این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به کتاب «لحظۀ اگزیستانسیالیستی؛ ظهور سارتر بهعنوان روشنفکری عمومی» نوشتۀ پَتریک بِرْت
چرا ژان پل سارتر از مد افتاد؟
مارکس اند فیلاسافی
نخستین وظیفۀ هر کتاب جدید دربارۀ ژان پل سارترْ توجیهِ نوشتهشدنش است. بیشک در محیط آکادمیک، که در آن همواره تلاش برای یافتن «شکافهای موجود در دانش» در جریان است، هر کتاب جدیدی این وظیفه را دارد. اما این موضوعْ بهخصوص درمورد متفکری صادق است که پیشازاین، طی ارزیابیهای بیشمار، تمام جوانب زندگی و آثارش بررسی شده و چند دههای هست که در مجموع «ازمُدافتاده» انگاشته میشود.
درواقع اگر نام ژان پل سارتر اصلاً معنایی برای دانشجویِ امروزی داشته باشد، احتمالاً یادآورِ چیزی بیش از تصویرِ آن مرد ریزۀ چاقِ یکچشم نیست که همیشه پیپ میکشید. اظهارِنظرهای سیاسی سارتر در اواخر عمرش دیرهنگام، ناموجه، بیخریدار و مغشوش شده بودند. نوشتههای او بهگونهای غیرمنطقی بیشازپیش متورم و مغلق شده و وسواسی شدید برای تکمیلِ زندگینامۀ سهجلدی و مبهم فلوبر پیدا کرده بود (که در مجموع غیرقابلخواندن است و عمدتاً هم کسی آن را نخوانده است). این موارد در کنار اندکی تکبرِ سارتریْ از درگیرشدنِ او در مُباحثات تئوریک معاصر بههنگامِ برآمدنِ علوماجتماعی در فرانسه جلوگیری کردند.
این گمنامی جای تأسف دارد، زیرا همانطور که فردریک جیمسون در سال ۲۰۱۴ متذکر شده است، «خوانندگانِ جوانتر کماکان با توصیفات هستی و نیستی۱ به وجد آمده و، بااشتیاق، حقایقِ پدیدارشناختی و فلسفیِ آن از آزادی را میپذیرند.» اما تناقضی در اینجا موجود است. دقیقاً همین جذابیت آثار اوست که ما را دربارۀ گمنامی نسبیِ کنونیاش گیج میکند. ملاحظات زندگینامهایِ بالا نیز، هرچند کاهش اثرگذاریِ سارتر را توضیح میدهند، بهسختی قادر به توضیح این نکتهاند که چرا آن دسته از آثار او، که چنان اقبالی یافتند، نتوانستند پس از مرگِ او آن محبوبیت را حفظ کنند، بهویژه با درنظرگرفتن شهرتی که او در زمان حیات بدان دست یافته بود.
دقیقاً توضیحِ همین تناقض و روشِ بهکاررفته برای آن است که کتاب پَتریک بِرْت، لحظۀ اگزیستانسیالیستی؛ ظهور سارتر بهعنوان روشنفکری عمومی را چنین موجه و خواندنی میکند. رویکرد این کتاب جامعهشناختی است و، برای توضیحِ پرسشی اصلی و دووجهی، به تحلیل اقلیم اجتماعیسیاسیای میپردازد که سارتر، در رابطه با آثار و فلسفهاش، در آن شکوفا شد. پرسش اول مربوط به زمان است: چرا سارتر و «اگزیستانسیالیسمِ» او، بین سالهای ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۷ در فرانسه، قبولی چنین سریع و همهگیر با چنان پیروان عامهپسندی یافت؟ (با این دو تاریخ، بِرت این باور عمومی را به چالش میکشد که «اگزیستانسیالیسم در سالهای میانِ دو جنگ شکوفا شد».) چرا آن زمانِ خاص نه قبل یا بعدازآن؟ پرسش دوم مربوط به محتواست: چرا این مشخصاً جنبش اگزیستانسیالیستی سارتر بود که در رسیدن به محبوبیت چنین موفق بود؟ آنهایی که هستی و نیستی یا دستِکم بخشهایی از آن را خواندهاند میدانند که متنِ سارتر تا چه اندازه میتواند مبهم باشد. علاوهبراین، دِینی که سارتر به هگل و هایدگر احساس میکرد به آثار او طعمی آلمانی بخشید، درحالیکه هایدگر خودْ بهدلیل نزدیکی با نازیسم بدنام شده بود. پس چرا جنبش فلسفیِ دیگری نبود که جایگاهی را در اختیار گیرد که سارتر با اشتیاق تصاحب کرد؟
