این مقاله را به اشتراک بگذارید
آسیب شناسی ادبیات داستانی ایران
بازار مکاره ی ادبیات
علیرضا آقائی راد
این که ادبیات داستانی ایران هیچ گاه آن جایگاهی که شایسته اش بوده است را در مارکت بین المللی نداشته یک واقعیت است، اما این هم که این مدیوم هنری در هیچ زمان و دورانی از عمر نه چندان دراز خود تا این حد مهجور، بیرون گود مانده و بی مخاطب چه در سطح داخلی و چه جهانی نبوده نیز واقعیتی است انکار ناپذیر. نسل جدید ادبیات داستانی ایران هرگز حتی به همان اندکی که نسل پیشینش توانسته بود خود را به بخشی از مخاطبین جهانی معرفی کند نتوانسته چنین کند. و اگر در گوشه ای از جهان مخاطبینی داستان ایرانی را بشناسند، هنوز هم با نام هایی مانند محمود دولت آبادی، هوشنگ گلشیری، صادق هدایت، غلامحسین ساعدی، عباس معروفی و… می شناسند. در این میان اوضاع در داخل نیز چندان مساعد نیست. در واکاوی این اتفاق و آسیب شناسی آن چه رخ داده تا کار به این نقطه برسد، بحث بسیار است. بحثی که شاید واکاوی مو به موی مسائلش خود یک کتاب قطور بخواهد. اما در این مقاله سعی می کنم تا آنجا که بشود به این مقوله بپردازم.
عدم موفقیت ادبیات داستانی امروز ایران را باید در دو عامل کلی «عوامل بیرون از نویسنده» و «عوامل مرتبط با نویسنده» پیگیری کرد. عواملی که دست در دست هم کار را به جایی رسانده اند که امروز بازار داستان های ایرانی، حتی در داخل کشورمان نیز بازاری بی رونق و فروغ است. بازاری که تیراژ کتاب در آن به رقم فاجعه بار ۵۰۰ نسخه تنزل کرده است. و اما بررسی عوامل موثر در این وضعیت.
فصل اول: عوامل بیرون از نویسنده
عواملی است که ایجاد و وقوعش ربطی به خالق اثر ندارند. این عوامل از محیط پیرامون ادبیات به نویسنده وارد شده و نویسنده نقشی نه در رخ داد آنها دارد و نه توانی برای رفع شان. از مهم ترین این عوامل می توان به مواردی همچون: نظارت سلیقه ای دولتی/ کارگاه های ادبی/ ناشرین و جوایز ادبی اشاره کرد. مواردی که در زیر به تفصیل به بررسی هرکدام خواهم پرداخت.
نظارت سلیقه ای دولت
ممیزی برای اهالی فرهنگ و هنر در ایران نامی آشناست. کمتر نویسنده و هنرمندی را می توانی در این ملک بیابی که حداقل یک بار خودش یا اثرش پشت سد بلند و قطور ممیزی نمانده باشد. ممیزی در واقع ابزار نظارتی ای است در اختیار دولت تا با آن بتواند پیش از چاپ یک کتاب و یا به طور کلی تولید اثر هنری، نظرات خود را بر آن اعمال کرده و به صاحب اثر اعلام کند. و این سد زمانی نفوذ ناپذیر می شود که با تصمیمات سلیقه ای، سیاسی و بعضا امنیتی نیز همراه شود. در واقع در دوره هایی مانند دوران هشت ساله ی ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد، فضای هنر و فرهنگ در ایران آن قدر امنیتی، پلیسی و سرشار از تصمیمات سلیقه ای و بی منطق بود که به جرات می توان گفت جز عده ای نورچشمی، یارای فعالیت و خلق هنری از هنرمندان جامعه گرفته شده بود. ناشرین تقریبا ورشکسته بودند و نویسندگان نا امید از گذر کتاب هایشان از سد ممیزی آهنین آن دولت، ترجیح می دادند دست به چاپ کتاب نزنند. اندک کتبی هم که برای اخذ مجوز ارائه می شد مدتهای مدید در انتظار می ماند و بعد تقریبا مسله شده و با شدیدترین سانسورها به دست نویسنده می رسید. در این دوران هر کتاب به طور متوسط بین شش ماه تا یک سال در انتظار اخذ مجوز چاپ می ماند. بسیاری از نام های آشنای ادبیات کتاب های شان مجوز نگرفت. «زوال کلنل» نوشته «محمود دولت آبادی» تعدادی از کتاب های مر حوم «هوشنگ گلشیری» تمام کتاب های زنده یادان «صادق هدایت» «صمدبهرنگی» «صادق چوبک» و «غلامحسین ساعدی» از این دسته اند. در چنین فضایی بی شک، نویسنده یا ناخودآگاه دست به شدیدترین نوع خودسانسوری ها زده و یا قید چاپ کتاب را می زند. در کنار این ماجرا، سخت گیری های شدید و برخوردهای فرا قانونی با ناشرین نیز اوضاع بازار کتاب را به هم ریخت. ناشرین بسیاری در این دوران فعالیت خود را متوقف کردند که از آن جمله می توان به «انتشارات روشنگران و مطالعات زنان» اشاره کرد. برخی ناشرین نیز با برخورد قهریه از سوی نهادهای به اصطلاح فرهنگی مواجه و مجوز فعالیتشان به طور موقت باطل شد که نشر «چشمه» از آن دست بود. و واضح است که در چنین فضا و از پس چنین اتفاقاتی، هرگز اثری قابل تامل و قوی سر برنخواهد آورد.
کارگاه های ادبی
در فارسی ضرب المثلی هست که می گوید: « آمد قاتق نان شود، قاتل جان شد.» قصه ی اکثر کارگاه های ادبی در ایران مصداق همین مثل است. احتمالا در همه جای جهان کارگاه های ادبی، محیطی هستند که در آن افراد با فنون و قواعد نویسندگی آشنا می شوند. اما در ایران و در اکثر موارد – نه همه ی موارد- کارگاه های ادبی فضایی هستند برای انتفاع مالی و یا کسب نام و اعتباری برای گردانندگان آن. کارگاه های ادبی امروز در ایران دو دسته هستند: کارگاه هایی با مدرسین شناخته شده، کارگاه هایی با مدرسین ناشناس.
در دسته ی اول این کارگاه ها شهریه های بسیار بالایی دارند. هزینه ی شهریه ی برخی از این کارگاه ها، بسته به میزان نام آوری گرداننده ی آن. حتی به جلسه ای ۱۰۰۰۰۰ تومان هم می رسد. در این دست کارگاه ها، معمولا به دلیل کثرت افراد و شلوغی کلاس ها، راندمان در پایین ترین سطح ممکن است. و روابط حاشیه ای و ورای توانایی افراد است که راه پیشرفت را برای دانش آموز این کارگاه ها هموار می کند. هرچه رابطه با استاد بهتر باشد، احتمال موفقیت بیشتر است. در واقع در چنین فضاهایی فرد علاقمند به نویسندگی، بیش از آن که قواعد نوشتن را بیاموزد، راه های فرعی، حاشیه ای و میانبر رسیدن به مقصود را یاد می گیرد. در این کارگاه ها، جنسیت فرد در مقبول افتادن وی و طی کردن یک شبه راه صدساله، تاثیر بسیار زیادی دارد. این کارگاه ها از آنجا که بازدهی خوبی ندارند، برای فریب اذهان عمومی راهکاری در نظر گرفته اند که در بخش جوایز ادبی به آن اشاره خواهم کرد.
