هر جهت چيزي به عنوان بلندپروازي و جاهطلبي ديده نميشود. عناصر داستان را به سختي تحت سيطره خود درميآورد. در هيچ جايي از آثار وي حسي حاكي از انعطافپذيري در نحوه بيان روايات جهت بازگوكردن آنچه كه سابق بر اين كلامي از آن به ميان نيامده است، يافت نميشود. به عقيده من، اين مهم يكي از عواملي به حساب ميآيد كه هر نوشتهاي را به شكلي شگرف و شايسته شايان توجه ميكند. بههرحال بايد بگويم كه نوشتههاي كوتسي بسيار سرد و ساده بوده و بسيار بيآلايش و عاري از شور و حرارت هستند.»
در مقابل هر نويسندهاي مانند كوتسي كه شهرتي بينالمللي داشته و جوايز ارزندهاي چون نوبل ادبيات و دو جايزه بوكر را از آن خود كرده باشد، نقدي نادرست خيلي هم قابل هضم و درك نيست. كار آنجا رو به دشواري ميگذارد كه گذشته از آنكه كتابهايش را به باد انتقاد ميگيرند، اصولي كه زندگياش را بر پايه آن بنياد نهاده است نيز زير سوال ميبرند. ناگوارتر آنكه منتقد، شخصيت آن نويسنده را در كنار رمانهايش مورد ترديد و انتقاد قرار دهد. گرچه نقد بالا با قلم خود كوتسي به رشته تحرير درآمده، بااينحال موجبات رنجش خاطر هر انساني را در پي خواهد داشت. كوتسي در نقد خود تا آنجا پا را فراتر گذاشته كه از زبان خويش در قالب يكي از شخصيتهاي كتابش به نام «تابستان» كه درباره خود كوتسي است، خود را به زير سايه نقد ميبرد. رمان «تابستان» سرشار از نكوهشهايي تند و شديد است كه كوتسي در قبال خود هم بهعنوان نويسنده و هم بهعنوان يك شخص روا ميدارد. منتقدان وي در جريان داستان چهار زني هستند كه زماني كوتسي به آنها عشق ميورزيد و سه نفر از آنها با اشكالي متفاوت به كاراكتر كوتسي در سير داستان ابراز عشق و علاقه كردند. چهارمين نفر درباره او چنين ميگويد: «به نظر من، براي تبديلشدن به نويسندهاي برجسته، تنها نميتوان به استعدادي در حد و اندازه بازي با واژگان اكتفا كرد. گذشته از مهارت نويسندگي، بايد شخص، ويژگيهاي فردي بلندمرتبه و برجسته را در ميان خصايص ذاتي خود داشته باشد. متاسفانه كوتسي چنين صفتي را نداشته كه هيچ، بلكه شخصي حقير و ناچيز است… چگونه امكان دارد از انساني حقير و عامي انتظار نويسندهاي درخور القابي چون بزرگ، عالي و مهم را داشت.»
شاهکارهای کوتسی
كوتسي شهرت ادبي خود را با انتشار هشت رمان بين سالهاي ۱۹۷۴ و ۱۹۹۹ ميلادي بنياد نهاد. همه آثار وي فوقالعاده است اما تنها سه تاي آنها را ميتوان آثاري ماندگار ناميد.
نخستين رمانش «در انتظار بربرها» (۱۹۸۰) نام داشت كه قصه به كارگيري نادرست دشمنهاي فرضي براي هدايت جامعه را به تصوير ميكشيد. در اين رمان لفظ تروريستها جاي خود را به بربرها داده و در اين ميان بهطور ناخودآگاه تاريخ قابل ملاحظهاي از اقدامات بريتانيا و آمريكا از سال ۲۰۰۱ به بعد از ذهن انسان عبور ميكند. كوتسي با انتشار چهارمين رمان خود به نام «زندگي و زمانه مايكل ك» جايزه بوكر را به دست آورد. اين رمان توصيفي بيطرفانه از سفر قهرمان داستان از شهر به صحرا و بازگشت او به آفريقاي جنوبي و تابآوردنش در برابر جنگي خيالي است. سومين شاهكار ادبي وي به نام «بدنامي» دومين جايزه بوكر را براي او به ارمغان آورد. كوتسي با تلاشي بسيار در روايت اين رمان داستاني نسبتا واقعي درباره مدرسي سفيدپوست نوشت كه از دانشجويي سوءاستفاده ميكند. او به دنبال اين بدنامي و رسوايي به نزد دخترش در حومه شهر پناه ميبرد كه او نيز بهطور گروهي مورد تعرض قرار گرفته است. اين واقعيت كه متجاوزان سياهپوست بودند و كارگر سياهپوست زمين كشاورزي كه در نزديكي دخترش زندگي ميكرد، در دستگيري آنها همياري و كمكي نشان نميداد، ردههاي ارشد حكومت پساآپارتايد را خشمگين كرده بود.
