این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نوشتاری از جان آپدایک درباره «موبیدیک» شاهکار هرمان ملویل
جاودانگی از دانته، شکسپیر،هاثورن تا هرمان ملویل
ترجمه : امیر حامد دولت آبادی فراهانی
«موبیدیک» شاهکار هرمان ملویل (ترجمه صالح حسینی، نشر نیلوفر) به روایت جان آپدایک نویسنده آمریکایی و برنده جایزه پولیتزر
در اسطورهشناسی ادبیات آمریکا عدم استقبال مخاطبان و منتقدان از رمان «موبیدیک» و گوشهنشینی و سکوت اختیارکردن هرمان ملویل، اصلیترین تصویر زندگیاش به حساب میآید که بسیار شباهت دارد به خود-تبعیدی هنری جیمز به انگلستان، فاز اواخر عمر مارک تواین که شده بود حیوان خانگی سفید ملوس و دستآمیز ثروتمندان، دائمالخمری و جوانمرگی فیتزجرالد و نیز دستودلبازی همینگوی. این تصویرهای کلیشهای به ما از حقیقت نویسندگی در آمریکا به صراحت سخن میگوید. یکی از حسبحالنویسان ملویل بهنام نیوتون آروین، نحوه برخورد عمومی جامعه را با موضوعی که او برای رمان [موبیدیک] برگزید «سنگینترین موضوع در تاریخ ادبی علیه تفکر آمریکایی» قلمداد کرد. کندوکاو در آثاری که ملویل پس از «موبیدیک» منتشر کرد و نیز حسبحالهایی که از او نوشته شد، آشکارکننده ماهیت سکوتی است که او اختیار کرد؛ هرچند که در اینباره نکات شگفتی هم وجود دارد.
نخست بهتر است پی ببریم وقتی ملویلِ جوان «موبیدیک» را نوشت چه شرایطی را تجربه میکرد. ملویل اوایل فوریه ۱۸۵۰ که پس از سفری چهارماهه به نیویورک بازگشت سی ساله بود؛ هدفی که در آن سفر دنبال کرده بود بررسی کیفیت انتشار چهارمین کتابش به نام «نیمتنه سفید» در انگلستان بود. اندکی پس از بازگشتش، او که دو رمان «نیمتنه سفید» و «ردبرن: نخستین سفر» را در مدت پنج ماه نوشته بود، قلم به دست گرفت تا ششمین کتابش را براساس تجربیات دریانوردیاش بنویسد؛ تجربیاتش از سفر والگیری. طولانیترین سفر دریایی ملویل مربوط میشود به تجربهای ۱۸ ماهه روی کشتی والگیری «آکاشنت» و نیز دورهای به نسبت کوتاه که در کشتیهای والگیری «لوسی آن» و «چارلز و هنری» خدمت میکرد؛ اما، تا ۱۸۵۰ جزئیات سفر والگیریاش هیچ جایی در داستانهایی که مینوشت نداشت. کشتیهای والگیری که در رمانهای «تیپی»، و «ماردی» از آن سخن گفته شده در اصل، همگی نقطه شروع و بهتر بگویم پایه و اساس برای خلق «موبیدیک» را فراهم آورد. ابتدا به ساکن، خالی از لطف نیست اگر نامهای را که برای دیگر دریانورد ادیب به نام ریچارد هنری به تاریخ یک مه ۱۸۵۰ درباره کتاب جدیدش فرستاد بخوانیم: «رمان درباره سفر والگیری است؛ نیمی از کتاب را نوشتهام… هرچند، کتاب غربیی خواهد بود، میترسم؛ آخر، چربیِ وال، چربیِ وال است دیگر! درست است که هرکس میتواند از وال چربی بگیرد، ولی شعر مثل کشیدن ضمغ از درختی یخزده و فراخ است؛ برای شاخوبرگدادن به شعر هم آدم باید از قدرت تخیلش استفاده کند که ماهیت آنهم باید مثل جستوخیزهای خود والها نخراشیده باشد. بااینهمه، منظورم این است که بدون در نظرگرفتن همه اینها حقیقت را درباره آنچه در ذهن داشتهام نوشتهام.»
