این مقاله را به اشتراک بگذارید
قدرت و آزادی
متفکر قدرت
کولین کوپمن
ترجمۀ: امیر قاجارگر
اگر بخواهیم اندیشۀ فیلسوفان بزرگ تاریخ را تنها در یک کلمه خلاصه کنیم، مطمئناً این کلمه برای میشل فوکو «قدرت» خواهد بود. فوکو در طول سالهای متمادی، بسیار به قدرت اندیشید، تعریفهای قدیمی ما از این مفهوم را در هم شکست و شیوههای زیرکانه و بسیار پنهانِ عملکرد قدرت در جامعه را مرئی کرد. با آنکه سیسال از مرگ او میگذرد، اما این صورتبندیها امروز هم به همان اندازه تازه و کاربردیاند.
تصور کنید از شما خواستهاند تاریخچهای بسیار کوتاه از فلسفه بنویسید. شاید برای گنجاندن تنوع بیحد و حصر فلسفه در چند جملۀ کوتاه به چالش کشیده شوید. یکی از کارهایی که میتوانید انجام دهید این است که به دنبال واژهای باشید که به بهترین شکل اندیشههای هر فیلسوف بزرگی را در بر داشته باشد. افلاطون «مُثُل» را داشت، رنه دکارت «ذهن» را و جان لاک «ایدهها» را، بعدها جان استوارت میل «آزادی» را آورد. در فلسفۀ متأخر کلمۀ ژاک دریدا «متن»، کلمۀ جان رالز «عدالت» و جودیت باتلر «جنسیت» بود. طبقِ این بازی کوچکِ خانوادگی، کلمۀ میشل فوکو قطعاً «قدرت» خواهد بود.
فوکو یکی از مهمترین اندیشمندان قرن بیستم است و طبق برخی فهرستها، مهمترین چهره در علوم انسانی و علوم اجتماعی است. دو کتاب بسیار برجستۀ او یعنی مراقبت و تنبیه: تولد زندان(۱۹۷۵) و اراده به دانستن(۱۹۷۶) منابع اصلی تحلیلهای او از قدرت است. اگرچه، جالب است بدانیم که فوکو را همیشه به خاطر کلمۀ خاصش نمیشناختند. او تأثیر چشمگیر خود را ابتدا در سال ۱۹۶۶ و با انتشار کتاب نظم اشیاء به دست آورد. عنوان فرانسوی و اصلی کتاب حس محیط روشنفکریای را که کتاب در آن نوشته شده بهتر منتقل میکند: کلمهها و چیزها۱. فلسفه در دهۀ ۱۹۶۰، خصوصاً در میان معاصران فوکو، تماماً حول کلمهها میچرخید.
در دیگر بخشهای پاریس، دریدا مشغول دفاع از این نظریه بود که «هیچ چیز خارج از متن وجود ندارد»، و ژاک لکان با این ادعا که «ساختار ضمیر ناخودآگاه همچون زبان است» روانکاوی را به زبانشناسی تغییر میداد. این روش تنها مخصوص فرانسویها نبود. در سال ۱۹۶۷، ریچارد رورتی، که قطعاً بدنامترین فیلسوف آمریکایی در نسل خود است، این جنبش جدید را در عنوان مجموعه مقالات خود چرخش زبانی۲ خلاصه کرد. در همان سال، یورگن هابرماس، که در آینده به فیلسوف اصلی آلمان تبدیل شد، کتاب خود با عنوان بنیان نهادن علوم اجتماعی در نظریۀ زبان۳ را منتشر کرد.
معاصرین فوکو علاقۀ خود به زبان را حداقل برای چند دهۀ دیگر ادامه دادند. شاهکار هابرماس باعنوان نظریۀ کنش ارتباطی۴ به بررسی شرایط زبانی عقلانیت اختصاص داده شد. فلسفۀ انگلیسی و آمریکایی نیز همین راه را پیش گرفت، همینطور بیشتر فیلسوفان فرانسوی (با این تفاوت که آنها به طبیعتِ زبانیِ خردگریزی گرایش داشتند).