رودررو با کوتسی و کاراکترهایش
از رمان «بدنامي» به بعد، ماهيت طرح و كار كوتسي دستخوش تغيير شد. او از شيوه طبيعتگرايي و داستانهاي خيالي به سمت ديگر شيوههاي نگارش چون مقالهنويسي، خاطرهنويسي و نوشتههاي انتقادي تغيير جهت داد يا تركيبي از هر سه آنها را در قالبي داستاني پياده ميكند. براي نويسندهاي چون او كه شايستگي چنين شهرت و آوازهاي را ندارد بسيار نامانوس است كه به اين شكل منزوي باشد و ظاهرا توجهي به يكنواختي روند داستانهايش ندارد. از آنجاييكه خيلي هم اهل مصاحبهدادن نيست، ما را درعوض به شنيدن گفتوگوي خودماني خودش با خودش در قالب چندين رفيق شفيق دعوت ميكند. يكي از آن رفيقها شخصيت داستاني است كه به يكباره در رمانهاي كوتسي ظاهر ميشود. نوعي كاراكتر كه نويسندگان مرد غربي مانند سال بلو [نويسنده كانادايي، برنده جايزه نوبل ادبيات] و ميشائیل هولبك [نويسنده، شاعر و فيلمساز فرانسوي] براي نيم قرن گذشته از آن بهخوبي در نوشتههاي خود استفاده كردهاند. اين شخصيت مردي است ميانسال، خردمند و شكاك و درباره اشتياق به زندگي و عشق آنچنان ترديد دارد كه نميداند اين تمايلي كه در او جريان دارد از روي رنج است يا رهايي. كاراكتر دادرس رمان «در انتظار بربرها» و ديويد لوري در «بدنامي» دو نمونه از اينگونه شخصيتها هستند. يكي ديگر از اين همدمها، نويسنده ميانسال و عالمي به نام اليزابت كاستلو است كه ترس او از مرگ بيشتر موجب برانگيختهشدن اصول اخلاقي خشن در او ميشود تا اينكه از اعتقادش ناشي شده باشد. كوتسي در رمان «اليزابت كاستلو» (۲۰۰۳) درباره او اينچنين مينويسد: «كاستلو نويسندهاي است پرهياهو و از آن زنهاي سنگدلي محسوب ميشود كه كمتر مردي ياراي مقابله با او را دارد.» سومين رفيق او در جريان رمانهايش خود كوتسي است. «تابستان» سومين خاطرهنويسي داستانگونه او به شمار ميآيد. رمان «كودكي» (۱۹۹۷)، در دوران بچگي كوتسي در روستايي واقع در زمينهاي خشك و وسيع كارو [منطقهاي نيمهصحرايي] در غرب آفريقاي جنوبي میگذرد. و اما رمان «جواني» كه چهارده سال پيش انتشار يافت، به شرح ترديدهاي ناشي از سالخوردگي و تبديل آن به دوران نويسندگي وي در كيپتاون و لندن در گذر سالهاي دهه شصت ميلادي ميپردازد. روند زندگي كوتسي در دو رمان اوليه خاطراتش به همان نحوي كه از سرگذشت حقيقي هر نويسندهاي انتظار ميرود، پيش رفت و سير داستان در قالب سومشخص با طرح پرسشهايي وسواسگونه از خود كوتسي توصيف ميشود. او بين حس حقارت نسبت به خود و جاهطلبي پراشتياقي در ترديد است. وي در برقراري ارتباط صميمانه با ديگران شوق و علاقه نشان ميدهد، اما در حين وقوع آن سر تا پايش را شك فرا گرفته كه آيا اين حسي توام با عشق است؟ يا قدرت؟ يا وظيفه؟ نكند از روي كنجكاوي باشد؟ بيان داستان در اين كتابهاي ارزشمند، كوچك و درخشان كه آميزهاي است از ايماژها و احساسات عميق، در زمان حال بوده، اما نه از نوعي ساختگي، بلكه زمان حالي كه با آرزوهاي مكرر همراه ميشود.
کوتسی و داستایفسکی: «همزاد»
كوتسي از ديرباز به مفهوم همزاد علاقه داشته است. يكي از پيشنيازهاي هر رماننويس توانايي جداسازي ذهن او محسوب ميشود تا بهطور همزمان نيمي از آن را به ساخت كاراكتر داستان و نيمي ديگر را بر نظارت او اختصاص دهد. اين مهم قدمي كوچك براي نويسنده به حساب ميآيد تا نسبت به شخصيت جهاني داستانش، كوششهايش و سازگاري اجتماعي خودش ديد مناسبي داشته باشد. به عنوان يك كاراكتر اين مساله با دوري از شخصيت خجول، سردرگم، منزوي كه اغلب در خلوتش با حسي توام با گناه او را احاطه ميكند، ميسر خواهد شد.
