این مقاله را به اشتراک بگذارید
«خانه پوشالی» سریالی که حسابی درگیرتان میکند
خانه پوشالی به خانهای از کارتها گفته میشود که بسیار سست است و با یک فوت ممکن است فروبریزد. خانهای که هرچه بلندتر میشود، احتمال فروریختنش هم بیشتر میشود. حال شبکه نتفلیکس پنج سال است که با پخش سریالی با این نام همه را شگفتزده کرده. سریالی که خانه پوشالی خود را درون کنگره آمریکا و کاخ سفید بنا کرده و سیاست این روزهای دنیا را به تصویر کشیده و به سخره میگیرد.
سیاستی که از یک طرف یادآور اندیشههای ماکیاولی است و از طرف دیگر مانند مکبث بسیار جاهطلبانه است. در اینجا ابتدا از این خواهیم گفت که چگونه کارتهای این خانه روی هم قرار گرفتند و این سریال چطور ساخته شد و در ادامه از همه چیزهایی خواهیم گفت که این سریال را منحصربهفرد کرده و پس از آن به جدیدترین فصل این سریال که همین چند هفته پیش منتشر شد، خواهیم پرداخت و درنهایت دو پیشنهاد برای یک سال انتظاری که باید برای فصل بعد کشید، ارائه میدهیم.
روایت سستترین خانه دنیا از کجا آغاز شد؟
داستان اینکه «هاوس آو کاردز» از کجا شروع شد، کمی پیچیده است. درواقع اولین اتفاقی که درنهایت سالها بعد منجر به ساخت یکی از بهترین سریالهای دنیا توسط نتفلیکس میشود، در سال ۱۹۸۹ و توسط مایکل دابز رخ میدهد. مایکل دابز که یک خبرنگار انگلیسی و آمریکایی است و دستی هم در سیاست دارد، در این سال رمانی را با نام «هاوس آو کاردز» مینویسد که در لندن روایت شده و شرححال قدرتطلبی یک نماینده حزب محافظهکار به اسم فرانسیس ارکهارت است که بعد از استعفای مارگارت تاچر تصمیم دارد با بازی سیاسی بسیار خطرناکی و با کمک همسرش که چیزی کم از شیطان ندارد، به حقیقیترین نوع قدرت برسد.
از آنجایی که مایکل دابز بهعنوان عضوی از حزب محافظهکار با فضای سیاسی انگلیس بسیار آشنا بوده و حتی چند سالی هم سمت مشاور مارگارت تاچر را داشته و برای تاچر متن سخنرانیهایش را مینوشته است (اگر سریال را دیده باشید، حتما میدانید این نوشتن متن سخنرانی چه نقش مهمی را در داستان ایفا میکند)، خیلی خوب موفق میشود سیاست آن روزهای انگلیس را در رمانش پیاده کند که بعدها دو ادامه هم بر این رمان مینویسد.
یک سال بعد از این اتفاق، درحالیکه کتاب دابز جزو عناوین پرفروش سال قرار گرفت، شبکه بیبیسی تصمیم به ساخت یک مینیسریال سه قسمتی از این کتاب گرفت و برای اولین بار «هاوس آو کاردز» توسط تلویزیون پخش شد و طی پنج سال بیبیسی دو فصل دیگر از این سریال را هم ساخت که بهشدت مورد توجه بینندهها در تمام دنیا قرار گرفت، تا جایی که حتی سالها پیش این سریال توسط صدا و سیمای ما هم پخش شد. بعد از این اتفاقات ما دیگر خبری از «هاوس آو کاردز» نداریم تا اینکه یک مایکل دابز دیگر در دنیا طلوع میکند که اینبار کاملا آمریکایی است و بو ویلیمن نام دارد. ویلیمن یک نمایشنامهنویس و نویسنده است که از جوانی در ستادهای انتخاباتی حزب دموکرات کار کرده و حتی در سال ۲۰۰۴ مشاور ستاد انتخاباتی هاوارد دین بوده است.