باوجوداین، فوکو در میان نسل خود به شکلی تقریباً نامتعارف به راه خود ادامه داد. فوکو به جای اینکه در جهان کلمات باقی بماند در دهۀ ۱۹۷۰ توجّه فلسفی خود را به قدرت معطوف کرد. ایدهای که انتظار میرفت توضیح دهد کلمات، یا هر چیز دیگری، چگونه به چیزها نظم میدهد. اما اهمیت ماندگار فوکو در این نیست که یک مفهوم جامع یافته که میتواند تمام مفاهیم دیگر را شرح دهد. قدرت در نگاه فوکو یک خدای فلسفی دیگر نیست. زیرا مهمترین ادعای فوکو دربارۀ قدرت این است که ما نباید با آن چنانکه فلاسفۀ دیگر با مفاهیم کلیدی رفتار کردند، رفتار کنیم، یعنی بهعنوان چیزی واحد و یکپارچه که چنان جامع است که میتواند تمام چیزهای دیگر را شرح دهد.
فوکو تلاش نکرد قلعهای فلسفی پیرامون مفهوم خاص خود بسازد. او مستقیماً شاهد این بود که استدلالهای فلاسفۀ چرخش زبانی به محض آنکه که بیشتر و بیشتر بر پایۀ زبان بنیان نهاده شد چطور شکننده و بیدوام شد. بنابراین فوکو خود آشکارا از پروردن یک نظریۀ فراگیر قدرت اجتناب کرد. مصاحبهکنندگان گاهی او را تحت فشار قرار میدادند تا نظریهای واحد به آنها ارائه کند، اما او همواره مخالفت میکرد. او میگفت هدف او به هیچ وجه ارائۀ چنین نظریهای نیست. فوکو بیش از هرچیز، به خاطر تحلیلهایش از قدرت معروف است، به طور حتم نام او برای بیشتر اندیشمندان تقریباً مترادف با واژۀ قدرت است. باوجوداین، او خود فلسفهای برای قدرت ارائه نداد. چنین چیزی چطور ممکن است؟
غنا و چالش کار فوکو همینجاست. رویکرد او رویکردی فلسفی به قدرت است که از ویژگیهای معرّف آن خلاقانه بودن، دقیق بودن، گاهی ناامید کننده بودن و تلاشهای درخشان برای سیاسیکردن خود قدرت است. فوکو به جای اینکه از فلسفه برای تبدیل کردن قدرت به یک ذات ابدی استفاده کند و سپس آن ذات را به منظور درک تمام جلوههای قدرت در جهان به کار گیرد، تلاش کرد تا فلسفه را از نگاه خیرهای که به دنبال ذاتهاست رهایی بخشد. او میخواست فلسفه را از دنبالکردن جنبشهای قدرت و هیجان آنها برای تعریف نظم چیزها آزاد کند.
برای درک اصالت رویکرد فوکو، قراردادن آن در مقابل فلسفۀ سیاسیِ پیش از آن مفید خواهد بود. پیش از فوکو، فلاسفۀ سیاسی گمان میکردند قدرت یک ذات دارد: خواه آن ذات حاکمیت باشد یا برتری یا کنترل یکپارچه. ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی به شکلی مستحکم استدلال کرد که قدرت دولت مبتنی بر حق استفادۀ مشروع از زور است. توماس هابز، فیلسوف انگلیسی و اولین نظریۀپرداز قدرت دولت، ذات قدرت را حاکمیت دولت میدانست. هابز معتقد بود قدرت در بهترین و خالصترین شکل از موقعیت منحصر به فرد حاکمیت اعمال میشود. او این حکومت را «لویاتان» مینامد.