کارگاه های دسته ی دوم هم به دو دلیل ناشناس بودن مدرس و سطح پایین آگاهی و سواد ادبی مدرس، معمولا چندان مورد استقبال قرار نمی گیرند. این دسته کارگاه ها معمولا به جمع های دوستانه محدود شده و پس از مدت کوتاهی هم از هم می پاشند.
ناشرین
ناشرین هم یکی از قطعه های پازل شرایط فعلی ادبیات داستانی در ایران اند. ناشر در ایران، بیش از آن چه که باید تبدیل به یک بنگاه اقتصادی شده است. یعنی انتفاع مالی بدون کمترین مسئولیت پذیری، هدف اول بسیاری از ناشرین ایران است.
امروز در ایران شما با ناشرینی روبرو می شوید که حاضرند بدترین، ضعیف ترین و سطح پایین ترین کتب در حیطه ی ادبیات داستانی را هم با دریافت مبالغی از مولف آن اثر، چاپ و روانه ی بازار کنند. این ناشرین که هر روز هم تعدادشان بیشتر و بیشتر شده و حتی امروز نام تعدادی از ناشرین سابقه دار و در گذشته خوش نام کشور را هم می توان در بین شان دید، تنها به انتفاع مالی و کسب درآمد می اندیشند و نه آن چه با این کارشان بر سر بازار کتاب آورده و می آورند.
اما اوضاع در بین ناشرینی که هنوز با رفتاری حرفه ای تا کتابی با تفکرات و خط مشی شان همخوانی نداشته باشد اقدام به چاپش نمی کنند هم بهتر نیست. به طور کلی ناشر در ایران محدود به دو یا در بهترین حالتش سه عمل می شود. کسب مجوز اثر از وزارت ارشاد، چاپ اثر و در برخی موارد پخش آن.
در واقع بر خلاف بسیاری کشورهای جهان، وظیفه ی ناشر در ایران پس از چاپ و عرضه کتاب به بازار کاملا تمام می شود. یعنی نه خبری از مراسم رونمایی از سوی ناشر است – اکثر مراسم رونمایی در ایران از سوی خود نویسنده برگزار می شود- و نه از تور معرفی کتاب اثری. کتاب به بازار عرضه می شود و فروش یا عدم فروشش به سه عامل: مطرح بودن نویسنده، روابط رسانه ای نویسنده و شانس بستگی دارد.
این نگاه انتفاعی به بحث نشر در کنار رفتار غیر حرفه ای ناشرین در قبال آثار چاپ شده بعضا وضع را به جایی می رساند که مانند چند سال گذشته، ناشرین به بهانه ی عدم استقبال مخاطب و عدم منفعت مالی، در اقدامی هماهنگ از پذیرش و چاپ مجموعه های داستان کوتاه خودداری کردند. در چند سال گذشته در بازار کتاب ایران جز مجموعه داستان هایی که از طریق ناشرین پولی که در بالا در موردشان نوشتم چاپ و روانه ی بازار شدند که آن ها هم از سطح کیفی خوبی برخوردار نبودند، هیچ مجموعه داستان کوتاه ایرانی ای وارد بازار نشد. در این بین برخی ناشرین به طور کلی مجموعه داستان کوتاه را از سبد فعالیت خود کنار گذاشتند که از آن جمله می توان به ناشرینی هم چون «آموت» «ققنوس» «خورشید» و… اشاره کرد.
جوایز ادبی
چالش برانگیز ترین، پر حاشیه ترین و فاسد ترین بخش در ادبیات داستانی ایران بی شک جوایز ادبی است. امروز دیگر به جرات می توان گفت در تمام جوایز ادبی دولتی و مستقل! ایران، برگزیدگان نهایی حتی از پیش از ارائه ی فراخوان آن جایزه، مشخص اند. در واقع جوایز ادبی در امروز ایران، پوسته ی بعضا خوش آب و رنگ اما توخالی ای هستند فاقد صداقت، شرافت و راستی.
جوایز ادبی در ایران معمولا ارتباط مستقیم با کارگاه های آموزش داستان نویسی چهره های سرشناس دارند. به این معنا که از آن جا که همانطور که در بالا اشاره کردم، چون کارگاه های ادبی افراد سرشناس در ایران بنا به دلایل متعدد از جمله شلوغی بیش از حد، توجه بیشتر به مسائل مالی و… از بازدهی خوبی برخوردار نیست، گردانندگان این کارگاه ها سعی می کنند به شکلی با ایجاد توهم موفقیت در میان شاگردان کارگاه خود، اعتبار ظاهری کارگاه شان را حفظ کنند.
توهم موفقیت چیست؟
توهم موفقیت اتفاقی است که به واسطه ی نفوذ و از سوی گرداننده ی فلان کارگاه ادبی در فلان جایزه ی ادبی به داستان نویس جوان القا می شود. بدین معنا که از آن جایی که گردانندگان کارگاه های ادبی معروف در ایران معمولا یا مستقیما عضو هیئت داوران جایزه های ادبی هستند و یا در بده بستان های صنفی با داوران این جوایز ارتباط دارند، سهمی از هر جایزه ی ادبی برای شاگردان کارگاه خود در نظر می گیرند. حالا هر چه مافیای فرد قوی تر و ارتباطاتش بیشتر باشد، جایزه ی ادبی مهم تری را می تواند تصاحب کند.
در این بین ذکر یک خاطره خالی از لطف نیست.
ف.ن از نویسندگان ایرانی برای من تعریف می کرد: زمانی که داور یکی از جوایز ادبی بودم، یکی از دوستان نویسنده و از مدرسین سرشناس کارگاه های ادبی به من زنگ زد تا سفارش یکی از شاگردان کارگاهش را برای برگزیده شدن در آن دوره بکند. اتفاقا تیم داوری روز قبل از این تماس داستان آن فرد را خوانده بود. داستانی که آن قدر ضعیف بود که با امتیازی بسیار کم حذف شده بود. وقتی موضوع را به آن دوست اطلاع دادم، گفت: «ایرادی ندارد. جایزه ی گلشیری را به او خواهیم داد.» من ابتدا این حرف را با توجه به این که از ضعف های داستان آگاه بودم، به پای یک شوخی گذاشته و آن را جدی نگرفتم. اما چند ماه بعد و در کمال تعجب دیدم که داستانی تا آن حد ضعیف، جایزه ی مسابقه ی گلشیری را ازآن خود کرد!
در واقع جوایز ادبی در ایران بی هیچ تردیدی در انحصار چند نویسنده ی کارگاه دارند. در این جوایز ادبی، چند اثر به صورت فرمالیته به مرحله ی نهایی راه پیدا می کند اما سه نفر نهایی که برگزیدگان اصلی آن جایزه هستند، در واقع پیش از این و حتی قبل از اعلام فراخوان جشنواره انتخاب و مشخص شده اند.
جایزه های ادبی ای مانند:بیهقی، فهرست، گلشیری – که البته و خوشبختانه دیگر برگزار نمی شود- و حتی جوایز ادبی دولتی مانند جایزه جلال و کتاب سال، همگی درگیر این پلشتی ها و آلودگی ها هستند.
