اشتراک گذاری
نگاهی به کتاب «نشانه در آستانه» اثر اميرعلي نجوميان
خوانش عملي هنر و ادبيات از ديدگاه ساختگرا و پساساختگرا
جستارهايي در نشانهشناسي
لیلا صادقی
«نشانه در آستانه» عنوان كتابي است از اميرعلي نجوميان در حوزه نشانهشناسي به مثابه روشي براي خوانش متن؛ در اين كتاب تلاش بر آن بوده كه نخست نظريهها و كليدواژههاي مرتبط با حوزه نشانهشناسي ساختگرا و پساساختگرا در سه جستار داده شود و سپس به خوانش عملي آثار مختلف با دو ديدگاه ساختگرا و پساساختگرا در حوزههاي مختلف عكس، نقاشي، معماري، سينما، ادبيات، تئاتر و غيره پرداخته شود. از آنجايي كه به نقل از كتاب، «نقد پساساختگرا عملا حركتي را از نقد عملي به سوي نظريه آغاز كرده است و از اينرو است كه حركت پستمدرن در دهه شصت را به نوعي دوران «سلطه نظريه» خواندهاند»، به نظر ميرسد جاي چنين كتابهايي خالي است كه نظريات را به ويژه در حوزه پساساختگرايي به صورت عملي در حيطه هنر و ادبيات براي مخاطبان كاربردي كنند، با علم به اين موضوع كه امكان نقد آثار هنري با رويكرد واسازيكننده به علت ماهيت اين رويكرد چندان ممكن نيست و ژاك دريدا خود همواره از ارائه روششناسي مشخصي براي واسازي سر باز ميزد و به باور او، واسازي شدني نيست، چراكه امكان آن، اين خطر را به همراه دارد كه روشها یا قدمهاي مشخص و قانونمندي براي آن وضع شود كه با سرشت اين ديدگاه در تعارض است.
از رنهمگريت تا عباس كيارستمي
گذشته از این مساله، این کتاب در دو عرصه قابل بررسی است، یکی جایگاه آن در حوزه نقد ادبی ایران و دیگری جایگاه آن به عنوان یک کتاب نظری، فارغ از جغرافیا. با نگاه نخست، این کتاب نقدی نظری و عملی برای چگونگی خوانش آثار هنری مختلف ارائه میدهد و بر سوءتفاهمهای ناشی از ترجمههای نامناسبی که در بازار نشر در باب نظریات پسامدرنیته وجود دارد، پایان میبخشد، بهگونهای که نشان میدهد یک اثر هنری غیرپسامدرن، همچون خانههای کاشان، کتاب «عشق روی پیادهرو»، فیلم «نرگس» و غیره را نیز میتوان با نگاهی پسامدرن خوانش کرد. بهعنوان مثال، مفاهیمی همچون فرم و ساختار، واسازی، تعویق معنا، غیاب نشانه، تکثر نشانه، بازی زبانی و غیره به همراه مصداقهای هنری شرح داده میشود و بر بدفهمیهای رایج و مستعمل در اینباره راه را میبندد. به عبارتی دقیقتر، درجوامع هنری برای زیرسوالبردن آثاری که اصطلاحا دهه هفتادی بهشمار میروند، اصطلاح بازی زبانی بهکار میرود و در این کتاب، نشان داده میشود که «منطق یک متن» چگونه براساس بازی شکل میگیرد و «عوامل بسیاری در هر متن وجود دارد که به نوعی بازی نشانهای در متن بهراه میاندازد». درواقع آنچه مردم از بازی برداشت میکنند، بازیدادن است یا به عبارتی سرگرم چیزی مانند گیمشدن، اما تفاوت بازی با گیم در این است که «تا میآییم معنی را جایی بند کنیم، معنی دیگری به میان میآید و آن را میرباید». سپس بازیهای نشانهای متنهای مختلفی از جمله نمایش «افرا» اثر بیضایی به وضوح نشان داده میشود و مورد بحث قرار میگیرد.