در اواسط تابستان همان سال ملویل به ناگاه به مزرعه یکی از خویشانش در پیتسفیلد واقع در ایالت ماساچوست رفت و نسخهای از کتاب تازه چاپشده ناتانائیلهاثورن هم به نام «موسای خلوتنشین» به دستش رسیده بود. همانجا بود که به دیدارهاثورن نائل آمد؛ ملویل در همان سال، به خاطر نزدیکی به نویسنده سالخوردههاثورن برای ادامه نویسندگی جسارت یافته و انگیزه گرفته بود؛ در حدی که جایی نوشت: «حس میکنمهاثورن در من بذر زایندگی را رویاند.» ملویل در گذشته سفرهای والگیری را تجربه کرده بود و از دل همان تجربهها داستان مورد نظرش را بیرون کشید و نسخه استادانهنگارگریشده، سمبولیک، حماسی و بدبینانهای را که دست آخر زیر چاپ رفت به رشته تحریر درآورد. ملویل وقتی که مشغول نوشتن فصول آخر رمان بود، فصلهای ابتدایی رمان زیر چاپ رفته و نوشتن کل رمان چند هفته پیش از تولد سیودوسالگیاش تکمیل شد. دومین شگفتی مذکور از این قرار است که همه نقدهای انجامشده از رمان منفی نبود. یعنی نه به آن فضاحتی که دو سال قبلتر رمان «ماردی» با آن مواجه شد. مجله آتنیوم در شماره ۲۵ اکتبر همان سال انتشار رمان نقدی منتشر کرد که اولین و تقریبا میتوان گفت مردافکنترین نقد جانسوزی بود که علیه «موبیدیک» نوشته شد. بااینحال، آنها در ادامه قضاوتشان از نویسنده تعریفی هم کرده بودند: «از اینپس، نویسندهمان را باید عضو اتحادیه لاعلاجان بدانیم؛ چراکه گاه با واسطه بهرخکشیدن نبوغش، ما را دست میاندازند، مادامیکه [نبوغش] مدام دستوپا و خود را به آبوآتش میزند تا نخراشیدگیاش برای مخاطب تابآوردنی شود.»
از سوی دیگر، نشریه جانبول در همان روز انتشار رمان متوجه شده بود که «از بین آثار ملویل، «موبیدیک» شاهکاری خارقالعادهتر است.» و اذعان کردند: «بارقههای حقیقت… که بر سطح دریای کفآلود اندیشه میدرخشد… تفکرات پرمغز هنرپیشگان تعقیب در آبهای وحشی… و ترسیمهایی از ماهیت بشر در قالب پوستینی تکاندهنده که بر عرشه کشتی پکئاد خود را نشان میدهد… همه و همه نشان از بزرگی رمان دارد.» سه هفته بعد در روزنامه «نیویورک» استقبال خوبی از رمان «موبیدیک» شد. در این روزنامه نوشته شده بود: «این رمان دارای تمام جنبههای مجذوبکنندهای است که آثار قبلی نویسنده در خود داشت؛ درحقیقت، رمان در خود نیرویی افسونگر دارد… ملویل با ذوق و شوقی برآمده از نبوغ خارقالعادهاش مینویسد و این حاصل نمیشود مگر با کمال حلول روح کوپید (الهه عشق در روم باستان) که به خاطر نشاط حاصل از شوخطبعی و توانایی قوه خیال نویسنده در او شکل گرفته باشد.» به نظر منتقدان مجله آلبیون «رمان موبیدیک چیزی از سایر شاهکارهای ادبی جهان کم ندارد.» مجله هومژورنال هم نوشت: «رمان بسیار زاینده، باروح و سرگرمکنندهای است که در خود دنیایی اطلاعات نهفته دارد که برانگیزاننده حس کنجکاوی، دقت و اغلب، قوه خیال آدمی است.»
هیچ نویسندهای – حتی دیکنز- آنچه را که مینویسد کاملا از خود خلق نمیکند؛ یعنی بدون هیچ پیشینهای نمیتواند چیزی بنویسد. ملویل هم داستانسرایی بود که برای نوشتن یا نیاز بود از تجارب شخصیاش مایه بگذارد یا شرح ماجراجوییهای دیگران را بشنود و براساس آن داستانی بنویسد. حسی که در دل داشت و او را به بیان حقایق راستین سوق میداد سبب میشد که همواره به شرح وقایعی بر پایه واقعیت بپردازد. میتوان سبکی را که او در نوشتن دنبال میکرد مدرن نامید: سبک خاصش به نوعی الهامگرفته از مجموعه کتابهایی که مطالعه کرده و نیز فن حسبحالنویسی بود. چنین نویسندهای در اصل قادر نخواهد بود چیزی بنویسد خارج از دایره کتابهایی که خوانده و بر او تاثیر گذاشته، اما ملویل این توانایی را داشت که در موقع لزوم حتی از نمود حسبحالگونهای آثارش هم بکاهد.
