این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
صادق چوبک؛ آزاداٙندیشترین نویسندهیِ ایرانی
(برای ۱۰۱اُمین زادروزِ صادق چوبک یا ۱۹اُمین سالروزِ مرگش.)
آصف بارزی
صادق چوبک در طول عمر ۸۲ سالهی خود میراث گرانباری برای ادبیات داستانی ایرانی و نسلهای بعد از خودش به جای گذاشت. و اگر حضور فیزیکیاش هنوز زنده بود، حالا ۱۰۱ساله میشد. حالا که ۱۹سال از مرگاش میگذرد، شاید فرصت مناسبی باشد که به کارنامهی هنری و تاثیراتاش بنگریم.
چوبک زادهی بوشهر است. و قلماش نگاه تند و تیز و گزنده و رک جنوب را بههمراه دارد. از معدود نویسندههای ایرانیست که تسلط کامل و جامعی بر زبان انگلیسی دارد و جز تجربههایی که در ترجمه از انگلیسی به فارسی دارد، در جریان نوترین حرکتهای نویسندههای مهم روز قرار داشته و با آنها جلو رفته است. آنچهکه امروز پس از گذر سالها از نوشتههای چوبک درمیآبیم این است که او بیشتر متاثر از چخوف، امیل زولا و ادگار آلنپو و تا حدودی جیمز جویس بوده است.
زبان داستانی چوبک تا حد امکان به زبان مردم نزدیک است و پر از تکیهکلامهای کوچه و بازار. چوبک زبان مودب و اتوکشیدهی رسمی را به کنار میگذارد و بهخوبی از الفاظ رکیکی که در متن زندگی واقعی جامعه جریان دارد، بهره میگیرد و بیش از هر نویسندهی ایرانی دیگری، سعی میکند این بخش محذوف از ادبیات رسمی فارسی را به ادبیات فارسی برگرداند و به غنای آن بیفزاید، اگرچه پیش از او هدایت این کار را تا حدودی انجام داده بود ولی چوبک در حد عالی این ماموریت را انجام داد. جریانی که در داستاننویسی پس از چوبک از زبان عام و کوچه فاصله گرفت عمدتاً متاثر از دو هدف بود:
۱: زبان داستان توسط نویسنده خلق شود و کپی زبان بیرون نباشد ۲ به غنای زبان فارسی و ادبیت اثر اضافه شود.
ولی آنچه که امروز به عنوان نتایج آن جریان به جا مانده، اغلب چیزی جز آرکائیسمی مضحک که هیچ ربطی به دنیای زندهی ادبیات داستانی ندارد، نیست. نویسندهی این جریان که اغلب ضد نوگرایی هدایت و چوبک عمل کرده و میکند، ناخودآگاه به دامن جریان متحجر خانلری و فروزانفر میغلتد و نتیجه این میشود که زبان داستانی دولتآبادی اغلب هیچ ربطی به زبان روز ندارد و حتی ربطی به جهان خود داستان هم ندارد، زبانی ناصمیمی و سنگین است که جریان داستان را زیر دست و پای خود له میکند. حتی اغلب شاگردان گلشیری هم در این مسیر به بیراهه رفتهاند. تنها میتوان تا حدودی خود هوشنگ گلشیری و بهرام بیضایی را دارای نمونههایی موفق از خلق زبان داستانی در مسیری غیر از سادهنویسی چوبک و هدایت دانست. اغلب نویسندههای خط دولتآبادی و گلشیری حین نوشتن داستان، اینقدر غرق زبانورزی شدند که فراموش کردند زبان باید در کنار داستان باشد، نه اینکه داستان را لگدکوب کند، نویسندهی ادبیات داستانی ابتدا وظیفهی داستانپردازی و غنای ادبیات داستانی را دارد نه وظیفهی حفظ و اشاعهی زبان و ادبیت.
اگر بخواهیم مبحث زبان ادبیات داستانی چوبک را خلاصه کنیم و جمع ببندیم باید بگوییم که پس از نسل چوبک و هدایت و گلستان که هر کدام در نوع خود نمونههای موفق زبان ادبیات داستانی بودند، انگار خودآگاه یا ناخودآگاه یک بازگشت ادبی در زبان ادبیات داستانی رخ داد که قطعا به ضرر ادبیات داستانی ایران رقم خورد.
حالا که پس این همه سال، به گذشتهی ادبیات داستانی ایران نگاه میکنیم، متوجه میشویم که هیچکدام از چند نامی که به عنوان اساطیر داستاننویسی نوین فارسی میشناسیم به اندازهی چوبک مورد بیمهری عامهی مردم و نویسندگان قرار نگرفته است. با برشمردن این دلایل به روشنگری وجوه شخصیت چوبک و دنیای داستانش میپردازیم.