جالب است که او برای دین متن سخنرانیهایش را مینوشته (امان از این نویسندههای متنهای سخنرانی) و بهخوبی با سازوکار حزبی در آمریکا آشناست و از طرفی هم قلمی بسیار قوی دارد، بهطوریکه در سال ۲۰۱۱ جورج کلونی با کمک خود او بر اساس یکی از نمایشنامههایش فیلم «15 مارس» را میسازد؛ فیلمی که درباره انتخابات است و ویلمین خود نمایشنامه را بر اساس تجربیاتش در ستادهای انتخاباتی نوشته است. با موفقیت این فیلم که چندین نامزدی اسکار را هم در پی دارد، ویلمین قدرتش را در نوشتن فیلمنامه هم به همه ثابت میکند، و درست در همین زمان نوشتن نسخه آمریکایی «هاوس آو کاردز» را شروع میکند و کمی بعد با پخش پایلوتی که دیوید فینچر آن را ساخته است، یکی از بهترین سریالهای دنیای تلویزیون شروع میشود که بخش عظیمی از این بهترین بودنش را مدیون چنین گذشته پخته و بهخصوص بو ویلمین است. متاسفانه در پایان فصل چهار بو ویلیمن از سریال جدا شد، ولی همیشه بهعنوان خالق «هاوس آو کاردز» آمریکایی شناخته میشود و از او یاد خواهد شد.
همچنین لازم است از کارگردانهایی که اپیزودهای این سریال را کارگردانی کردهاند بگوییم که در میان آنها نام دیوید فینچر میدرخشد که در کنار کارگردانی دو اپیزود اول نقش تهیهکننده اجرایی را هم برعهده داشته و با کارگردانی بسیار خوبش بر دو اپیزود اول باعث یک موج تبلیغاتی عظیم شد و از همان ابتدا خیلیها را با سریال همراه کرد. البته به جز دیوید فینچر کارگردانهای شناختهشده دیگری مثل جوئل شوماخر و جیمز فولی و جودی فاستر دوستداشتنی و حتی خود رابین رایت نیز اپیزودهایی را کارگردانی کردهاند که البته هیچکدام به اندازه فینچر به سریال اعتبار ندادند.
اما فینچر تنها نام خیلی بزرگ این سریال نیست. ما جلوی دوربین این سریال کوین اسپیسی را در کنار رابین رایت داریم که به روایت خود فینچر اگر این دو نفر شاخص نقشها را قبول نمیکردند، هیچوقت این سریال ساخته نمیشد. البته که بدون شک همه ما هم بارها و بارها مجذوب بازی این دو نفر شدهایم. البته به جز این دو، بازی بقیه بازیگرهای سریال حتی آنهایی که فقط چند دقیقه در کل سریال حضور دارند هم در سطحی بالاتر از میانگین تلویزیون قرار دارد و همه تلاش کردهاند تا همه چیز در اوج خودش باشد.
در مجموع «هاوس آو کاردز» از نظر فنی و تیم سازنده یکی از بهترین سریالهای تاریخ تلویزیون است. شاید به این خاطر که خالق آن بهترین فیلمنامه ممکن را به رشته تحریر درآورده و در تبدیل شدن این نوشته به تصویر یک تیم کارگردانی بسیار قوی به همراه بهترین بازیگرهای ممکن نقش داشتهاند.
وقتی هدف وسیله را توجیه میکند
در کنار این مسیر ساخت بینقص که شاید اگر برای هر سریال دیگری هم رخ میداد میتوانست باعث بینظیر شدن آن شود، داستان و فضای «هاوس آو کاردز» بهخودیخود برای مخاطب امروز تلویزیون جذاب است. این سریال ما را به جذابترین بخش سیاست دنیای امروز میبرد که همیشه آن را از ما پنهان کردهاند و با نشان دادن لابیها و پشت پردههایی که همه میدانیم وجود دارند، اما از فرایند آن خبر نداریم و همیشه سعی کردیم با سناریوهای خودمان از آن سر درآوریم، ما را شگفتزده میکند. درواقع این سریال واقعیترین جنس سیاست را به ما نشان میدهد. سیاستی که در آن «هدف هر وسیلهای را توجیه میکند» و سیاستمدارها برای منفعت حزب یا حتی خودشان دست به هر کاری میزنند.