کار در این سیرک عظیم تا بدان جا پیش رفته و قبح موضوع ان چنان ریخته که در همین اواخر، در معتبر ترین!!! جایزه ی ادبی ایران به نام جایزه ی جلال آل احمد، رئیس هیئت داوران جشنواره، جایزه ی نخست جشنواره را به خودش اهدا کرد.
به قول آن مثل معروف فارسی: «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»
فصل دوم: عوامل مرتبط با نوسینده
فارغ از مشکلات و مسائلی که از محیط بیرون بر نویسنده و ادبیات داستانی ایران اثر می گذارند، نمی شود از نقش خود نویسندگان و عوامل مرتبط با آنان در شکل گیری وضعیت کنونی ادبیات داستانی کشورمان چشم پوشی کرد. در واقع اگر مشکلات بوجود آمده از بیرون را دلیل پنجاه درصد مشکلات بدانیم، بی شک پنجاه درصد بقیه مستقیما به نویسنده مربوط می شود. مشکلات و عواملی که به اختصار در زیر مورد بررسی قرار می دهم.
بی دغدغگی
چندی پیش با یکی از نویسندگان و مترجمان ایرانی برای یکی از نشریات درباره ی ادبیات داستانی ایران مصاحبه ای داشتم. در یکی از بخش های مصاحبه وی حرفی زد که من به شدت با آن موافقم. او گفت: « نسل جدید داستان نویس ایران، نسلی به شدت بی دغدغه است.» و به راستی نیز چنین است. کافی است وارد یک کتاب فروشی شوید و به صورت اتفاقی و رندوم چند مجموعه داستان یا رمان ایرانی از نویسندگان نسل جدید بردارید. با خواندنشان به راحتی متوجه شباهت های فراوان فضا، رخداد، شخصیت و غیره خواهید شد. انگار کن که یک آدم واحد، لباس های مختلف بپوشد و در جاهای متفاوت عکس بیاندازد. آدم همان است. بک گراند و رنگ پیراهنش عوض می شود. در واقع نسل جدید داستان نویسی ایران به جای ایجاد دغدغه، کنش و بن اندیشه، ترجیح می دهد بر اساس مدیوم های نخ نما شده ای مانند: آپارتمان نشینی، رابطه ی عاشقانه ی دختر و پسری از طبقه ی متوسط، روابطی بیرون آمده از کافی شاپ نشینی و… دست به خلق آثار داستانی بزند. آثاری که بعضا آن چنان شبیه به هم از آب درمی آیند که تصور این که این دو داستان را دو نویسنده ی متفاوت نوشته اند، را کاری سخت می کند. این بی دغدغگی اما آن چنان در تار و پود داستان نویسان جوان ایران رسوخ کرده که باعث شده این نسل از نویسندگان دچار تکرار مکرر خود در سایر آثارشان شوند. بدین معنا که نویسنده خود و همان درونمایه و دغدغه کمرنگش را در تمام کتاب هایش تکرار می کند. آدم های مشابه، دغدغه های بی کم و کاست یک سان و سوژه ی تکراری در آثار این نویسندگان به چشم می خورد. این تکرار گاهی نیز شکل تکرار شخصیت ها را به خود می گیرد. یعنی نویسنده یک تیپ شخصیتی با اخلاقیات و رفتارها و عادات یکسان را آن قدر در داستان هایش تکرار می کند که به بدترین شکل ممکن مخاطب را پس می زند.
محتوی فدای تکنیک
در اینجا باز نقل قولی از مصاحبه ام با یکی از نویسندگان ایرانی می آورم. «نویسندگان نسل جدید داستان ایران، بی شک از اسلاف گذشته شان از نظر تکنیکی قوی تر و توانا ترند.» این واقعیتی است کتمان ناشدنی. نسل امروز به واسطه ی عواملی مانند وفور ترجمه از آثار شاخص جهانی، بالاتر رفتن سطح سواد و آشنایی با یک یا بعضا چند زبان خارجی که دسترسی و مطالعه ی کتب اورجینیال را آسان می کند و پیشرفت های فضای وب که تقریبا هیچ محدودیتی در دسترسی به کتاب باقی نمی گذارد، با جهان گسترده تری از ادبیات روبرویند تا گذشتگان شان. به دلیل همین قرابت نیز هم هست که نسل جدید نویسندگان ایرانی، از لحاظ تکنیک داستان نویسی به مراتب از پیشینیان خود قوی تر و قدرتمندترند. اما مسئله اینجاست که در داستان نویسی، تکنیک، شرط لازم نوشتن هست، اما بی شک کافی نیست. مشکل آنجا سر باز می کند که این قدرت در تکنیک، بر قامت اثری بی محتوی، بی دغدغه و براساس بن اندیشه های ضعیف می نشیند. باز در این ارتباط در زبان فارسی مثلی هست که می گوید: « آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی.» و این دقیقا وضع و احوالی است که امروز داستان نویسی جوان ما با آن دست به گریبان است. خانه ای باشکوه با نمایی شکیل را تصور کنید که درونی پوسیده و منهدم داشته باشد. تکنیک مندی نویسندگان هم نسل من در تقابل با آثار خلق شده شان بی شک از همین دست است.
در واقع نویسنده امروز ایران، از تکنیک نوشتن برای پوشاندن ضعف های متعددش استفاده می کند. او که معمولا پای اثرش در شخصیت پردازی، فضا سازی و روایت به شدت می لنگد، این نقاط ضعف را در پس تکنیکال نوشتن پنهان می کند تا حتی اگر شده برای یکی دو اثر، مخاطب را فریب دهد.
نگاه سطحی
فقدان عمق در نگاه یا سطحی نگری را باید یکی دیگر معضلات ادبیات داستانی جوان ایران دانست. شاید بشود این طور مطلب را بیان کرد که عمق موجود در آثار داستانی امروز ایران، با میزان مدعای نویسندگانش همخوانی چندانی ندارد. درواقع ادبیات داستانی امروز ایران اقیانوسی است با نیم بند انگشت عمق. شاید گسترده، بزرگ و در نگاه اول باشکوه باشد، اما آن که با خیال خام شنا در آن شیرجه زده باشد، می داند که این حجم گسترده، عمقی آنقدر اندک دارد که حتی پا را نیز در آن نمی توان خیس کرد، شنا پیشکش. این مسئله را شاید باید در کم مطالعه بودن نویسندگان نسل جوان و در عوضش پرکار بودنشان در عرصه ی خلق اثر دانست. مرحوم محمدایوبی در کارگاه های داستان نویسی اش همیشه تاکید داشت: « نویسنده اگر ۴۵دقیقه زمان دارد، ۳۰دقیقه اش را می خواند، ۱۰دقیقه اش را به ویرایش و پیرایش آن چه قبلا نوشته می پردازد و تنها به اندازه ی ۵دقیقه مطلب جدید می نویسد.» فقدان این نگاه در ادبیات داستانی ایران، حاصلی جز این سطحی نگری و بی عمقی بوجود آمده ندارد. آفتی که بر گستره ی مرغزار داستان ایرانی سایه فکنده.
این سطحی نگری در داستان های ایرانی، در بخش های متعدد داستان خود را نشان می دهد. از روایت و خط سیر داستانی تا ساخت و پرداخت شخصیت و اتفاقات و رخدادهای داستان. شاید هم برای همین باشد که در اکثر آثار داستانی ایران، مخاطب بیش از شخصیت با تیپ آن هم از نوع دسته چندمش مواجه است. و یا شاید بتوان ریشه های عدم جذابیت اکثر داستان های امروز ایران را در همین فقدان عمق نگاه نویسنده جستجو کرد.