اصولاً رویدادهای جنگ جهانی دوم، تجربۀ تروماتیک فرانسوی از آن و نیاز به مُسکّنی در زمان پایانِ آن باعث شد سارتر و لحظۀ اگزیستانسیالیستیِ او به وجود بیاید. تسلیم سریع فرانسه به آلمان، اشغال، همدستی۲ و ارزشهای رژیم ویشی باعث دگرگونیِ مهمی در حیطههای فرهنگی و روشنفکری شد. بهنوعی میان دو گروه جدایی افتاد. دریکسو آنهایی بودند که تمایلات محافظهکارانه داشتند و بر کار، سرزمین پدری و نظم، نظام اخلاقی سخت و ثابت، کاتولیسیسم و از همه مهمتر، همدستی تأکید داشتند؛ درسویدیگر آنهایی قرار داشتند که از «آزادی، برابری، برادری»، سکوت در برابر اشغالگر، و مقاومت حمایت میکردند. بیشک این جدایی با مرزهایی قرابت داشت که دستِکم از زمان ماجرای دریفوس دوام آورده بودند- این باعث میشود فکر کنیم آیا این جدایی طولانی نمیتواند در شرح برت از ظهور سارتر، اولویتی را که او به جنگ جهانی دوم میدهد به چالش بکشد؟ -اما در شرایط اشغال حتی بیشازپیش آشکار شد و اشغالگران آلمانی، همراه با رژیم ویشی، برتری فرقۀ محافظهکارتَر را تضمین کردند. زمانی که جنگْ تمام و فرانسه آزاد شد، سقوطِ رژیم ویشی و الطافی که به روشنفکران محافظهکار و طرفدار آلمان شده بود، نوعی خلأ به وجود آورد که سارتر باکمالمیل به درون آن قدم گذاشت.
بااینهمه، اگر تجربۀ فرانسوی از جنگ جهانی دومْ سارتر را ساخت، بهیکمعنی سارتر نیز تجربۀ فرانسوی از آن جنگ را ساخت. افسانهبافیهای کتمانناپذیری وجود داشتند. او در متن «یک همدست چیست؟» با تفاسیر دوگُلی از همدستی همسو شد: اکثر شهروندان فرانسویْ مبارزان مقاومت و، در برابر اشغالگران، فعال بودند. فقط معدود شخصیتهای حاشیهای در پیرامون جامعۀ فرانسوی دست به عمل همدستی میزدند. آنان مشتاق نیرویی خارجی و قدرتمند بودند تا بلکه بتوانند بهوسیلۀ آن خود را در مرکز قرار دهند. این از حقیقت بسیار بهدور است. رژیم ویشی متشکل از تعداد زیادی اعضای نخبه و همبستۀ جامعۀ فرانسوی بود. هنرمندان تثبیتشده و اعضای سرشناس آکادمی با نشریات طرفدار آلمان و اشغال همکاری میکردند. شهروند متوسط فرانسوی نیز، مانند همتایانش در اکثر کشورهای اروپایی، به این دلخوش بود که، در وضعیت اشغال، بهترین کار را میکند. باید یادمان باشد که خودِ سارتر، که بهنوعی سخنگوی مقاومت بود، در بهترین حالت، شخصیتی پیرامونی و در بدترین حالت دغلباز بود. به یاد میآوریم که چگونه در خلال آزادسازی پاریس، آلبرکامو سارتر را خوابیده در لُژ یکی از سالنهای خالی تئاتر یافت. کامو بانگ برآورد که «صندلیِ راحتی تو رو به تاریخ است!» و از ایدۀ «روشنفکرِ نشسته بر صندلیِ راحتی» پیشآگاهی داد و بعدها با آن به تمسخرِ سارتر پرداخت. بِرت خود نیز یکیدو تردید دربارۀ فعالیتهای مقاومتیِ سارتر بروز میدهد، اما رویهمرفته آنچه واقعاً به ما ارائه میشود تصویری از سارتر بهمثابۀ نوعی قهرمان مقاومت است، تصویری که پذیرفتن آن بسیار سخت است. باوجوداین، درست یا غلط، این مسئله خارج از بحث است. سارتر دایرهای از واژگانِ اخلاقی را فراهم آورد که جامعۀ فرانسوی آن را با اشتیاق بلعید.