رمان كوتاه داستايفسكي به نام «همزاد» با روايت داستان كارمندي كه با وجود شباهت زياد با فردي ديگر به جز اينكه مثل او شهرت و روحيهاي اجتماعي نداشت و آن فرد او را بيشتر به لبه انزوا سوق ميداد، ميتواند در اين دسته قرار گيرد. نويسنده با چندقدمي عقبتر به سايه خودش در داستان بهعنوان يكي از كاراكترها نگاه ميكند و شاهد موفقيت خود در نگارش داستان ميشود و اين در حالي است كه شخصيت وي بنا به خواست او در جريان داستان با شكست روبهرو ميشود. كوتسي از داستايفسكي به عنوان قهرمان خود ياد ميكند. او در مراسم دريافت جايزه نوبل ادبي در سال ۲۰۰۳، بهجاي اينكه در برابر حاضرين سخنراني كند، داستان كوتاه عجيب و كنايهداري به نام «او و مردش» را خواند. اين داستان به ظاهر درباره دانيل دفو و رمانش «رابينسون كروزو» (۱۷۱۹) نوشته شده، اما درواقع راجع به همزادها بود. او و مردش قصه یک كاراكتر و خالق آن را بيان ميكند كه داراي تفكري پرمشغله و جهانشمولاند و اينكه چگونه آن دو با وجود رابطه تنگاتنگي كه با يكديگر دارند، هيچوقت فرصت ملاقاتي برايشان پيش نيامده است. اجراي كوتسي در مراسم جايزه نوبل خود به نوعي جنبه همزادگرايانهاي داشت.
کوتسی، تولستوی و روسو: «اعترافات»
اعتراف يكي ديگر از مشغلههاي فكري كوتسي بهشمار ميآيد كه توسط همزادش «جان»، خاطراتش را پر از لحظات اقرار كرده است. دو نمونه از شيطنتهاي كودكياش، یکی كندن پاي یک ملخ و سپردن آن به پسرعمويش تا آن را بكشد بود و ديگری این بود که بهطور مخفيانه صفحه گرامافوني از اپرايی ايتاليایی را كه به پدرش تعلق داشت با تيغي خدشهدار کرد. اين دو كار تا مدتها بعد ذهن او را تسخير كرده و ميآزرد. بهواقع در رمان «تابستان» نسبت به دو رمان اوليه خاطراتش حسي القا ميشود كه ترتيبي به شكل گناه، اعتراف، ندامت و بخشش را در زندگياش ترسيم ميكند. كوتسي در سال ۱۹۸۵ ميلادي با استفاده از اين ترتيب مقالهاي به نام «اعتراف و باور» مينويسد. در اين مقاله پندهاي اخلاقي تولستوي فقيد او را نااميد كرده و بخش اعترافاتي را كه روسو در زندگينامهاش بيان ميدارد كار شخص بدبيني ميانگارد كه ارزش فزاينده افشاي گناهان خُرد و ناچيزش تنها حجم شرمساري برملاسازي آنها را بيشتر ميكند و به عقيده داستايفسكي در اين زمينه اشاره ميكند كه او اعتراف را جز كارهاي ديني بهحساب ميآورد و آن را فقط و فقط در پيشگاه خداوند جايز ميداند.
زنان و مردان آثار کوتسی
درونمايه مكرر در اكثر كتابهاي كوتسي اين است كه شخصيت زن داستان عاشق مرد قصه نميشود. رمانهاي كوتسي بيشك موضوع عشق ميان زنان و مردان را دربرميگيرد، اما رمانهاي ديگر نيز چنين مطلبي را پوشش دادهاند. سررشته رایجی كه در آثار كوتسي نمايان ميشود آنچنان هم به فاصله ميان زنان و مردان نميپردازد: فاصلهاي كه دو مسير ناسازگار زندگي را دربرميگيرد، مسيري كه یک سوي آن عقبنشيني و سوي ديگرش ميل و اشتياق باشد. کوتسی در كتابهايش بارها و بارها دو شيوه زندگي را در نقطه مقابل هم قرار ميدهد: كاراكتري در داستان خصوصياتي چون پرشور و حرارت، جذاب، متعهد و آرزومند را داراست، درحاليكه شخصيت مقابلش سختگير، فداكار، زاهد، و فضيلت را در رياضتكشي در ميان صحراها، سكوت و چيزهاي بياهميت جويا ميشود. شخصيتهايي چون ديويد لوري و دخترش در «بدنامي» (۱۹۹۹)، پُل ريمنت و اليزابت كاستلو در «مرد كودن» (۲۰۰۵)، پزشك اردوگاه كار اجباري و مايكل ك در «زندگي و زمانه مايكل ك» (۱۹۸۳) در جرگه چنين تقابلي جاي ميگيرند.