سرقت های مخفی ادبی
یکی از معضلات جدی در ادبیات داستانی جوان ایران، رواج روزافزون سرقت های مخفی ادبی است. این سرقت ها به دو صورت به وقوع می پیوندد.
۱٫سرقت به شیوه ی کولاژ کاری: در این شیوه ی سرقت، فرد به اصطلاح نویسنده، با بهره گیری از تکه های داستان های مختلف نویسندگان بزرگ ایران و جهان، آثار سینمایی و مواردی از این دست و اندکی دست کاری در فضا، شخصیت ها و اتفاقات، کولاژ غول پیکری ساخته و به اسم رمان یا داستان بلند روانه ی بازار می کند. در این شیوه ی سرقت، هرچه اثر و اثرهای انتخابی نویسنده قدیمی تر و دسترسی به آن ها در دوران معاصر سخت تر باشد، احتمال لو رفتن نیز کمتر می شود. در حقیقت برخی از نویسندگان امروز ایران، بیش و پیش از آن که نویسندگان چیره دستی باشند، مونتاژ کاران ماهری هستند که می توانند با چسباندن تکه ای از رمان «بوف کور» صادق هدایت به چند صفحه آخر «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری و اضافه کردن قسمت هایی از «همسایه ها»ی احمد محمود به لابلای داستان شان و تنها با تغییر دادن نام شخصیت ها و احیانا مکان های این آثار، اثری جدید و اورجینال! خلق کنند.
۲٫ سرقت به شیوه ی ترجمه: همانطور که در بالا گفتم، نسل جوان ایران به واسطه ی آشنایی با زبان های خارجی در شرایط مطلوبی به سرمی برد. این امر به خصوص در طیف روشنفکر!!! که نویسنده نیز از این طیف و طبقه است بیشتر به چشم می آید. همین آشنایی با زبان دوم، بعضا مجالی برای سواستفاده ی برخی افراد می شود تا به وسیله ی آن خود را به جای نویسنده جا بزنند و کسب نان و نام کنند.
امروز بر کمتر کسی پوشیده است که فضای مجازی و اینترنت، قابلیت دسترسی افراد به منابع مختلف را بسیار ساده کرده است. با یک سرچ ساده در هریک از موتورهای جستجوگر، شما با انبوهی از لینک های مربوط به سرچ تان مواجه می شوید. در این بین برخی افراد به واسطه ی دسترسی به نوشته ها و داستان های نویسندگان گمنان خارجی در اینترنت و یا به واسطه ی زندگی در کشوری دیگر و دسترسی به منابعی مکتوب از آن دست که ذکر شد، روش نسبتا جدیدی برای سرقت ادبی کشف کرده اند. در این روش که به خصوص در داستان کوتاه بسیار کاربرد دارد، فرد با ترجمه ی اثر اصلی به زبان فارسی و سپس ایرانیزه کردن اسامی، فضاها و شهرها، اثری داستانی می سازد که در واقع نه مولف آن که در اصل مترجم آن محسوب می شود. در چند سال اخیر، هویدا شدن این شکل از سرقت ادبی در برخی آثار سر و صدای زیادی به پا کرد.
در پایان ذکر این نکته لازم است که آن چه در بالا آمد در واقع تمام آن چه در ادبیات داستانی ایران می گذرد نیست. بی شک در داستان نویسی جوان ایران نیز هستند افرادی که با بهره گیری از استعداد و به مدد پشتکار و تلاش خود، آثاری در خور ارائه داده و بی شک در آینده بیشتر از آن ها خواهیم شنید. آن چه در این مقاله بدان اشاره شد، واکاوی و آسیب شناسی بخشی از فعالان ادبیات داستانی و معضلات رایج در آن است و تعمیم آن به همه ی دوستان نویسنده اصلا قصد این نوشتار نیست. اما چشم بستن بر مشکلات، سختی ها و به خصوص پلشتی ها و ضعف های موجود در داستان نویسی هم نسلان من نیز کاری دور از انصاف است. این مقاله صرفا تلنگری است برای بیدار شدن و حرکت در مسیر درست چه برای نویسندگان و چه برای مسئولین فرهنگی و ناشرین ایران. حالا هر که خواست پند گیرد و هرکه خواست ملال.
زیاده جسارت است!
55 نظر
محمد
آفرین! مطلب خیلی خوبی بود.
رزیتا کاردان
این قسمت بسیار بسیار بسیار عالی بود{چالش برانگیز ترین، پر حاشیه ترین و فاسد ترین بخش در ادبیات داستانی ایران بی شک جوایز ادبی است…}
n.l
اگر جایز ه ها فایده داشتندحرف شما درست بود .اما جایزه ها بی اثر ند .نگاه کنید ۴ تانوجوان که نه داستان را می شناسند نه این کاره اند حالا می خواهند متفاوت ترین رمان سال را انتخاب کنند. آخر با کدام سواد .این احمقانه ترین چیزی هست که می شود اتفاق بیفتد .از آن احمقا نه تر این است که مثلانویسنده ی متفاوت ما برود این جایزه ی بزرگ را بگیرد .دلم برا تان می سوزد .
ک.
جانا سخن از زبان ما می گویی. دستمریزاد.
یک / دو / سه
تو فکر می کنی مثلا جایزه های دیگر خیلی درست وحسابی هستند.همه شان می گویند ما عادلانه رای می دهیم .اما نتیجه ها معلوم است .وقتی می گویند ببینید ما به نویسنده ی معروف رای نمی دهیم باید بدانیم که آخرش به یک نویسنده ی معروف رای می دهند .اگر بگوینددنبال مخا طب راه نمی افتیم باید بدانیم ته اش به یک کار مخاطب پسندرای می دهند . همه اش بده وبستون با ناشر هاست وحال دادن به رفیق هاشان .
انگشت به دهان
ادم تو کار این ملت می مونه .جایزه های دولتی به کار های نویسند ه های مستقل و روشنفکر جایزه می دهند .نگاه کنین به برنده های جایزه جلال تو این سه چهار سال.اون وقت جایزه های مثلا خصوصی به نویسند ه های دولتی جایزه می دهند ..هر دو شان دنبال اثبات ومنافع خودشون هستن .پس ادبیات مادر مرده ی چی می شه خوشگل با با .
سعید
مشکل ما فقط جایزه نیست .۶۵ تا نویسنده قبول کرده اند که کارگرداستان نویس هستند. آن هم کارگر تهران وحو مه . وشادی ها هم کرده اند که سال ها آرزو مان این بوده است.آخر این نویسنده ی تحقیر شده چطور می خواهد زبان گویای ملتش باشدوکار های جهانی خلق کند؟این اسامی در یاد ادبیات ما می ماند .آخر چقدر حقارت ؟با این همه حقارت شما مثلا می خواهید حق خو دتان را هم بگیرید ؟از کی آخر ؟ قول می دهم به شمااز این ۶۵نفر هیچ رمان نویس یا داستان نویس بزرگی در نیاید .کسی که برای یک نقد یا چاپ شدن کتابش در نشر ی یا برنده شدن در جایز ه ای حاضر بشودبه هر چیزی تن بدهدودنبال این آقا یان راه بیافتدو به این همه تحقیر تن بدهد چه دارد دیگر برای گفتن .چه ازش می ماند .آن آقا یانی که به صورت خود جوش نماینده شده اند پرونده شان روشن است .دنبال کی راه افتاده اید آخر. هرچهار نفر شان کار مند نشر هستند .چطور حق شما را از ناشر می توانند بگیرند آخر.هر چهار نفر شان …..