فوکو هرگز حقیقتِ قدرتِ دولت در معنای هابزی آن را انکار نکرد. اما فلسفۀ سیاسیِ او از شکاکیت او نسبت به این فرض سرچشمه میگیرد (و این فرض تا زمانی که فوکو در آن تردید کند مفروض بود) که تنها قدرت حقیقی، قدرت حاکمه است. فوکو پذیرفت که نیروهای واقعی خشونت در جهان وجود دارند که فقط به خشونت دولت منحصر نمیشوند. به دلیل انباشت کلان سرمایه خشونت شرکتی وجود دارد، خشونت جنسیتی به شکل پدرسالاری آشکار میشود و خشونتهای آشکار و پنهان برتری سفیدپوستان در شکلهایی نظیر بردهداری، عدم خدماترسانی به مناطق خاص و اکنون کشتار جمعی بروز میکند. اینها دیگر انواع خشونت هستند. تلاش فوکو اثبات کرد که چنین استفادههایی از زور شیوههای مختلفِ بروزِ قدرت حاکمه هستند، چیزی شبیه به لویاتان. آنچه او دربارهاش تردید داشت این فرض بود که ما میتوانیم از این مشاهدۀ ساده به نتیجۀ پیچیدهتری برسیم،
فوکو خود آشکارا از پروردن یک نظریۀ فراگیر قدرت اجتناب کرد
اینکه قدرت تنها در شکل لویاتانی آن ظاهر میشود.
فوکو وقتی از خلال این تکینگی فرضیِ قدرت به آن نگریست، توانست تصور کند که چنین قدرتی در مقابل خود خود قرار میگیرد. او این فرضیه را در نظر گرفت که ممکن است قدرت همیشه تنها یک فُرم به خود نگیرد، بنابراین محتمل است که فرمِ ازپیشدادهشدهای از قدرت با دیگر فرمهای قدرت همزیستی پیدا کند و حتی با آنها در تعارض باشد. او توانست این فرضیه را مطالعه کند. البته چنین همزیستی و تعارضهایی صرفاً معماهایی نظری نیستند، بلکه مسائلی هستند که باید برای فهمیدن آنها به شکلی تجربی تحلیل شوند.
بنابراین فرضِ شکاکانه فوکو به او اجازه داد تحقیقاتی دقیق دربارۀ کارکردهای واقعی قدرت انجام دهد. آنچه این مطالعات آشکار میکند این است که قدرت، که خیلی راحت موجب وحشت ما میشود، از قرار معلوم، بسیار زیرکتر است، زیرا فرمهای بنیادینِ عملیاتش میتواند در واکنش به تلاشهای جاری ما در جهت آزادسازی خودمان از چنگ آن تغییر نماید. به عنوان مثال، فوکو دربارۀ روشی نوشت که در آن یک فضای حاکمۀ کلاسیک همچون دادگاه قضایی پذیرفت تا در جلسات خود شهادت پزشکان و روانپزشکان را بپذیرد، افرادی که قدرت و نفوذشان بدون رویآوردن به خشونت حاکمه اعمال میشد. امروز تشخیص جنون و صد سال پیش تشخیص فساد توسط یک متخصص، میتوانست یک حکم قضایی را شدت بخشیده یا در ملایم شدن آن تأثیر داشته باشد.
فوکو نشان داد قدرت حاکمۀ لویاتان (مثلاً دادگاه، کنگره و سرمایه) چطور در طول دویست سال گذشته در مقابل دو شکل جدید از قدرت قرار گرفته است: قدرت انضباطی (که او آن را به خاطر توجّه مبسوط به تربیت بدن انسان سیاست کالبدی نیز مینامید) و زیستسیاست. قدرت زیستی موضوع بحث فوکو در اراده به دانستن بود. در حالیکه قدرت انضباطی یا سیاست کالبدی موضوع بحثِ مراقبت و تنبیه بود.