همچنین در این کتاب با تكيه بر نظريات مطرحشده در دو رويكرد مذكور، آثاري از هنرمندان خارجي از جمله ريكاردو زيپولي، پيتر آيزنمن، رنه مگريت و همچنين هنرمندان ايراني همچون عباس كيارستمي، مصطفي مستور، رخشان بنياعتماد، بهرام بيضايي، امير نادري و برخي ديگر مورد بحث قرار ميگيرد. درنتيجه به نظر ميرسد مباحث مطرحشده در آثار معاصر براي فهم بهتر نظريهها و كاربرد بومي آنها در حيطه بررسيهاي نشانهشناختي كاري بكر و ثمربخش باشد. درواقع از آنجايي كه كاربرديشدن هر نظريهاي بعدها با به كارگيري در حوزههاي مختلف محك زده ميشود، لزوم نگارش كتابهايي كه به نقد و خوانش عملي آثار مختلف ميپردازد، در هر جامعهاي الزامي است. يكي به جهت شرح عملي نظريه و ديگري به جهت فهم بومي آن نظريه.
اما با نگاهی غیرجغرافیایی از چنین کتابهایی انتظار میرود که علاوه بر ارائه مفاهیم مرتبط با رشته نشانهشناسی به صورت جامع، بتواند یا به عنوان کتاب درسی و یا کتابی نظری یا دستکم شرح نظریه، جایگاهی در حوزه نظریه ادبی-هنری برای خود باز کند، اما نظر به ساختار و چگونگی این کتاب، چنین امری به طوری نسبی محقق میشود.
ديدن از ديدگاه نشانهشناسي
براي آنكه كتابي بتواند در حوزه نظري، جايگاهي چالشبرانگيز ايفا كند، ميبايست، مبحثي نو و بديع از لحاظ نظري كه مختص به نظريات مولف كتاب باشد، مطرح شود يا دستكم ديدگاهي انتقادي نسبت به نظريهاي داشته باشد يا اينكه نظريات تكميلي جهت گسترش آن نظريه مطرح كند كه اين كتاب چنين ادعايي ندارد و صرفا از اهداف خود شرح نظريات موجود در حيطه ساختگرايي و پساساختگرايي به صورت عملي را بيان ميكند. در نتيجه مولف كتاب، به عنوان شارح نظريات نشانهشناسي در اين دو رويكرد به صورت ساده و همهفهم به همراه مثالهايي در حوزههاي مختلف درصدد كاربرديكردن نظريات موجود در جامعه خود است و چنين اثري، ميتواند ايفاكننده دو نقش باشد. نخست به عنوان كتاب درسي براي استفاده دانشجوياني كه مايلاند در حوزه نشانهشناسي به جامعه پيرامون خود بنگرند و بنگارند و دوم، كتابي در حوزه نشانهشناسي عمومي براي استفاده در همه حوزهها و به قصد كاربرديكردن نظريات نشانهشناسان در عرصههاي مختلف اجتماع.
به نظر میرسد که این کتاب نه بهعنوان کتابی درسی و نه بهعنوان کتاب نظری جامعی نمیتواند کارکرد مورد انتظار را داشته باشد: نخست اينكه، ساختار كتاب بر اساس ساختار كتابهاي درسي تنظيم نشده؛ چراكه در سه جستار نخست خلاصهاي كلي از نظريات نشانهشناسي در دو رويكرد مطرح ميشود و از جستار چهارم به بعد، مقالات مختلف و ناهماهنگ از لحاظ سطح نگارش و درجه دانشگاهي آورده ميشود كه با ويرايش اين مقالات و تنظيم آنها براي گنجاندهشدن در يك كتاب بهعنوان فصلي شارح مفاهيم مختلف در نشانهشناسي، اين هدف به سادگي ميسر ميشد. بهعنوان نمونه، جستار چهار كتاب با عنوان «تحليل دو تابلوي رنه مگريت»، صرفا نكاتي را درباره دو تابلو از اين نقاش مطرح ميكند و چگونگي فرايند معناسازي، آنگونه كه دغدغه نشانهشناسان است، در اين جستار محقق نميشود. به عبارتي، شرح برخي مفاهيم مانند پاررگون، خطخوردگي و غيره كه قرار بود به سه جستار نخست به عنوان جستار نظري كتاب سپرده شود، در ميان اين مقاله و ديگر مقالات ديده ميشود، كه اين موضوع به يكدستي جستارها لطمه وارد ميكند و در برخي موارد تكرار مكررات را اجتنابناپذير مينمايد كه از آن جمله ميتوان به تكرار يك پاراگراف هفت خطي و يك نقلقول هشت خطي از راپوپورت در صفحههاي ۱۲۱ و ۱۵۲ اشاره كرد كه به ساختار كتاب لطمه وارد ميكند و باعث ميشود مجزابودن مقالات بيشتر مورد تاكيد باشد. همچنين در جستار شش كه وعده تحليل عكسهاي ريكاردو زيپولي داده ميشود، چنين امري به صورت كامل محقق نميشود و مولف صرفا اشارهوار از عكسها عبور ميكند.