کوتسی و ساموئل بکت
كوتسي دو دهه پيش مطلبي به نام «اداي دين» را منتشر كرد و درباره تاثيراتي كه از نويسندگاني چون راينر ماريا ريلكه، رابرت موزيل، ازرا پاوند، فورد مادوكس فورد و ساموئل بكت گرفته بود، نوشت. درباره بكت بهطور خاص بهعنوان شخصي با تاثيرگذاري سازنده بر نويسندگياش، اينگونه اظهارنظر ميكند كه او در سطح والايي از نوگرايي قرار دارد و حتي در جايگاه نخست پستمدرنيستها جاي دارد. به عقيده او، بكت تحت نظارت نمايشنامهنويسي حساس و حاذقي چون آثول فوگارد [نمایشنامهنویس و رماننویس آفریقای جنوبی]، به چنان قابليتهايي فائق ميآيد كه در محيط آفريقاي جنوبي بهخوبي ميتواند جايگاه يك بومي را داشته باشد. ويژگيهاي بكت اين مهم را ثابت ميكند كه تاريخچه هنر با قدرتي كه دارد هيچ حدومرزی براي خود قائل نيست. بنا به گفته كوتسي ژرفترين درسهايي كه ميتوان از ديگر نويسندگان به دست آورد مساله روند كار است كه بهطرز كاملي درك شده باشد. در جاي ديگري اظهار ميكند كه تاثيرپذيري هيچ ربطي به الهامگيري از نويسندگان ديگر ندارد، بلكه برداشتي از شيوه نگارش، روش عملكرد نسبت به جهان را شامل ميشود كه خود بخشي از شخصيت و وجود انسان و بالاخره خویشتن غيرقابل تشخيص را تشكيل ميدهد. به عقيده وي تاثيرات برگرفته از نويسندگان يادشده بهطور يكسان در سمتوسو با يكديگر نیست و مطالعات دوران ابتدايي زندگي را بهترين زمان تاثيرپذيري میداند و معتقد است كه آثار اوليه آن نويسندگان در ذهن اغلب از ماندگاري و دوام بيشتري برخوردار خواهد بود. كوتسي درباره جنبه ديگري از تاثيرپذيري اينگونه سخن به ميان ميآورد كه با وجود اثرات برخي از آثار ادبي كه بسيار عميق و قوي بوده، اما نميتوان از اثرات غيرمستقيمي كه بيشتر به لحاظ فرهنگي منتقل ميشوند، چشمپوشي كرد. در راستاي اين موضوع از ويليام وُردزورث [شاعر رمانتیک انگلیسی قرن نوزدهم] ياد میكند و ميگويد كه در هيچ كجاي آثار خود ردي از سبك نگارش يا نگرش وُردزورث پيدا نميشود، اما وقتي كوتسي درباره انسان و رابطه او با دنياي طبيعت دست به قلم ميبرد، حضور مستمر وردزورث را بهخوبي حس ميكند.
کوتسی و انسانها و حیوانات
كوتسي در اكثر آثارش با مقايسه انسانها و حيوانات تلاش ميكند تا به مفهموم درستي از انسانيت دست يابد. بهطور مثال در رمان «بدنامي»، لوسي دختر شخصيت اصلي و بدنام داستان به نام ديويد لوري از پدرش در كمال استيصال خواست تا مسير زندگي خودش را بيابد و آن چيزي نبود جز اينكه «تنها همين زندگي وجود دارد كه آن را با حيوانات سهيم هستيم.» اين بنمايه در زندگي او نيز بهراستي يافت ميشود. كوتسي ابراز ميدارد با هدف ايجاد تغيير در قلب و نيت مردم به جهت تغيير رفتار آنها نسبت به حيوانات اين شيوه را به كار ميگيرد. برخي از منتقدان موفقيت او را در كسب جايزه نوبل ادبي به فصلهايي از رمان «اليزابت كاستلو» ربط ميدهند كه موضوع حيوانات را دربرميگيرد. و تا آنجا اين مساله را كش ميدهند كه آيا خود نويسنده هم به گفتههاي اليزابت كاستلو درباره رفتار انزجارآميزي كه انسانها در دنياي امروز نسبت به حيوانات دارند، اعتقاد دارد يا خير؟ با وجود این، او تصور نميكند كه بتوان با يك كتاب تغييراتي بهسزايي در اين مورد ايجاد كرد، اما باز هم به تاثير آن هرچند كه اندك باشد، اميد دارد.
آرمان