این مقاله را به اشتراک بگذارید
در باب نقد ادبی و رمان فارسی
تاریخی بیسنت؛ تاریخی بیمدرنیسم
شهریار وقفیپور*
امروزه مد این است که گفته شود «عالم هنر و ادبیات فارسی ناتوان از تولید نقد است.» هرچند شاید بتوان برای این حکم مصادیقی برشمرد، باید به ناسازه پنهان در این رویه توجه داشت: چنین عملی تنها در عالم نظریهپردازی و نقادی ممکن است؛ از همینرو، صرفِ بیان این گزاره خود اولین کوشش در نظریهپردازی و نقدنویسی است؛ بنا بر این مقصود از آن تنها در صورتی پذیرفته است که امکان نظریهپردازی در عالم هنر و ادبیات فارسی را محال نداند و به شکل کوششی برای ایجاد یک سنت نظریهپردازی نگریسته شود. لیکن باید توجه داشت چنین عملی تنها در پیشزمینه سنت صورت میپذیرد؛ از همینرو، این حکم صرفا به شرطی راه به جایی خواهد برد که به نیت احیا و نجات سنتی سرکوبشده انجام شود. نظریهپرداز ادبی باید به این واقعیت آگاه باشد که سنت امری دادهشده نیست، بلکه واقعیتی است که به شکلی خاص برساخته میشود، از همینرو است که سنت، تاریخ و مدرنیته سهگانهای همبستهاند: تنها در مدرنیته است که سنت و واکاوی آن به موضوع وسواس هر گونه تفکر و نظریهپردازی تبدیل میشود، و این تفکر، پیش از هر حرکت و ژست دیگری، به تاریخمندی و تاریخیبودن خود اذعان دارد. با توجه به این امر است که تفکر انتقادی امروز، هر لحظه بیش از پیش، حالت ترجمهگرایانه خود را آشکار میسازد. در اینجا شاید بهتر بود به جای واژه «ترجمه» از «تفسیر» استفاده میشد، لیکن استفاده از واژه «ترجمه» ضروری مینماید. «تفسیر» عموما متناظر با نوعی خط تولید و مونتاژ دانسته میشود: ایدئولوژی سرمایهداری کار تفسیر را افزودن بر انبار معانی موجود میداند، حال آنکه «ترجمه» کوششی است برای افشای تهیبودن چنین انباری و نمایش آنکه معنایی وجود ندارد. نقد یک اثر هنری تنها افشای این واقعیت است که تمامیِ معناهای بارشده بر آن کاذب است: اثر هنری کوششی است برای رسیدن به نقطه صفر محتوا. لیکن چگونه میتوان این مقدمات را به تولید و مصرف رمان مربوط ساخت؟ کافی است به حکم هگل بازگردیم مبنی بر اینکه در دوران مدرن هنر مرده است. این حکم ممکن است موجد بدفهمیهای گستردهیی شود، لیکن کافی است آن را در نسبت با احکامی از این دست قرائت کرد: «در دوران مدرن، نقد ادبیات و ادبیات باهم زاده شدهاند، شاید اولی کمی زودتر از دومی»؛ «چیزی برای نوشتن باقی نمانده است جز اجبار به نوشتن» و… به عبارت دیگر، امروزه رمان ناگزیر است به تامل در نفس بپردازد، از همینرو است که نوشتن خصلت خودانعکاسی مییابد. البته این خصلت بسی فراتر از تکنیکهای فرسوده و ملالآوری چون «اتصال کوتاه» یا «حضور نویسنده یا راوی در داخل داستان» و نظایر آن است؛ چراکه خصلت خودانعکاسی و تامل نفسِ رمان به منفیت رمان ناظر است و اینکه فرم رمان را تنها میتوان به شکلی منفی تعریف کرد: قصدیت بدون قصد، نوشتنِ ننوشتن، روایتِ روایتنکردن و… بنابراین هر رمانی تنها میتواند نقدِ خود رمان باشد و بس.با این مقدمه باید گفت هر گونه تحلیلی در باب رمان فارسی باید به این موضوع توجه کند که نفسِ وجود موجودیتی به نام رمان فارسی ناظر است به وجود گونهای سنت رماننویسی در ایران. از همینرو، هر رمانی تنها به مدد وجود پدر – رمانی دیگر وجود مییابد؛ البته این حکم به معنای وجود رمانهای جاویدان و ابدی در زبان فارسی نیست، بلکه توجه به این نکته است که سنتی، حال با هر قدمتی، وجود دارد. با این تفاصیل صحبت از «تاریخ مصرف» تنها میتواند «لطیفه»ای به شمار آید: هیچ رمانی برای جاودانشدن نوشته نمیشود، مگر آنکه به جد در پی محوشدن در تاریخ باشد. هر رمانی تنها در اینجا و اکنون نوشتهشدنش معنا مییابد و تنها باید دغدغه معاصربودن را داشته باشد. چنان که گفته میشود پرداختن به مضامین «انسانی» که وجه مشخصه آثار کلاسیک و جاویدان است، تنها ترفندی ایدئولوژیک برای سانسور معاصریتِ آثار بزرگ است. هر لحظهیی از گذشته تنها در صورتی در آینده به خاطر آورده خواهد شد که به شکل لحظهای از آینده شناسایی شود. اما رمانی که امروز نوشته شود، به چه شرطی در آینده نیز خوانده خواهد شد؟ رمان یا هر اثر ادبی دیگر رابطهای انعکاسی و آینهوار با واقعیت برقرار نمیکند، از همینرو صحبت از انعکاس لحظهای در حال نیست که به مدد تکرارش در آینده، انعکاس آن، یعنی اثر هنری، نیز معاصر آینده شود. رابطه اثر هنری با تاریخ رابطهای دیالکتیکی است؛ از همینرو صحبت از بهیادآوردهشدن آن در آینده پیچیدهتر از بهیادآوردهشدن تاریخ است. اما اثر هنری جزئی از تاریخ هنر است، آنهم به لطف همان چیزی که در باب ترجمه و نقد گفته شد. از همینرو اگر گفته شود «رمانهای ایرانی تاریخ مصرف کوتاهی دارند» یا اگر گفته شود «تاریخ مصرف رمانهای ایرانی به سر آمده است»؛ با قبول این گزارهها میتوان گفت احتمالا مشکل از تاریخ اجتماعی و تاریخ هنری ماست. تاریخ ما تاریخی بیسنت، و از همین رو، بیمدرنیته است. البته اگر حکمهای پیش را نپذیریم، اوضاع طور دیگر خواهد بود.
* منتقد ادبی و داستاننویس
آرمان
1 Comment
سایه
استثنا یک مطلب قابل فهم از ایشان خواندم. خوب بود و جواب به دشمنان ادبیات ایران مثل روزنامه شرق.