در مراقبت و تنبیه است که فوکو بیش از هر کتاب دیگری، سبک خاص و دقیقش در تحقیق دربارۀ عملکردهای واقعی قدرت را بنا مینهد. چاپ اخیر درسگفتارهای فوکو در کلژدوفرانس (احتمالاً معتبرترین مؤسسه آکادمیک در جهان و جایی که فوکو از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۴ در آن مشغول به تدریس بود) که اکنون تقریباً به مجموعهای کامل تبدیل شده است، نشان میدهد که مراقبت و تنبیه حاصل حداقل پنج سال تحقیق آرشیویِ فشرده بوده است. زمانی که فوکو بر روی این کتاب کار میکرد، عمیقاً درگیر مطالب تشکیلدهندۀ آن بود، سمینارهای تحقیقاتی و سخنرانیهای بزرگ عمومی برگزار میکرد که امروز تحت عناوینی چون جامعۀ تنبیهی و قدرت روانی۵ به چاپ رسیدهاند. مطالبی که او به آنها پرداخته است طیف وسیعی را در بر میگیرد، از زایش جرمشناسی مدرن گرفته تا ساخت و ساز جنسیتی جنون. این سخنرانیها رشد تفکر فوکو را نشان میدهد و بنابراین به شناخت فلسفۀ او در خلال دگرگونی افکارش کمک میکنند. وقتی او بالاخره منابع تحقیقاتی خود را در یک کتاب سازماندهی کرد، حاصل، یک گفتگوی تلفیقی و کارآمد دربارۀ مراقبت و تنبیه بود.
براساس تحلیلهای فلسفی و تاریخی فوکو، مراقبت شکلی از قدرت است که به وسیلۀ ترغیب
براساس تحلیلهای فلسفی و تاریخی فوکو، «مراقبت» شکلی از قدرت است که به وسیلۀ ترغیب کردن مردم به تطبیق دادن خودشان با آنچه «طبیعی» است، به آنها میگوید چطور رفتار کنند
کردن مردم به تطبیق دادن خودشان با آنچه «طبیعی»۶ است، به آنها میگوید چطور رفتار کنند. این قدرت در شکل آموزش صحیح ظاهر میشود. مراقبت همچون استیلا سوژۀ خود را به زمین نمیزند. مراقبت به شیوهای ظریفتر و با دقتی بینقص عمل میکند تا مردمی مطیع تولید کند. فوکو به شکلی بسیار عالی محصولات عادی و مطیعِ مراقبت را «سوژههای سربهراه» نامید.
گونهای از تجلّی قدرت مراقبتی یا انضباطی، زندان است. برای فوکو، موضوع مهم دربارۀ این نهاد که فراگیرترین مکان تنبیهی در جهان مدرن است (و قبل از قرن هجدهم عملاً به عنوان شکلی از مجازات وجود نداشت)، شیوۀ به زنجیرکشیدن زندانیان به وسیلۀ زور نیست. این عنصر قاهرانه است که در زندانهای جدید باقی میماند و اساساً تفاوتی با قدیمیترین شکلهای قدرت حاکمه ندارد، شکلهایی از قدرت که در برابر مجرمان، افراد تبعیدی، بردگان و اسرا از خشونت استفاده میکرد. فوکو ازین آشکارترین عنصر فراتر رفت تا نگاهی عمیقتر به نهاد پیچیدۀ زندان بیاندازد. چرا روشهای نسبتاً ارزان شکنجه و اعدام به تدریج در مدرنیته جای خود را به مجموعۀ گرانقیمت زندان دادند؟ آیا آنطور که ما دوست داریم باور کنیم، چنین تغییری به این دلیل بود که ما در قرن هجدهم راه انسانیتری را آغاز کردیم؟ فوکو معتقد بود چنین تبیینی قطعاً شیوۀ بنیادینی را که قدرت در آن تغییر میکند نادیده میگیرد، آنهم زمانی که مناظر تماشایی شکنجه جای خود را به هزارتوهای زندان میدهند.