کتاب بِرت قابلتقدیر است. هیچ شکی نیست که او بهاندازۀ کافی به بررسی مسئلۀ آغازینِ کتاب میپردازد: چگونه باید ظهور سارتر را شرح داد. این کتابْ متقاعدکننده است و نسبت به دیگر مطالعاتِ جامعهشناختی دربارۀ سارتر برتری دارد. بههرروی، کتابِ خوبْ پژوهیده و سرشار از بینشِ بِرت، در جاهایی، گویی به ورطۀ تکرار میافتد. مطالبِ آن کمی بیشازاندازه ناپرداختهاند. فصلِ آخر آن «در توضیح روشنفکران؛ یک پیشنهاد» نیز، که گویی منظور از آن توجیهِ مطالعۀ سارتر است («نخستین وظیفهای» که با آن شروع کردیم)، انگار برای توجیهِ طولِ کتاب نوشته شده است. در این زمینه، خوانندگان احتمالی ممکن است بخواهند این دو مقاله از برت را پیش از بهدستگرفتن این مطالعۀ مفصلتر بخوانند: «تکاپوی قدرتِ روشنفکرانِ فرانسوی در پایان جنگ جهانی دوم؛ پژوهشی در جامعهشناسی ایدهها» (۲۰۱۱) و «تئوری موضعگیری و مداخلات روشنفکرانه» (۲۰۱۲).
آنچه در لحظۀ اگزیستانسیالیستی توضیح داده نمیشود این است که ظهور خیرهکنندۀ سارتر، علیرغم هژمونیِ تقریباً کامل مارکسیسم و حزب کمونیست در فرانسۀ وقت، چگونه رخ داد. همانطور که خود برت مینویسد، «در پیامدهای جنگ جهانی دوم، حزب کمونیست نقش برجستهای در سیاست فرانسه ایفا کرد. این حزب، بهدلیل موقعیت مرکزی در مقاومت، مقادیر زیادی افتخار تلنبارشده داشت که در کوتاهمدت به موفقیتهای انتخاباتی و در درازمدت به نقش مهمی در سپهر عمومی منجر شد.» (۱۵۴) حزب کمونیست با سارتر ضدیت داشت و فلسفهاش را به «بورژوا»بودن و فقدان برآوردی از بیناذهنیت یا ایدئولوژی متهم میکرد (سخنرانی مشهور «اگزیستانسیالیسمْ نوعی انسانگرایی است» را میتوان بهعنوان پاسخی به این اتهامات خواند). آنچه سارتر به فرانسویها در دورۀ تروما عرضه میکرد چه بود که متمایز از حزب کمونیست بود؟ با درنظرگرفتن موقعیت حزب کمونیست در پایان جنگ، کدام ویژگی اضافه به ظهور سارتر، بهرغمِ محبوبیتِ آنها، کمک کرد؟ برت نشان میدهد که چگونه سارترِ متأخر، با اقتباس دایرهواژگانی مارکسیستی و مفاهیمی ازقبیل «مبارزه طبقاتی» و «آگاهی کاذب» (۱۱۹، ۱۲۶)، از نظر خیلیها تلاش ناموفقی کرد تا اگزیستانسیالیسم را با مارکسیسم یکپارچه کند(۱۵۱). اما این مسئله متعلق به دهۀ ۱۹۶۰ است، زمانی که محبوبیت سارتر کاملاً رو به زوال بود.