نخستین دلیل را باید در روشنفکر نبودن چوبک دانست. یعنی چوبک اگرچه نویسندهای آوانگارد بود ولی هرگز در مسائل سیاسی دخالت نمیکرد و ما حرف و سخن و مقالهای در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی از چوبک نمیبینیم، حتی در جریان اعتراضی که نویسندگان آن روز از جمله آلاحمد به سانسور داشتند، چوبک دخالتی نکرد که همین امر باعث دلخوری آلاحمد از او شده بود. در نتیجه در آن سالهای پر تب و تاب سیاست و اعتراض به جو حاکم، ما هیچ اثری از چوبک نمیبینیم ولی همتایان او مثل هدایت، گلستان و آلاحمد… در این مسائل به صورت خیلی فعال حضور داشتند. و برای مثال بخش عمدهی شهرت آلاحمد بهخاطر حضور مستمر و پیگیر در مسائل سیاسی و اجتماعی بود؛ اگرچه در هنر و ادبیات داستانی هرگز تبحر چوبک را نداشت.
دلیل دیگر را میتوان قرار گرفتن چوبک در زیر سایهی هدایت دانست. چوبک اگرچه در ابتدا تحت تاثیر هدایت بود( در ادبیات داستانی ایران چهکسی تحت تاثیر هدایت نبوده؟) ولی به سرعت از هدایت عبور کرد و راه خودش را پیدا کرد. چوبک مثل هدایت قصهی ذهنی مینویسد و تحت تاثیر فروید و یونگ قرار دارد و به زندگی دزدها و فواحش میپردازد و نقد مذهب و نظر به گذشتهی ایران دستمایهی آثار اوست و همینها کافیست تا مخاطب و حتی منتقد بیحوصله چوبک را زیر سایهی هدایت قرار بدهد و او را به عنوان ضمیمهی هدایت در نظر بگیرد. ولی چوبک تفاوتهای اساسی با هدایت دارد. چوبک فاقد نگاه منتقدانهای سیاسی و طنز هدایت در داستان است. نگاه طبیعتگرای چوبک به شدت قویتر از هدایت است. هدایت هرگز در تصویر کردن مناظر تبحر چوبک را نداشت. چوبک مثل دوربینی دقیق، واقعگرایانه آنچه را میبیند با قلم تصویر میکند. چوبک هرگز نگاه ضدعرب و نژادپرستانهی هدایت را بازتولید نکرد و از این نظر هم نسبت به هدایت برتری دارد. چوبک در داستانکوتاه بهمراتب از هدایت پیشی میگیرد و میشود گفت اگر شاهکار بوفکور را از هدایت بگیریم، دیگر هیچ اثرش یارای مقابله با آثار چوبک را ندارد. کدام داستانکوتاه هدایت قابل مقایسه با شاهکارهایی مثل «چرا دریا طوفانی شد» یا «انتری که لوطیاش مرده بود» است؟
دلیل دیگر عدم توفیق صادق چوبک در جامعه و فضای ادبی ایران را میتوان نگاه یکجانبهی چوبک به سیاهیهای زندگی دانست. چوبک به صورت افراطی به تیرگیها و فقر میپردازد، اغلب شخصیتهای داستانهای او فواحش و گداها و… هستند، کمتر جایی برای زیبایی در داستانهای چوبک وجود دارد و این نگاه همیشه تیره و یکجانبه گاهی برای مخاطب خستهکننده میشود خصوصا که اغلب شخصیتهای چوبک در تیرگی جان میسپارند و راهی به رهایی ندارند ولی این نگاه و نگرش برخلاف نگاه خیلی از منتقدان از ناتورالیسم نمیآید بلکه نشأت گرفته از رئالیسم است، رئالیسمی اجتماعی و ریشه گرفته از بحران وقت جامعهی ایرانی که تا حدودی به نقد جهل و خرافه هم میپردازد نه ناتورالیستی زولایی که ریشهی اغلب تیرگیها را وراثت میداند. اما چوبک دید سیاه و دنیای تاریک داستانی خودش را کامل میسازد و خواننده را میخکوب میکند.
چوبک در عمر نهچندان طولانی ادبی خود دو رمان و پنج مجموعهداستان کوتاه و چند تکداستان و چند ترجمه برجای گذاشت. ولی بیشتر به عنوان نویسندهی داستان کوتاه شناخته میشود.