یه نویسنده
فاکنر یه جا در مورد داستان نویس شدن می گه : تنها چیزی که یه آدم برای نویسنده شدن لازم داره شخصیته .اما یادمون نره اکثر این دوستانمون جون هستن و دارن تجربه می کنن.زیاد نباید بهشون سخت بگیریم .اگر چه برای چاپ کتابشون یا هر چیز دیگه ای این کارو کرده باشن باز نباید بگیم که داستان نویس نمی شن واز این حرفا .آره شخصیت داشتن مهمه ولی در طول زمان نه در یه سال دو سال .سخت نگیریم.هر کودممون تو زندگی اینقده گاف دادیم که نگو .اینا هم باید تجربه کنن والاپخته نمیشن.شک نکن نویسنده های ما وخیلی از همین بچه ها جهانی می شن شک نکن .
سعید
قبول دارم بیشتر شان جوان هستند وباید تجربه کنندومن در مورد جوان تر هاکمی زیاده روی کرده ام .اما در موردنویسنده هایی که سن وسالی دارند چه؟ آنهاهم دارند تجربه می کنند و….
جيسون ردريگز
“صاحب نظر” همه کامنتهای بالا رو تو نوشتی!به اسامی مختلف چند تا نظر میدی آخه؟ حالا چرا اینقدر پریشان احوالی؟ چرا اینقدر زجر میکشی؟ زندگی پر از زجر و اندوه تو واقعا رقت آوره. مردم این مملکت همه دنبال عشق و حال و کیف خودشونن اونوقت تو در این سن بالای هفتاد سالگی در غم ایران مثل مثل شمع میسوزی و آب میشی. ول کن پیرمرد برو پی باقیمانده زندگیت!
hfv
این ادبیات با این حالی واحوالی که دارد هیچ وقت به هیچ جایی نمی رسد وهمه چیز دست به دست هم داده که برود ومیرود.در آخر هم همه چیز دود می شود وبه آسمان می رود .
ناشناس
این مقاله مال چند سال قبل است .گذاشتن این مطلب در چنین روزهایی ودر آستانه انتخابات چه دلیلی دارد آقای امیدی سرو .
جلال حسینی
مشکلات ما صد ساله ست .صد سال دیگر هم شما بیایید همین مشکلات هست.یعنی این مقاله را صد سال دیگر هم بگذارید باز تازه ونوست .چون امروز ما همان مشکلاتی را داریم که هدایت وصادقی داشتند.بفرمایید کجای آن اشتباه است .با پاک کردن صورت مسئله مسئله حل نمیشود.
ناشناس
مد ومه یکی از سایت های خوب ادبی است که به هیچ باندی باج نمی دهد .چون کتاب صاحبش در نشر چشمه چاپ نشده که مجبور باشد تمام خبر های آن نشررا لینک کند.
جيسون ردريگز
یارو به روی مبارکش نیاورد! آمد چند تا نظر دیگه ول کرد و رفت. منتها این کامنتهای بعدیش دیگه زورکی و غیرصادقانه بود. ولی به هر حال خشمش رو بروز داد. بارک الله “صاحب نظر” بارک الله پیرمرد!
مد و مه
دوستان عزیز
ممنون از همه شما که نظر گذاشته اید. دیدن نظرات چه مخالف و چه موافق سایت نشانه زنده بودن آن سایت است. پس چه بهتر که شاهد نظرات منتقدانه خوانندگان باشیم چون هم احساس زنده بودن به ما دست می دهد و همین که راهنمایی مان می کند برای رفع ضعف ها.
اما از انتشار این مقاله هدف خاصی درمیان نبوده. مثل هر مقاله دیگری حرفهایی مطرح کرده که می تواند موافق و مخالف خودش را داشته باشد. انتشار آن هم دلیل موافق بودن ما با نظرات مطرح شده در آن نیست. این را صادقانه می گوییم هر کسی نظری داشته باشد اگر با رعایت شأن ادبیات و فرهنگ آن را مطرح کند می تواند از فضای مد و مه استفاده کند. کما اینکه ما بعضا مطالبی که درست نقطه مقابل نظرات ما بوده منتشر کرده ایم. همینجا از هرکسی که جوابی برای این مطلب دارد دعوت می کنیم نوشته خود را ارائه کند که با کمال میل منتشر خواهیم کرد / امیدی سرور
حسام نوابی
مطلبی عصبی. کلی گو و بی هویت که بیشتر عقده گشایی نویسنده اش بود. به قولی انگار فحش دادن مده. یکی نیست بگه شماهایی که هورا می کشید پای این مطالب کجای این ادبیات هستید؟ چه کار کردید؟ چی نوشته اید؟ یک بار فکر کرده اید شاید کار شما بد باشد؟ این نگاههایی که ساخته شده اند از این که همه بدند و ما مظلوم تهش به هیچ جا نمی رسد. دیگران به سرعت نور کار می کنند وشما فحش می دهید.
کورش
دربا ره نویسنده این مطلب سرچ کردم. هزار کاره اند. منتقد سیاسی، شاعر، نمایشنامه نویس، ملی مذهبی، روزنامه نگار اقتصادی،و… گفته اند یک چیزی هم بنویسند و فحشی هم به ادبیات بدهند برای رزومه اش خوب است.
ناشناس
هرکسی بگوید شما سر تا پافاسد هستید هر کسی بگوید جایزه تان فاسد است ادبیات تان فاسد است نقد هاتان فاسد است نشر ها دزد هستند سایت های ادبی شدن دکان تجارت واگهی بازرگانی آدم بده و هزار کاره می شود. هر کسی مثل بز دنبال دروغ های شما راه بیفتد دانا وحکیم می شود .
حسام نوابی
چته افسار پاره کردی؟ دزد تویی که معلوم نیست چی هستی. فاسد تویی که معلوم نیست چی هستید در این ادبیت و مدام کامنت می گذاری. در این وهم بمان و بگند. ما فاسدها به قول تو کار میکنیم و مینویسیم. تو چی هستی؟ باز من اسم دارم. تو چی؟ هان؟
حسام نوابی
جناب سرور برای شما و سایت تان هم عمیقا متاسفم که کارش شده توهین به ادبیات ایران و ستایش مشتی کتاب ترجمه. پس از نظر شما هر کس در این ادبیات کتاب دربیاورد و دیده شود فاسد است و عوضی و هر که هیچ غلطی نکند و بنشیند پشت کامپیوتر و عقده گشایی کند می شود متفکر. به همین احوال باشید تا روزگارتان بگردد.
پروانه روانبخش
سلام به همه ی دوستان.