سارتر در کلمات تلاش میکند از طریق تفسیری پیچیده از سالهای سازندهاش، به بیان چگونگیِ شکلگیریِ خود بپردازد (حتی برای اینکه اگر شده آن را محکوم کند). از یک جهت، کلمات را میتوان همچون جوابی محتوم به شکست در نظر گرفت برای بن بستِ بخصوصی در فلسفه اخلاقی اش، پیش از آنکه زلفش را با مارکسیسم گره بزند. اگر ساختار آگاهیْ نوعی آزادیِ رادیکال است و ما برای انتخاب پروژهها، کنشها و ارزشهایمان کاملاً آزادیم، پس چرا چنین است که باید در زمانی مفروض به این کنش متعهد شویم؟ در تئوری، قربانیِ تحتشکنجه همیشه میتواند ثانیهای دیگر نیز مقاومت کرده و از اعتراف سر باز زند؛ چرا فردی در این لحظه تسلیم میشود و فرد دیگری در لحظهای دیگر؟ درنهایت، به نظر میرسد سارتر میگوید ما نمیتوانیم آن لحظهای را که تسلیم واقعبودگی شده و کنش اصیل را قربانی میکنیم بهتمامی توضیح دهیم. تنها میتوانیم تصویری ناتمام از فردی ترسیم کنیم که ممکن است به ما شرحی تکهتکه از چنین تصمیمی به دست دهد.
ذکر این برای آن است که به نظر میرسد به چالشِ «توضیحی» برای یک زندگی یا لحظهای در آن زندگی اشاره میکند. لحظۀ اگزیستانسیالیستی به روشنشدنِ لحظۀ تاریخیِ انضمامیِ آوازۀ سارتر، کمک میکند، اما شخصِ سارتر را توضیح نمیدهد. چگونه سارتر چنان بود که میتوانست، تقریباً با دانایی کامل، آنچنان که دیدیم، جوِّ عمومی را بخواند و به آن پاسخ دهد؟ چرا فلسفۀ او، که عمدتاً پیش از جنگ جهانی دوم بسط یافته بود، با احساساتِ عمومیِ متعاقب آن جنگ همآوا بود؟ آری، سارتر فلسفهاش را بهشیوهای مطلوب ارائه داد، ولی آن را تنها بهصورتی سطحی سازگار کرد، نه همهجانبه. به نظر میرسد که توضیحاتی برای ظهورِ سارتر، آن لحظۀ اگزیستانسیالیستی، وجود دارند که به زمانی بسیار قبلتر از تجربۀ فرانسوی از جنگ جهانی دوم باز میگردند. بااینحال این نکتهْ انتقادی از کتاب عالیِ برت نیست، بلکه تنها چالشِ تسخیر شخصیت تأثیرگذار و رازآمیزِ سارتر را برجسته میکند، سارتری که خودْ سعی در فرار از توضیح داشت.
اطلاعات کتابشناختی:
بِرْت، پَتریک. لحظۀ اگزیستانسیالیستی؛ ظهور سارتر بهعنوان روشنفکری عمومی، انتشارات جان وایلی اند سانز، ۲۰۱۵
Baert, Patrick. The Existentialist Moment: The Rise of Sartre as a Public Intellectual. John Wiley & Sons, 2015
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۱۱ مارس ۲۰۱۶ با عنوان The Existentialist Moment: The Rise of Sartre as a Public Intellectual در وبسایت مارکس اند فیلاسافی منتشر شده است .
* الکساندر بلانشار (Alexander Blanchard) دانشجوی دکتری در مدرسۀ سیاست و روابط بینالملل در دانشگاه کویین مِری لندن است. پژوهش او مرتبط با اخلاق و تاریخِ مهفومیِ خشونت است.
[۱] Being and Nothingness
[۲] منظور از همدستی در متنْ همدستی با دشمن یا اشغالگر و در اینجا مشخصاً همدستی مردم فرانسه با نیروهای آلمانی است.
ترجمان