در داستانکوتاه اغلب با نثری موجز و مختصر به جزئیات میپردازد و انگار صحنهها را نقاشی میکند، بدون تکرار و گزافهگویی بیجا، مینیاتوروار، تکههای صحنه را کنار هم میگذارد و کلیت اثر را شکل میدهد. نثر چوبک در ژانر خود بهترین نثر است و بهمراتب از نثر هدایت پختهتر و کاملتر میباشد. به فضاسازی چوبک در «چرا دریا طوفانی شد» دقت کنید و ببینید که چگونه خشم طبیعت را با سرنوشت شوم قهرمان داستان در هم میآمیزد. در بیشتر داستانکوتاههاش به پیشامدهای حاصل از فقر و جهل و استبداد مذهب و تحجر میپردازد. در داستان «انتری که لوطیاش مرده بود» پا را فراتر از این مباحث میگذارد و به صورت نمادین به گرفتاری انسان و جبر زندگی میپردازد، انسانی که حتی هنگامی که از دیکتاتور بیرونی رهایی پیدا میکند، گم و گیج، نمیفهمد که با خود و زندگیاش چهکار باید بکند. این داستان در ردهی بهترین داستانهای نمادین ایرانی قرار میگیرد.
در جریان داستاننویسی ایران تقریبا چهار شخص(جریان) با اقبال روبرو شدند.( یا از طرف مخاطب و یا از طرف کارورزان هنر و روشنفکران و یا هر دو). هدایت، آلاحمد، دولتآبادی، گلشیری.
که هدایت و دولتآبادی هم مورد اقبال مخاطب بودند و هم داستاننویسان پس از خودشان راهشان را ادامه دادند. آلاحمد میراث چندانی برای نویسنده و کارورز هنر پس از خودش نداشت و بیشتر روی جریان روشنفکری آنسالها و مخاطب عام اثر گذاشت. اما جریان گلشیری بیشتر مورد اقبال داستان نویسان و شاگردان پس از گلشیری قرار گرفت و چندان مورد اقبال مخاطب عام قرار نگرفت.
چوبک هیچگاه مثل این چهار جریان از هیچ سمت مورد اقبال نبود و نیست. و حتی جامعهی ادبی هم چندان که باید او را معرفی و نقد نکرد. جامعهی ادبی به هر دلیل اغلب سعی در کوبیدن چوبک داشت، هنوز برای ما سوال است که چرا بزرگی مثل هوشنگ گلشیری در سخنرانی «جوانمرگی در نثر معاصر فارسی» به صادق چوبک حمله میکند و سواد چوبک را به چند مقالهی ترجمه شده از فروید و یونگ تقلیل میدهد. و هنوز هم عدهای از شاگردان هوشنگ گلشیری شاید به تقلید از خود گلشیری، چوبک و خط و مشی داستان نویسیاش را به طرز افراطی نکوهش میکنند. حال آنکه هرکس اندکی انصاف و دقت و سواد داشته باشد، جایگاه مثبت و کمنظیر چوبک در ادبیات داستانی فارسی را میبیند و واضح است که باسواد اندک در حد چند مقالهی فروید نمیتوان آنهمه شاهکار نوشت که پیشتر اشاره شد و نیازی به معرفی بیشتر ندارد.
چوبک در زمینهی رمان هم نقش مهمی ایفا کرده است. در رمان «تنگسیر» از نوع و ژانر همیشگی خود بیرون آمده و فضایی برونگرا را تصویر میکند. قهرمان تنگسیر(زار محمد) فردی عملگراست که بیشتر یادآور قهرمانهای همینگوی و بهطور مشخص قهرمان «پیرمرد و دریا»ست. زارمحمد برخلاف سایر شخصیتهای چوبک، از پا نمینشیند و دست به عمل خشونتبار میزند و انتقام میگیرد و در پایان هم قهرمانگونه از مهلکه جان بهدر میبرد. این رمان به دلایلی که برشمرده شد تا حدودی اغراقآمیز است و در ژانر ادبی همیشگی چوبک هم نمیگنجد. رمان دیگر او «سنگصبور» اگرچه انسجام لازم برای یک رمان را ندارد و تا حدودی میتوان گفت بخش آخرش اضافیست و به اثر سنجاق شده و دارای فاصله با پیکرهی اصلی رمان است ولی از اولین تجربههای موفق نویسندهی ایرانی در زمینهی جریان سیال ذهن و تکگویی درونی متاثر از «اولیس» جیمز جویس است.