یکسالونیم پس از انتشار «موبیدیک» که با عدم مقبولیت رمان میان عامه مردم همراه شده بود، به ناگاههاثورن و اهل خانواده برکشایر را به مقصد مناطق شرقی ماساچوست ترک کردند؛ این واقعه از لحاظ متفاوتی میتوانست بر ملویل اثر بگذارد، اما به عقیده من قطع رابطه صمیمی آن دو نویسنده بیشترین آسیب را به ملویل زد. این بحث در آثار بعدی هر دو نویسنده به وضوح قابل مشاهده است. آخرین تقلای ملویل برای جلب توجه عموم به خود که روزگاری طرفدار پروپاقرص رمانهایش بودند سبب شد که دست به انتخاب موضوعی بزند مرسوم و پرطرفدار در آن زمان: غرب وحشی و قایق سواری بر رودخانه. یعنی اندکزمانی پیش از آغاز نوشتن رمان «مرد مطمئن». ملویل خود به سال ۱۸۴۵ برای دیدار تازهکردن با عمویش به نام تام، دل به رود عظیم و پررمزوراز میسیسیپی سپرد. هرچه امید و آرزو در دل برای ادامه سفرش در رودخانه داشت به واقعیت نرسید. خاطراتش از آن سفر معهود، ناخوشیهای خانواده و نیز جوانی ملالآورش همه و همه گویی در شکلگیری بدبینی وخیم موجود در سراسر رمان «مرد مطمئن» نقش داشته است. این اثر تند و گزنده پس از «موبیدیک» بهترین اثر ملویل شناخته میشود.
ملویل به خودی خود آدمی عارفمسلک توصیف شده، اما هرچه باشد به نظر من اگر دی. اچ. لارنس و ویلیام وردزورث را عارفمسلک بدانیم باید بگویم که ملویل در مقایسه با آنان هیچ بویی از عرفان نبرده؛ او خردمندی است که فقط دلش میخواهد خدا وجود داشته باشد. دلایلی که او برای وجود داشتن خدا در دل دارد، همانی است که همگی ما هم در دلهامان داریم: میخواهیم خداوند باشد تا در مشکلات و گرفتاریها ناجیمان شود و دستمان را بگیرد تا نقطه اتکایی باشد برایمان در مواقع بحران؛ تا این حس را به ما القا کند که پس از مرگ سیاهی مطلق نصیبمان نخواهد شد و به رستگاری ابدی خواهیم رسید. به سال ۱۸۵۶ پس از اتمام نوشتن رمان «مرد مطئمن» او عازم سفری به سرزمین مقدس (Holy Land) شد. طی سفر ابتدا به انگلستان و آنجا هم به دیدارهاثورن رفت. بعدش هم به کنسولگری آمریکا در انگلستان رفت که در لیورپول واقع بود. در صحبتی که باهاثورن داشت و در یکی از نشریههای متعلق بههاثورن هم منتشر شده بود گفته بود: «دیگر تقریبا مطمئن شدهام که میخواهم خودم را نیست و نابود کنم.»هاثورن هم در ادامه این نقلقول نوشته: «بااینحال هم، به نظر نمیرسد که با این پیشبینی ارضا شده باشد.» آدمی در عجب است که آیا ملویل در آن زمان میدانست که آن نثرنویس شگفتانگیز در وجودش به خواب رفته است یا نه؟
باری به هرجهت، ملویل هرگز دست از نوشتن برنداشت (این سومین شگفتی است). هیچ گاه ادامه فعالیت پرطمطراق ادبیاش را متوقف نکرد تنها در مواقعی خاص صورت و شدت آن را تغییر میداد. بلافاصله پس از کنارگذاشتن نثرنویسی به سراغ مطالعه جدیتر آثار منظوم و کمی بعد سرودن شعر رفت. مه ۱۸۶۰ بود که مجموعهشعری آماده چاپ داشت که چارلز سریبند با انتشارش مخالفت کرد. پس از بازنشستگی از اداره خدمات مشتری به سال ۱۸۸۵ دو مجموعهشعرش را با حساب شخصی منتشر کرد. از آنجاییکه پول زیادی نداشت به اجبار از هر کدام تنها ۲۵ نسخه چاپ کرد. آثار منظوم ملویل چندان پرتعداد نیست و جزو آخرین آثاری محسوب میشود که ملویل در حیات خود خلق کرد. اما همین کافی است که امروزه در اکثر گلچینهای ادبی آمریکا در مقام شاعری برایش جایگاهی در حدواندازههای امیلی دیکنسون و والت ویتمن در نظر بگیرند. ملویل هم درست مثل توماسهاردی که پس از عمری رماننویسی رو به سنت شعرسرایی گذارد، در اشعارش خواننده را با تقلای شاعر برای تزریق روراستی و جهانبینی بسیارنقش خود با واسطه وزن و ریتم کوبنده اشعار تحتتاثیر قرار میدهد.