فوکو میگفت اگر به شیوۀ ادارۀ زندانها، یعنی سازوکار آنها، نگاه کنید، آشکار میشود که آنها آنقدر که برای مطیع ساختن وسر به راه کردن مجرمان طراحی شدهاند برای حبسکردن آنها به وجود نیامدهاند. زندانها در درجۀ اول و بیش از هرچیز نه بازداشتگاه که دپارتمانهای اصلاح هستند. بخش اصلی این نهاد سلول زندان نیست، بلکه روال عادی برنامههایی است که زندگی روزانۀ زندانیان را کنترل میکند. آنچه زندانیان را تربیت میکند بازرسیهای صبحگاهی تحت نظارت، وعدههای غذایی کنترلشده، شیفتهای کاری و حتی وقتهای آزادی است که توسط مجموعهای از متصدیان، از جمله نگهبانان مسلح و روانشناسان تختهشاسی به دست، تحت نظارت است.
اساساً، تمام عناصر نظارات زندان به طور مدام قابل دیدن شدهاند. به همین دلیل است که عنوان کتاب فوکو، مراقبت و تنبیه، حائز اهمیت است. باید به زندانیان فهمانده شود که به طور مداوم تحت نظارت هستند. هدف از نظارت مداوم ترساندن زندانیانی نیست که فکر فرار در سر دارند، بلکه بیشتر واداشتن آنها به این است که خود را موضوع اصلاح و تربیت در نظر بگیرند. از لحظۀ بیدارباش صبح تا خاموشی شب، زندانیان تحت نظارت رفتاری مداوم هستند.
حرکت اصلی زندان ترغیب کردن زندانیان است تا یاد بگیرند چگونه خود را وارسی، مدیریت و اصلاح کنند. اگر نظارت بر زندانیان به درستی طراحی شود، باعث میشود آنها دیگر نیازی به ناظر نداشته باشند. زیرا آنها خود ناظر خود خواهند شد. و این یعنی سر به راهی و تعلیمپذیری.
فوکو به منظور شرح این شکل جدید از قدرت، از تصویری در مراقبت و تنبیه استفاده کرد که بسیار معروف شده است. فوکو از آرشیوهای تاریخ طرحی تقریباً فراموششده متعلق به فیلسوف اخلاق انگلیسی، جرمی بنتام، را بازیابی کرد. بنتام زندانی با نظارت حداکثری طراحی کرده بود که آن را سراسربین نام نهاده بود. طرح اصلی او متعلق به بنایی بود که برای اصلاح طراحی شده بود. در سراسربین، مصالح خشنی چون سنگهای سنگین و میلههای فلزی زندان فیزیکی نسبت به عناصر بیوزن نور و هوا از اهمیّت کمتری برخوردارند. عناصری که از طریق آنها تمام حرکات زندانی توسط ناظر دیده میشود.
طرح سراسربین ساده بود. حلقهای از سلولها که پیرامون یک برج دیدهبانی مرکزی قرار دارند. تمام سلولها در مقابل برج قرار گرفتهاند و به وسیلۀ پنجرۀ بزرگی که در پشت سلول قرار دارد روشن میشوند به طوریکه هرکسی داخل برج دیدهبانی باشد میتواند داخل سلول را ببیند تا به راحتی از فعالیتهای زندانی در آن مطلع شود. برج دیدهبانی به شدت در معرض دید زندانیان است اما به خاطر ساختار دقیق پنجرههای کور، زندانیان نمیتوانند داخل برج را ببینند تا متوجه شوند آیا کسی آنها را نگاه میکند یا خیر. این طرحی از یک نظارت مداوم و بیوقفه است. این بنا چندان به بنای یک زندان شبیه نیست و همانطور که بنتام میگوید «آسیابی است که انسانهای پست را آسیاب کرده و به انسانهای درست تبدیل میکند.»