چوبک در این اثر هر فصل را از دیدگاه یکی از شخصیتهای رمان مینویسد. و از این نظر قطعا این رمان شاخصترین رمان و داستان فارسی است. رمانی که هر شخصیت دیدگاه و هویت مستقل خود را دارد و نویسنده بهجای همهی شخصیتها حرف نمیزند. کاکلزری سنگصبور به عقیدهی نگارندهی این متن کودکترین کودکِ ادبیات داستانی ماست. به تکگویی درونی کاکلزری هنگام دوری از مادرش دور حوض دقت کنید و ببینید که چگونه چوبک بهجای ذکر بیانیه که رسم ادبیات داستانی آن روز ایران بود، احساسات واقعی یک کودک را تصویر میکند و احمد روشنفکرانه میاندیشد و… از این نظر چوبک شاخصترین نویسندهی ایرانیست. شاید عیب روشنفکر نبودن اینجا به کمک چوبک آمه باشد. یعنی برخلاف هدایت که پشت اغلب شخصیتهای داستانهاش خود هدایت بدبینانه با میل به خودکشی و… نشسته است، شخصیتهایی که چوبک خلق میکند دنیای مستقل خودشان را دارند و چوبک به زور حرف در دهانشان نچپانده است. و البته این ویژگی مثبت شاید این عیب را به کارنامهی چوبک راه داده است که انسجام لازم را ندارد. و همانطور که ذکر شد مثلاً «تنگسیر» رمانی بیرون از دنیای چوبک است.
چوبک را میتوان از این منظر دموکراتترین و روشنفکرترین و آزاداندیشترین نویسندهی ایرانی دانست، که واقعا شخصیتهای مستقل خلق کرده است که هر کدام صاحب دنیای خودند و قلمی مستبد آنها را مجبور به حرف زدن نمیکند؛ و در نوع خود به چندصدایی رسیده است. از نظرگاه تجربهکردن شیوههای نوین و درجا نزدن و پیشنهاد جدید دادن به ادبیات هم همانطور که ذکر شد، چوبک جایگاه ویژهای دارد.
چوبک همهی عمرش را صرف نوشتن و ادبیات کرد، کمتر مصاحبه کرد و تقریباً در هیچ زمینهای جز ادبیات دخالت نکرد. کمتر حرف و حدیثی از حضور چوبک و شخصیتش به جا مانده است. شخصیت چوبک و زندگیاش همانقدر برای ما گنگ و دور از دسترس است که شخصیت شاعری مثل وحشی بافقی در قرون گذشته. انگار نه انگار که چوبک معاصر ماست؛ گویی او راز مرگ و زندگی خودش را مثل جسدش سوزانده و خاکسترش را به آب سپرده است. در سالهای آخر حضورش در ایران طبق آنچه به ما رسیده، در دروس همسایهی ابراهیم گلستان بوده و با گلستان حشر و نشر نزدیک داشته است. گلستان، بارها چوبک را نویسندهترین و بهترین و با استعدادترین نویسندهی زمانهی خود دانسته است. از سال ۱۳۵۳ یعنی از ۵۸ سالگی چوبک خودش را بازنشست میکند و دیگر نوشتهی چندانی از او منتشر نمیشود و آنچه هم که نوشته بوده است، طبق وصیتش سوزانده و از بین برده میشود برخلاف اغلب نویسندههای امروز که گرچه پیشکسوت هم هستند ولی تمام شدن خودشان را نمیپذیرند و هر چند سال چند داستان و گزیده و غیره از خودشان را به خورد خلقالله میدهند و مخاطب از همهجا بیخبر هم به هوای اسم و رسم گذشتهی مولف، اثر را میخرد و باعث میشود که اثری بیکیفیت به چاپ چندم برسد. صادق چوبک ۲۴ سال آخر عمرش را اغلب در غربت کالیفرنیا و دور از وطن میگذراند و گاه گاه اهل ادبیات فارسی هم با او دیدار میکنند. در اواخر عمر تقریبا بیناییاش را از دست میدهد و باوجود پرستاریهای همسرش قدسی خانم، سرانجام در ۱۳ تیرماه ۱۳۷۷ یعنی یک روز قبل از تولد ۸۲ سالگیاش در برکلی، دور از نخلهای جنوب دوستداشتنی و هوای شرجیِ سرزمیناش بوشهر، چشم از جهان فرو میبندد.
حالا که ۱۹ سال از مرگ چوبک میگذرد شاید بهتر باشد که عدهای از نویسندگان نسل من به میراث چوبک با نگاه دقیقتری نگاه کند و بهجای رفتن به راههایی که مد و معروف شدهاند و اغلب هم ره به جایی نمیبرند، راه چوبک را ادامه دهند و کامل کنند. پیروی از عدهای محدود که به حق یا ناحق مد شدهاند و راه بزرگی چون صادق چوبک را به کناری نهادن، قطعا سرانجام خوبی برای ادبیات ما نداشته و نخواهد داشت.
‘