من نمی دانم چرا برخی دوستان تحمل نظر مخالف را ندارند؟ کسی آمده و در مقاله ای نظراتی داده. عده ای از دوستان با آن مخالفند؟ چرا فحاشی می کنند؟ جوابیه بنویسند و در همین مد و مه چاپ کنند. کوروش عزیز نیازی به سرچ نبود، هر که اهل روزنامه خواندن باشد نویسنده این مقاله را می شناسند. جناب نوابی عزیز به جای فحاشی اگر جوابی دارید بنویسید. جواب اندیشه فحاشی نیست دوست عزیز. شاید هم آن چه در این مقاله نوشته شده آنقدر حقیقی است که امثال شما را برآشفته که نکند تشت رسوایی تان از بام بیفتد؟
جيسون ردريگز
ولی بد جوری “صاحب نظر” رو مگسیش کردم. کوروش شد، حسام نوابی شد، جلال حسینی شد، رزیتا و پروانه شد. حسابی انگشت به دهن شد. خلاصه مثل باکتری داره تکثیر میشه!
ناشناس
اگر تو داورباندی هستی که با داوریش دارد کاسبی می کند. اگر تو روز روشن برای اینکه دیده بشوی تن به هر کثافتی می دهی. اگر توبودی برای اینکه کتابت چاپ بشودیا تو نقد ورونمایی کتابت چهارتا بیایندحاضری تن بدهی ,واستاد استاد ببندی به ناف چهار نفر تا نقد خوب برات بنویسندباید ناراحت بشوی .در ضمن اگر اسمت راآوردی هنر نیست پاچه خواری شاخ ودم ندارد ,اینجا هم پیام ها را نگذاردجایی دیگر پیدا می شود .چرا می خواهی فقط شماهاباشید. همین حرفت نشان می دهد چقدر تاب مخالفتان را مثل استادتان دارید ؟
ابوابشر
جسیون جان خودت را به دکتر حتما نشان بده .دکتر برو دکتر .
ناشناس
جناب امیدی شما که مایل به همکاری با نشر های معتبر هستید چرا اجازه توهین به همکاران ما را می دهید .نشر ما کوچک است وچیزی فراموش نمی شود .با احترام .دوست شما .
حمید . ب
در مورد ۴ نماینده ی- موقت – انجمن داستان نویسان تهران- ۳ نماینده ویک دبیر – که گفته شده هر ۴ نفر در نشر هستند باید عرض کنم که دست کم در مورد استادحسین سنا پور این حرف اشتباه است .ایشان در هیچ نشری کار نمی کنند.چرا همه چیز را ما وارانه نشان می دهیم .ایشان یا آقای شهسواری وحسینی ومحمدی چه احتیاجی دارند که برایش این همه سختی را بایدتحمل کنند.من نمی دانم چرا نزدیک نمایشگاه کتاب که می شود همه جو گیر می شوند .
جيسون ردريگز
“صاحب نظر” مثل مرغ به تخمگذاری افتاد. ابو بشر و حمید . ب هم شد. ولی خودمونیم پیرمرد کمیکی یه!
ناشناس
آقای جیسون ردریگزشما که به کسی توهین نکرده اید ودارید حرف درستی می زنید چرا پس با اسم واقعیتان پیغام نمی گذارید .اگر مشکلی نیست پس اسم واقعی تان را بنویسید تا ما دست کم مطمئن شویم شما حقیقی هستید.
ابوابشر
جیسون جون رفته تو کماگل بچینه.دکتر جون دیگه نرو دکتر .
ناشناس
یه مشت متوهم به جون هم افتادن هی سر هم دیگه رو می تراشن .اگی یه ذره عقل وشعور داشتین وضعتون این نبود همه سوارتون بشن ازتون بار بکشن تف کنن توصورتتون شما هم دولا دولا دنبا لشون برین برین برین برینبرین برینبرین برینبرین برینبرین برین
جيسون ردريگز
روتو برم “صاحب نظر”. پیر سگ, روی تو رو نیست سنگ پاست!
ناشناس
آقای جیسون ردریگز ما منتظریم تا اسم شما را ببینیم وبشنویم ومطمئن شویم برای خاموش کردن صدای دیگران نبوده که از این حربه ی بچه گانه استفاده کردید که همه ی این آدم ها واسم هایک نفر هستند .لا اقل آن اسم هایی را که اینجا هست یک بار تو اینترنت سرچ کنید تا ببینید آن ها سر تا پا دروغ هستند یا شما .این کلک ها دیگر کهنه شده است.
جيسون ردريگز
“از این حربه ی بچه گانه استفاده کردید که همه ی این آدم ها واسم هایک نفر هستند” —– ولی “صاحب نظر”، واقعا بیحیای مادرزادی!
ناشناس
خاک بر سر صاحب این سایت با مدیریتش
جيسون ردريگز
به صاحب این سایت فحش نده “صاحب نظر”. یادت میاد موقعی که این سایت درخواست کمک مالی کرد چطور میمون بازی درآوردی، عربده کشی راه انداختی که کمک مالی یعنی چی مگه چیکار میکنید که کمک مالی میخواهید.چهار تا خبر ازاین ور و اون ور تو سایتتون گذاشتید مگه چقدر کار داره. بعد هم که گله مندی صاحب سایت رو در مصاحبه ای از نحوه برخورد بعضی خوانندگان دیدی یادت میاد چطور به … خوردن افتادی؟ که ببخشید معذرت میخوام منظورم درست منتقل نشد. متاسفانه سایت ظاهرا اون قسمتها رو پاک کرده. بیخود نیست که من به تو میگم “سگ” مردک! قیافه ات رو بعینه پیش روم میبینم.
امیرحسین نصلی
مطلب فول العاده ای بود! همین نظرات مثبت و منفی نشان از حقیقت تلخ و گزنده مطلب فوق میدهد که نویسنده با ظرافت تمام عنوان کرده
ژوزف سالوفسکی
این جانب از انجمن کارگری دود کش پاک کنی لنینگراد مایل به همکاری با انجمن کارگری نویسنده گان تهران هستم کی را باید ببینم .ژوزف سالوفسکی دبیروعضو کارگران لنینگراد
جيسون ردريگز
خوب کردی کارگر دودکش پاک کن لنینگراد شدی “صاحب نظر”. ما هم همین رو میخواستیم. قصدمون از این پس گردنی زدن بهت همین بود پیرمرد منحرف. میخواستیم به هذیان گویی وادارت کنیم!
احسان دارابی
آقای جیسون رودریگز که جرأت نمی کنی اسم واقعیتو رو کنی من نمی دونم این پیرمرد صاحب نظر کیه که این قدر ازش می نالی، ولی هر کی هست معلومه یه هیزم خشک حسابی بهت چپونده که این طور همه رو صاحب نظر می بینی.
ناشناس
اسم داوران جایزه ی واو را در اینترنت سرچ کردم .این دوست مان راست می گفت .همه ی داوران این جایزه جوان وکم تجربه هستند.دوتااز داورها اصلا شاعر هستند وکار داستانی نکرده اند ودوتا شان هم تازه شروع کرده اند به نوشتن داستان ومراحل ابتدایی را طی می کنند.وانتخاب متفاوت ترین رمان سال ایران از طرف این دوستان کم تجربه شاید کار نسنجیده ای باشد .اما بیایید ببینم چه شده چه بلایی سرمان آمده که این ها ۱۰ سال است که دارند نویسنده ی متفاوت سال ایران را انتخاب می کنند وهمه می روند این جایزه را می گیرند و دم نمی زنند.چه بلایی آخر سرما تو این سال ها آمده که هر اتفافی می افتد باز صدای هیچ کس در نمی آید .
ع.....