ممکن است سراسربین در حد نوعی رؤیا باقی مانده باشد. هیچگاه زندانی بر اساس مشخصات دقیق طرح بنتام ساخته نشد، اگرچه بنای چند زندان معدود به ساختار آن نزدیک شد. یک مورد مشابه زندان استیتویل در ایلینویز است که در سال ۱۹۲۲ شروع به کار کرد و سرانجام در اواخر نوامبر ۲۰۱۶ تعطیل شد. اما نکتۀ مهم در مورد سراسربین این بود که این زندان رؤیایی عمومی بود. لازم نیست یک شخص در سلول یک زندان به زنجیر کشیده شود تا در معرض دِرِساژ تأدیبی قرار گیرد. تکاندهندهترین عبارت مراقبت و تنبیه آخرین جملۀ بخش سراسربینگرایی است، جایی که فوکو به طعنه میپرسد: آیا عجیب است که زندانها شبیه به کارخانهها، مدارس، پادگانها و بیمارستانهاست؟ مکانهایی که همگی به زندان شباهت دارند؟ اگر حق با فوکو باشد، ما هرجا باشیم در معرض قدرت آموزش صحیح قرار داریم، چه پشت میز مدرسه، چه در خط مونتاژ کارخانه و شاید بیش از هرچیز در زمانۀ ما، در اتاقهای کارِ به دقت سازماندهیشده و دفترهای پلانِ باز که امروز محیطهای کار بسیار محبوبی هستند.
قطعاً آموزش تأدیبی شکلی از خشونت حاکمه نیست. اما شکلی از قدرت است. به طور کلاسیک، قدرت شکل زور و اجبار به خود گرفت و چنین پنداشته شد که خالصترین شکل قدرت در اعمال خشونتآمیز فیزیکی خواهد بود. مراقبتْ برعکس این عمل میکند. مراقبت به شیوهای متفاوت با ما ارتباط برقرار میکند. مراقبت بدنهای ما را توقیف نمیکند تا به ورطۀ نابودی بکشد، کاری که لویاتان همواره بدان تهدید میکرد. مراقبت بیشتر تربیت میکند، آموزش میدهد و به صورت عادی و معمولی در میآورد. فوکو متوجه شد که تمام اینها برابر با شکلی متفاوت، سنگدلانه و زیرکانه از قدرت است. سر باز زدن از پذیرش چنین نظارت و مراقبتی به عنوان شکلی از قدرت ردی است بر چگونگی زیستهشدن و شکلگرفتن زندگی انسان.
اثر فوکو نشان میدهد که قدرت تأدیبی تنها یکی از شکلهای متعددی بوده که قدرت در چند قرن گذشته به خود گرفته است. سیاست کالبدی تأدیبی نیز همچون قدرت زیست سیاست در کنار قدرت حاکمه حضور دارد. فوکو در کتاب بعدی خود، اراده به دانستن، استدلال کرد که زیستسیاست به ما کمک میکند تا بفهمیم شور و حرارت جنسی چگونه در فرهنگی که مرتباً به خود میگوید سکسوآلیتۀ حقیقیاش سرکوب شده باقی میماند. قدرت زیستی، سکسوآلیته را ممنوع نمیکند، بلکه آن را در جهت منافع حداکثری مفاهیم بسیار خاصی از تولید مثل، خانواده و سلامت سازماندهی میکند. این قدرت زیستیِ روانپزشکان و پزشکان بود که در قرن نوزدهم شیوههای نامتعارف رفتار جنسی را به این خاطر که نمیتوانست فعالیت جنسی را بر خانوادۀ تولید مثل کنندۀ سالم متمرکز کند، نابهنجاری و انحراف میدانست. دست یافتن به چنین چیزی به وسیلۀ اعمال حاکمانه و اجبار فیزیکی، اگر نگوییم غیرممکن، نامحتمل بود. بسیار کاراتر، ارتش پزشکانی بود که به خاطر منافع شخصی خود به دگرجنسگراکردنِ بیماران خود کمک کردند.
شکلهای دیگری از قدرت نیز در میان ما وجود دارد. برخی قدرتِ داده، یعنی قدرت اطلاعاتی رسانۀ اجتماعی، تحلیل داده و سنجش الگوریتمی بیوقفه را مهمترین شکل از قدرت میدانند که از مرگ فوکو به این سو به وجود آمده است.