درواقع در هر مبحث پس از نقلقولهاي مختلف در حدود دو سطر اشارهاي به عكسهاي زيپولي ميشود و درنهايت تنها در يك پاراگراف در حدود چهار خط تحليلي واسازانه از عكسها ارائه ميشود. درصورتيكه در جستار هشت كه مختص معماري خانههاي كاشان است، به صورت مفصل به مفهوم خانه از دو ديدگاه ساختگرا و پساساختگرا پرداخته ميشود و به خوبي، به خوانش خانههاي كاشان در مراحل مختلف پرداخته ميشود كه اين خود، دريچهاي را به نقد يكي از نشانههاي فرهنگ، يعني معماري با رويكرد مذكور ميگشايد و نويد نگاهي نو در عرصههاي فرهنگي مختلف ميتواند باشد.
از ديگر نمونههايي كه به ساختار كتاب نقصان وارد ميكند، در جستار پنج كتاب يافت ميشود. اين جستار مدعي تحليل عملي نظريات مطرحشده در نظام دلالتي عكس تلقي ميشود، اما فاقد ساختار مشابه با ديگر مقالات است. همچنين نتيجه، كه يكي از مسلمترين بخشهاي يك فصل يا مقاله است، به صورتي غيرمعمول نقلقولي از رولان بارت است و به عبارتي، مقاله قادر به ارائه نتيجه مطلوب با توجه به تحليل مورد انتظار نيست، چراكه نقلقول نميتواند بهعنوان نتيجه يك مقاله قابل قبول باشد و اين نوع برخورد با نوشتار به اين معنا است كه نتيجه از قبل مشخص بوده است، پس لزومي به نگارش مقاله وجود نداشته است.
از سوي ديگر در برخي مقالات، تحليل عملي نظريات ساختگرايي و پساساختگرايي ارائه ميشود و در برخي مقالهها صرفا انطباق نظريه با اثر هنري به منظور شرح نظريه ديده ميشود كه از آن جمله همين جستار پنج است. ازينرو به نظر ميرسد كه جستارهاي كتاب، مجموعه مقالاتي هستند در سطوح مختلف كه با اهداف متفاوتي از جمله ارائه در مطبوعات، همايش يا كارگاههاي آموزشي نگاشته شدهاند و تنظيمي براي يكدستي و هماهنگي مقالات به عنوان يك فصل از كتاب صورت نگرفته است. از ديگر مواردي كه شاهد بر اين مدعا است، مقدمه برخي از مقالات است كه بخش نظري كتاب را تكرار ميكند و چنين مسالهاي در فرايند كتابشدگي مقالات ميبايست لحاظ شود تا مقالات مختلف بتوانند به عنوان فصلهاي يك كتاب ايفاي نقش كنند و نه به عنوان مقالاتي مجزا كه مدعي جستارهاي مرتبط يك كتاب هستند.