مشکل مابا حذف جوایزحل نمی شود. بلکه مشکل این گونه حل می شود که تمام جایزه ها باید در داوری های خود از نویسندگان متفاوت وخوب استفاده کنند .دست از رفیق بازی وبچه بازی ویار جمع کردن بردارند واز تجربه ی بزرگان استفاده کنند. جایزه هفت اقلیم از جایره ی واوهم بدتر بود اما الان نسبت به سال های قبل خیلی بهتر شده است .من شاید به داوری آن نقد هم داشته باشم هم چنان که دارم چون چند تا از بهترین کارهای سال قبل راندیده گرفتند وحتی کاندید نکردند .اما این دلیل نمی شود که بگویم پیشرفت نداشته اند .بچه ها ی جایزه واوهم باید از نویسندگان متفاوت نویسی چون ابوتراب خسروی ومحمد رضا کاتب و محمد رضا صفدری و…استفاده کنند واز لحاظ علمی جایزه شان را قوی کنند.
اهورا
نو یسنده گان ما جماعت خواب برده ، جماعت مرده ، جماعت منافع شخصی به هر قیمت ، جماعت ترسیده ، رمیده ،جماعت بی حال، بی انگیزه، بی یار، بی درد ،بی دغدغه ،بی مسئله ،جماعت دیده شدن به هرقیمت ،زنده ماندن به هرجهت ،بودن به هرنیت ،جماعت تحقیر شده ،تنبیه شده ،جماعت از دست رفته، جماعت خوب وخوش نویسنده.
جيسون ردريگز
“صاحب نظر” عجیب کفری شده. بدجوری داره زجر میکشه!
ناشناس
ای جیسن ردریگز! ای پرنده بداقبال! پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی ست!
جيسون ردريگز
بسه دیگه، “صاحب نظر” بدبخت کلا ازعزت نفس افتاد. بره یه خورده به زندگیش برسه. زندگی این بدبخت درکامنت فرستادن برای سایتهای مختلف خلاصه میشه. روزی هزار تا کامنت! شوخی نیست این یعنی تالیف روزانه یک کتاب سیصد چهار صد صفحه ای !
جيسون ردريگز
“صاحب نظر” همه کامنتهای بالا رو تو نوشتی!به اسامی مختلف چند تا نظر میدی آخه؟ حالا چرا اینقدر پریشان احوالی؟ چرا اینقدر زجر میکشی؟ زندگی پر از زجر و اندوه تو واقعا رقت آوره. مردم این مملکت همه دنبال عشق و حال و کیف خودشونن اونوقت تو در این سن بالای هفتاد سالگی در غم ایران مثل مثل شمع میسوزی و آب میشی. ول کن پیرمرد برو پی باقیمانده زندگیت! یارو به روی مبارکش نیاورد! آمد چند تا نظر دیگه ول کرد و رفت. منتها این کامنتهای بعدیش دیگه زورکی و غیرصادقانه بود. ولی به هر حال خشمش رو بروز داد. بارک الله “صاحب نظر” بارک الله پیرمرد! ولی بد جوری “صاحب نظر” رو مگسیش کردم. کوروش شد، حسام نوابی شد، جلال حسینی شد، رزیتا و پروانه شد. حسابی انگشت به دهن شد. خلاصه مثل باکتری داره تکثیر میشه!”صاحب نظر” مثل مرغ به تخمگذاری افتاد. ابو بشر و حمید . ب هم شد. ولی خودمونیم پیرمرد کمیکی یه!روتو برم “صاحب نظر”. پیر سگ, روی تو رو نیست سنگ پاست!”از این حربه ی بچه گانه استفاده کردید که همه ی این آدم ها واسم هایک نفر هستند” —– ولی “صاحب نظر”، واقعا بیحیای مادرزادی!خوب کردی کارگر دودکش پاک کن لنینگراد شدی “صاحب نظر”. ما هم همین رو میخواستیم. قصدمون از این پس گردنی زدن بهت همین بود پیرمرد منحرف. میخواستیم به هذیان گویی وادارت کنیم! صاحب نظر” عجیب کفری شده. بدجوری داره زجر میکشه!بسه دیگه، “صاحب نظر” بدبخت کلا ازعزت نفس افتاد. بره یه خورده به زندگیش برسه. زندگی این بدبخت درکامنت فرستادن برای سایتهای مختلف خلاصه میشه. روزی هزار تا کامنت! شوخی نیست این یعنی تالیف روزانه یک کتاب سیصد چهار صد صفحه ای !
جيسون ردريگز
به صاحب این سایت فحش نده “صاحب نظر”. یادت میاد موقعی که این سایت درخواست کمک مالی کرد چطور میمون بازی درآوردی، عربده کشی راه انداختی که کمک مالی یعنی چی مگه چیکار میکنید که کمک مالی میخواهید.چهار تا خبر ازاین ور و اون ور تو سایتتون گذاشتید مگه چقدر کار داره. بعد هم که گله مندی صاحب سایت رو در مصاحبه ای از نحوه برخورد بعضی خوانندگان دیدی یادت میاد چطور به … خوردن افتادی؟ که ببخشید معذرت میخوام منظورم درست منتقل نشد. متاسفانه سایت ظاهرا اون قسمتها رو پاک کرده. بیخود نیست که من به تو میگم “سگ” مردک! قیافه ات رو بعینه پیش روم میبینم. “صاحب نظر” همه کامنتهای بالا رو تو نوشتی!به اسامی مختلف چند تا نظر میدی آخه؟ حالا چرا اینقدر پریشان احوالی؟ چرا اینقدر زجر میکشی؟ زندگی پر از زجر و اندوه تو واقعا رقت آوره. مردم این مملکت همه دنبال عشق و حال و کیف خودشونن اونوقت تو در این سن بالای هفتاد سالگی در غم ایران مثل مثل شمع میسوزی و آب میشی. ول کن پیرمرد برو پی باقیمانده زندگیت! یارو به روی مبارکش نیاورد! آمد چند تا نظر دیگه ول کرد و رفت. منتها این کامنتهای بعدیش دیگه زورکی و غیرصادقانه بود. ولی به هر حال خشمش رو بروز داد. بارک الله “صاحب نظر” بارک الله پیرمرد! ولی بد جوری “صاحب نظر” رو مگسیش کردم. کوروش شد، حسام نوابی شد، جلال حسینی شد، رزیتا و پروانه شد. حسابی انگشت به دهن شد. خلاصه مثل باکتری داره تکثیر میشه!”صاحب نظر” مثل مرغ به تخمگذاری افتاد. ابو بشر و حمید . ب هم شد. ولی خودمونیم پیرمرد کمیکی یه!روتو برم “صاحب نظر”. پیر سگ, روی تو رو نیست سنگ پاست!”از این حربه ی بچه گانه استفاده کردید که همه ی این آدم ها واسم هایک نفر هستند” —– ولی “صاحب نظر”، واقعا بیحیای مادرزادی!خوب کردی کارگر دودکش پاک کن لنینگراد شدی “صاحب نظر”. ما هم همین رو میخواستیم. قصدمون از این پس گردنی زدن بهت همین بود پیرمرد منحرف. میخواستیم به هذیان گویی وادارت کنیم! صاحب نظر” عجیب کفری شده. بدجوری داره زجر میکشه!بسه دیگه، “صاحب نظر” بدبخت کلا ازعزت نفس افتاد. بره یه خورده به زندگیش برسه. زندگی این بدبخت درکامنت فرستادن برای سایتهای مختلف خلاصه میشه. روزی هزار تا کامنت! شوخی نیست این یعنی تالیف روزانه یک کتاب سیصد چهار صد صفحه ای !