فوکو به خاطر تعریف و همچنین تحلیل ماهرانۀ عملکردهای قدرت مدرن و در عین حال گسترش ندادن آن به نظریهای واحد درباب ذات قدرت، اهمیت خود را از لحاظ فلسفی حفظ میکند. شکاکیت فلسفی مصرانهای که تفکرات او در آن ریشه دوانده علیه استفاده از فلسفه به منظور تحلیل قدرت هدایت نشده است، بلکه به تهوّر مخفی در پس این ایده مشکوک است که فلسفه میتواند و باید ذات پنهان چیزها را آشکار کند. این بدین معنی است که کلمۀ کلیدی فوکو، قدرت، نام یک ذات نیست که او تلخیص کرده باشد بلکه بیشتر اشارهای به یک زمینۀ تحلیلی است که کار فلسفه باید به صورت پیوسته در آن ادامه داشته باشد.
کسانی که فکر میکنند فلسفه همچنان باید به تعریف ذاتهای ابدی بپردازد، نظرگاه فوکو را کاملاً غیرمتقاعدکننده خواهند یافت. اما کسانی که فکر میکنند آنچه از نظر هرکدام از ما ابدی است ممکن است در میان نسلها و مناطق مختلف متفاوت باشد، احتمالاً بیشتر تحت تأثیر دیدگاه فوکو قرار خواهند گرفت. با توجّه به مفاهیم اصلی فلسفه سیاسی، از جمله جفت مفهومی قدرت و آزادی، نظر فوکو این بود که مردم با سر باز زدن از تعریف تمام شکلهایی که آزادی میتواند به خود بگیرد احتمالاً آزادی بیشتری به دست میآورند. این یعنی تعریفهای ثابت از قدرت را نپذیریم. تنها با به دنبال قدرت رفتن در تمام جاهایی که قدرت فعالیت دارد آزادی شانس شکوفا شدن پیدا میکند. تنها با تحلیل قدرت و کثرت آن شانس این را داریم تا به کثرت آزادیها برسیم، آزادیهایی که در مقابل تمام شیوههای متفاوتی میایستند که قدرت در آنها میرود تا حدود آنچه میتوانیم باشیم، تعریف کند.
آیرونیِ فلسفهای که قدرت را یکبار و برای همیشه تعریف میکند این است که بدین وسیله ذات آزادی را محدود میکند. چنین فلسفهای آزادی را کاملاً دربند میسازد. کسانی که از پیشبینیناپذیری آزادی هراس دارند فوکو را بسیار خطرناک مییابند. اما کسانی که نمیخواهند امروز تصمیم بگیرند آزادی در آینده چه خواهد بود فوکو را، حداقل با توجه به چشماندازهای فلسفی ما، آزادیبخش خواهند یافت. بنابراین رویکرد فوکو به قدرت و آزادی نه تنها برای فلسفه مهم است، بلکه از آن مهمتر برای نقشی که فلسفه میتواند در تغییر نظم چیزها ایفا کند نیز حائز اهمیت است، چیزهایی که ما خود را در آنها پیدا میکنیم.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۱۵ مارس ۲۰۱۷ با عنوان «The power thinker» در وبسایت ایان منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۶ خرداد ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان «متفکر قدرت» ترجمه و منتشر کرده است.
* کولین کوپمن (Colin Koopman) نویسندۀ کتابی دربارۀ فوکو و تعداد زیادی مقاله در نیویورک تایمز، کریتیکال اینکوآیری و مجلات و سایتهای دیگر است. او در حال حاضر مشغول نوشتن یک تبارشناسی از سیاستِ دادهها است. کوپمن استاد فلسفه در دانشگاه آرگون است.
[۱] Les mots et les choses
[۲] The Linguistic Turn
[۳] Grounding social sciences in a theory of language
[۴] The theory of communicative action
[۵] The Punitive Society and Psychiatric Power
[۶] Normal