از لحاظ علمي، كتاب نثري شيوا و روان ارائه ميدهد و وفادار به ارجاعهايي است كه هر متن نظري ميبايست رعايت كند، اما در برخي موارد ارجاعها فراموش ميشوند. بهعنوان مثالي دقيقتر، در صفحه ۹۶ وقتي از ونيز سخن به ميان ميآيد، به علت فقدان گيومههاي نقلقول و شماره صفحه و نام كتاب، مخاطب سرگردان ميماند كه جنت وينترسون در كجا چنين نظراتي درباره ونيز داده و متن از كجا تا كجا نظر وينترسون است و از كجا به بعد نظر مولف كتاب. همچنين معادلها در برخي موارد داده نميشوند كه مخاطب سرگردان در يافتن مفهوم مورد نظر يا خواندن و يافتن اسامي در زبان اصلي، ميبايست به حدس و گمان متوسل شود.
نشانه در آستانه
در آخر ميتوان به نام كتاب اشاره كرد كه «نشانه در آستانه» نام دارد و نامي غيرفراگير و صرفا ويتريني براي كتابي است كه تنها بخشي از نظريات نشانهشناسي را به صورت عملي نشان ميدهد. چنانچه پيشتر اشاره شد، كتاب صرفا با دو رويكرد ساختگرايي و پساساختگرايي وارد حيطه نشانهشناسي ميشود و رويكردهاي نشانهشناسي ديگري چون نشانهشناسي اجتماعي، فرهنگي و شناختي به كناري گذاشته ميشود، درنتيجه بهتر بود كه كتاب نامي جامع و مانع اتخاذ ميكرد كه دلالت بر محتويات خود داشت. به عنوان مثال، «نشانهشناسي عملي با رويكرد ساختگرا و پساساختگرا». نام كنوني اين انتظار را براي مخاطب ايجاد ميكند كه نشانه در رويكردهاي مختلف مورد مداقه قرار بگيرد و البته مولف خود در مقدمه كتاب اشاره ميكند كه «نشانهشناسي از دوره ساختگرايي عبور و به دوره پساساختگرايي وارد ميشود و به حضور موثر خود ادامه ميدهد». از چنين عبارتي اينگونه برميآيد كه رويكردهاي ديگر نشانهشناسي در فاصله ميان ساختگرايي و پساساختگرايي جاي دارند كه در همه موارد، به غير از نشانهشناسي شناختي، اين موضوع صدق ميكند، چراكه اين رويكرد اخير، رويكردي متاخرتر است كه به تازگي ساخته و پرداخته ميشود و انتقادهايي اساسي به رويكردهاي ساختگرا و پساساختگرا وارد ميكند. به عنوان نمونه درواقع دلبخواهيبودن و قابل پيشبينيبودن به نقل از ليكاف و جانسون دو اصطلاح اشتباهي هستند كه در سنت ساختگرايي و پساساختگرايي رواج داشتند. به گفته آنها: «آنچه امروزه درباره ذهن ميدانيم، با ديدگاه فلسفي سنتي در باب فرد متفاوت است. به عنوان مثال، هيچ دوگانگي دكارتي در فرد وجود ندارد… انسان كانتي خودمختار با آزادي تقريبي و دلايل متعالي كه اخلاقيات را به او ديكته ميكنند، وجود ندارد. انسان ابزاري كه عقلانيت او يك عقلانيت اقتصادي است، حداكثر ابزاريگرايي، وجود ندارد… انسان پديدارشناختي كه از خلال مكاشفه پديدارشناختي ميتواند همه چيز را درباره ذهن و ماهيت تجربه دريابد، يك خيال بيش نيست… هيچ انسان كاملا پساساختگرايي كه همه معناها براي او قراردادي، نسبي يا از لحاظ تاريخي مشروط يا از لحاظ اندامي-مغزي غيرساختمند باشد، وجود ندارد. هيچ انسان فرگهاي وجود ندارد كه براي او تفكر از اندام جدا باشد… هيچ چيزي به نام انسان محاسبهگر كه ذهنش مانند رايانه قادر به محاسبه باشد، وجود ندارد… و در آخر، هيچ انسان چامسكيايي وجود ندارد كه زبان براي او يك نحو يا يك فرم خالص و فارغ از معاني، بافت، ادراك، احساس، حافظه، توجه، كنش و ماهيت پوياي ارتباط باشد.»
*دکترا در زبانشناسی، مترجم، شاعر و داستاننويس. از آثار: پریدن به روایت رنگ و گریز از مرکز
آرمان