نام
صاحب نظر
هاها! دیدی دستت رو شد؟ نگران نباش! منظورم اقبال لاهوری بود، نه تو، بدبخت!
جيسون ردريگز
خبر کزاری ها تیتر زدندبرای کتابی که کدام محاق ؟این کتاب تو همه کتاب فروشی ها بود .دم نمایشگاه بازار داغی کر دن گفتن شایدفروش برود.این بازی های بچه گانه وروشنفکر کردن آدم هاواین طوری کلاس دادن بهشان دیگر کهنه شده .روشنفکر بودن به عقاید روشن ماست نه به این حقه بازی ها .شما خیلی نویسنده های ما را احمق فرض کرده اید.احمق کسی است که دیگران را احمق فرض می کند .این بازی ها مال دهه ی چهل بود که یارو را یک شبه روشنفکر وتوده ای می کردند.دست بردارید از این کار ها تان.بااین بازی ها کسی روشن فکر نمی شود .
جيسون ردريگز
بسه دیگه، “صاحب نظر” بدبخت کلا ازعزت نفس افتاد. بره یه خورده به زندگیش برسه. زندگی این بدبخت درکامنت فرستادن برای سایتهای مختلف خلاصه میشه. روزی هزار تا کامنت! شوخی نیست این یعنی تالیف روزانه یک کتاب سیصد چهار صد صفحه ای !خبر کزاری ها تیتر زدندبرای کتابی که کدام محاق ؟این کتاب تو همه کتاب فروشی ها بود .دم نمایشگاه بازار داغی کر دن گفتن شایدفروش برود.این بازی های بچه گانه وروشنفکر کردن آدم هاواین طوری کلاس دادن بهشان دیگر کهنه شده .روشنفکر بودن به عقاید روشن ماست نه به این حقه بازی ها .شما خیلی نویسنده های ما را احمق فرض کرده اید.احمق کسی است که دیگران را احمق فرض می کند .این بازی ها مال دهه ی چهل بود که یارو را یک شبه روشنفکر وتوده ای می کردند.دست بردارید از این کار ها تان.بااین بازی ها کسی روشن فکر نمی شود .به صاحب این سایت فحش نده “صاحب نظر”. یادت میاد موقعی که این سایت درخواست کمک مالی کرد چطور میمون بازی درآوردی، عربده کشی راه انداختی که کمک مالی یعنی چی مگه چیکار میکنید که کمک مالی میخواهید.چهار تا خبر ازاین ور و اون ور تو سایتتون گذاشتید مگه چقدر کار داره. بعد هم که گله مندی صاحب سایت رو در مصاحبه ای از نحوه برخورد بعضی خوانندگان دیدی یادت میاد چطور به … خوردن افتادی؟ که ببخشید معذرت میخوام منظورم درست منتقل نشد. متاسفانه سایت ظاهرا اون قسمتها رو پاک کرده. بیخود نیست که من به تو میگم “سگ” مردک! قیافه ات رو بعینه پیش روم میبینم. “صاحب نظر” همه کامنتهای بالا رو تو نوشتی!به اسامی مختلف چند تا نظر میدی آخه؟ حالا چرا اینقدر پریشان احوالی؟ چرا اینقدر زجر میکشی؟ زندگی پر از زجر و اندوه تو واقعا رقت آوره. مردم این مملکت همه دنبال عشق و حال و کیف خودشونن اونوقت تو در این سن بالای هفتاد سالگی در غم ایران مثل مثل شمع میسوزی و آب میشی. ول کن پیرمرد برو پی باقیمانده زندگیت! یارو به روی مبارکش نیاورد! آمد چند تا نظر دیگه ول کرد و رفت. منتها این کامنتهای بعدیش دیگه زورکی و غیرصادقانه بود. ولی به هر حال خشمش رو بروز داد. بارک الله “صاحب نظر” بارک الله پیرمرد! ولی بد جوری “صاحب نظر” رو مگسیش کردم. کوروش شد، حسام نوابی شد، جلال حسینی شد، رزیتا و پروانه شد. حسابی انگشت به دهن شد. خلاصه مثل باکتری داره تکثیر میشه!”صاحب نظر” مثل مرغ به تخمگذاری افتاد. ابو بشر و حمید . ب هم شد. ولی خودمونیم پیرمرد کمیکی یه!روتو برم “صاحب نظر”. پیر سگ, روی تو رو نیست سنگ پاست!”از این حربه ی بچه گانه استفاده کردید که همه ی این آدم ها واسم هایک نفر هستند” —– ولی “صاحب نظر”، واقعا بیحیای مادرزادی!خوب کردی کارگر دودکش پاک کن لنینگراد شدی “صاحب نظر”. ما هم همین رو میخواستیم. قصدمون از این پس گردنی زدن بهت همین بود پیرمرد منحرف. میخواستیم به هذیان گویی وادارت کنیم! صاحب نظر” عجیب کفری شده. بدجوری داره زجر میکشه!بسه دیگه، “صاحب نظر” بدبخت کلا ازعزت نفس افتاد. بره یه خورده به زندگیش برسه. زندگی این بدبخت درکامنت فرستادن برای سایتهای مختلف خلاصه میشه. روزی هزار تا کامنت! شوخی نیست این یعنی تالیف روزانه یک کتاب سیصد چهار صد صفحه ای ! نام
جيسون ردريگز
بسه دیگه، “صاحب نظر” بدبخت بسه دیگه. دست از این مسخره بازی بردار .تا کی می خوای ادامه بدی .فکر می کنی خیلی کار با مزه ای می کنی میمون بی کار .برو به زندگیت برس بد بخت .آخر عمری چه کار به ادبیات وناشرها وجایزه ها داری آخر.میتونی بخور وببر واگر نمی توانی خفه شو . اگر ادامه بدهی اسم واقعی ات رواینجا می نویسم تاآبرو برات نمانه .ببینم آن وقت باز می نویسی.
احسان دارابی
تویی که باید بترسی اقبال پروازی بدبخت، چون فکر نمی کنم کسی دیگه مزخرفاتتو رو این سایت بخونه. اسم واقعیمم گذاشتم تا فکر نکنی ملت از تهدید یه الف بچه مثل تو می ترسن.
جيسون ردريگز
از بعد از کامنت –“صاحب نظر بدبخت کلا ازعزت نفس افتاد” ۱۳۹۶/۰۲/۱۱ ۲۱:۵۲:۲۷ — من پستی نداشته ام. همانطور که میبیینید “صاحب نظر” بدبخت شروع به خرابکاری کرده است. از مدیریت محترم سایت خواهشمند است نظرات بعدی ای که وی به نام من فرستاده است را حذف کنند و من دیگر در این صفحه کامنتی نخواهم داشت. قصدمان کلا ٌ مسخره کردن این پیر خرفت بود که موفق هم شدیم و کیفمان را کردیم. حالا که مثل ماهی در ماهیتابه به جلز و ولز افتاده، به مسخره کردن او ادامه نمیدهیم!
احسان دارابی
ما هم قصدمان رسوا کردن بیسواد عقده ای پررویی به اسم اقبال پروازی بود که موفق شدیم و کیفمان را هم کردیم!