واژه Novel در اصل به معنای «خبر» است و هیچ رماننویسی نمیتواند در نوشتن، خبری تازه و نو برای رساندن به گوش خواننده نداشته باشد؛ حتی آن دسته از کاتبانی که پا را فراتر از حیاط پشتی خانهشان هم برای سیروسلوک در عالم هستی نگذاشتهاند. در زندگانی ملویل پرشمار پیشآمد خوب و بد رخ داده بود که چندان ارزش گفتهشدن نداشت، اما او در وجود خود ودیعهای خداوندی یافت که قدرت بالای داستانگویی بود. همین شد که او را بر این داشت که اخبار و پیشآمدهای رخداده در دریاهای جنوب را به رشته تحریر درآورد و به گوش آدمیان برساند. در این زمینه هم جزو نخستین کسانی بود که دست به چنین کاری زد و هنوز هم که هنوز است اثر شگرفش بینظیر باقی مانده است. دومین مجموعه خبری که میخواست به گوش آدمیان برساند این بود که زندگی به خودی خود کلاهبرداری غاصب است. با این اینکه خود ملویل اصلیترین هدفش از نوشتن را به اطلاعرساندن این خبر میدانست باز هم این چیزی نبود که با آغوش باز توسط مخاطبانش پذیرفته شود. تاریخ در دل دانشآموزان رشته تاریخ باور به سرنوشت را میبالد و من اینچنین حس میکنم که ملویل به واقع حق داشت که خود را از جنگی که به محل قدرتنمایی بزرگان تبدیل شده بود بیرون نگاه دارد. همین عامل سبب شکستهشدن رابطه میان او و مخاطبی شده بود که به او وقع مینهاد؛ چونکه نویسندهای بود حاضر در دل تمامی این خونخواریها. او تا آنجاییکه میشد به داستانهایش از دریا مفهومی عالمگیر میداد و به این منظور از گنجینه ناب و تمامنشدنی تجربیات روزگار جوانیاش بهره میبرد. ملویل در بیستوپنج سالگی و به ناگاه با توجه به اندک ذوق ادبی که از نوجوانی برایش به یادگار مانده بود شروع کرد به نوشتن. نیمی از عمرش گذشته بود کمتر از چهل سال که تصمیمی گرفت و شکوه در نوشتن را سرلوحه حرفهاش قرار داد؛ چونکه بر این باور بود شکسپیر، دانته وهاثورن هم این ویژگی را در نوشتن سرلوحه داشتهاند که امروزه روز هم آثارشان شاهکارهای ادبیات جهان تلقی میشود. در همان عوان جوانی در نامهای بههاثورن از پیشرفت سریع و آتشیاش در امر نوشتن اینگونه نوشت: «تا بیستوپنج سالگی هیچ پیشرفتی در نوشتنم حاصل نیامد. از بیستوپنج سالگی به بعد، حساب روزبهروز زندگانیام را دارم و هر روزم را نوشتهام. سه هفته به کندی و هرطوریکه هست گذشته و وقت و بیوقت به خودم سر میزنم و معلومم میشود که در دل هنوز شکست نخورده و بر نوشتن برای ابد نقطه پایان ننهادهام. دیگر حس میکنم که وقت آن رسیده این میوهای را که به جان میپرورانمش به بار بنشیند.» همین شد که ملویل قلم در دست گرفت و با رعایت هرآنچه که در ذهن داشت و زنده نگاهداشتن همان شکوه در کلام که ذکرش رفت آثاری خلق کرد که امروز از خواندنشان لذت میبریم؛ همانگونه که ملویل خود به وقت نوشتن لذتشان را میبرد.
آرمان
‘