جهان سیاسی که سریال ساخته هم در نوع خودش جالب است. درست مثل ورژن بریتانیایی سریال که در آن اتفاقات قبل از شروع سریال منطبق با تاریخ دنیای ماست، در اینجا هم سریال دنیایی را به تصویر کشیده که در آن جورج بوش رئیسجمهور آمریکا بوده، پشت جان اف.کندی و مرلین مونرو حرفهایی وجود دارد و رابطه آمریکا و روسیه بعد از جنگ جهانی به هم ریخته است، با این تفاوت که در این دنیا از سال ۲۰۱۲ به بعد تاریخ به شکل دیگری دارد به جلو میرود و هیچکدام از شخصیتهای واقعی دنیای ما در سریال حضور ندارند.
برای مثال به جای اوباما یک دموکرات دیگر به اسم واکر رئیسجمهور شده، یا به جای پوتین فرد دیگری به نام پتروف رئیسجمهور روسیه است. و حتی داعش هم در سریال با نام دیگری وارد میشود، ولی دقیقا همان کارهای داعش را انجام میدهد. درواقع سریال فقط نامها را تغییر داده و شخصیتها کاملا برگرفته از دنیای واقعی ما هستند که باعث میشود گاهی سعی کنیم آنها را پیشبینی کنیم، یا حرکت بعدی آنها را حدس بزنیم.
یک نکته خاص دیگر این سریال این است که مخاطب را وارد دنیای عجیب خودش میکند. ما در بخشهایی از سریال شاهد این هستیم که فرانک با زل زدن به دوربین به سبک مکبثی با ما حرف میزند و از نقشهها و تصمیماتی میگوید که هنوز هیچکس حتی همسرش هم از آن خبر ندارد. اینگونه کاری میکند که ما خودمان را بخشی از ماجرا حس کنیم و همین روایت منحصربهفرد که پرده میان بیننده و بازیگر را برداشته، باعث شده بتوانیم با شخصیتهای داستان، بهخصوص فرانک، ارتباط بیشتری برقرار کنیم.
و درنهایت مهمترین ویژگی خود سریال دوگانه/زوج فرانک و کلیر و رابطه بسیار پیچیدهای است که با هم دارند؛ رابطهای که باعث شده خیلیها سریال را روایتی مدرن از «مکبث» شکسپیر بدانند و حتی بر اساس این شباهت حدسهایی هم درباره پایان سریال بزنند. چه بخواهیم و چه نه، فرانک و کلیر درست مثل مکبث و همسرش شخصیتهای بد دنیای خودشان هستند. شخصیتهایی که دستشان به خون بیگناهان آلوده است و برای نگه داشتن قدرت کاری نبوده که حاضر به انجامش نبوده باشند، اما بااینحال این سریال جوری آنها را در برابر چشمان ما قرار میدهد که نهتنها از کارهایشان ناراحت نمیشویم، بلکه با موفقیتهایشان خوشحال و از شکستهایشان ناراحت میشویم و این یک ویژگی دیگر است که این سریال را از سریالهای مشابهش متمایز میکند و افسون آن به حساب میآید. مخاطب «هاوس آو کاردز» دستان آلوده به جنایت و کثیفی این دوگانه را به بیپردهترین شکل میبیند، اما قلبا به آنها عشق میورزد و برای ادامه دادن جنایات بیرحمانهشان دعا میکند.
درکل «هاوس آو کاردز» درونمایهای بهشدت درگیرکننده و در مواقعی تکاندهنده دارد؛ درونمایهای که به دلیل سطح بسیار بالای ساخت سریال بسیار قوی به نظر میآید و نهتنها مخاطب را با خودش همراه میکند، بلکه احساسات او را هم بهشدت برمیانگیزد.
اگر تا امروز این شاهکار را شروع نکردهاید، همین الان بعد از خواندن این متن اقدام کنید و مطمئن باشید لازم نیست یک اپیزود را تمام کنید تا عاشقش شوید. «فقط پنج دقیقه اول کافی است.»
اما در این یک سال و شاید بیشتر با درد فراغ چه کنیم؟
اگر شیفته شخصیت فرانک و کلیر هستید و اعتقاد دارید با تمام پلیدی و بد بودنشان باز هم دوستداشتنی هستند، به نحوی که از شکست خوردنهای آنها ناراحت و از بردهای آنها خوشحال میشوید و از طرفی حوصله سریال خیلی بلند دیگری را هم ندارید، همین ورژن بریتانیایی «هاوس آو کاردز» بسیار مفید است و امتحان خوبی است برای اینکه ببینید از زوج ارکهارت به همین اندازه خوشتان میآید یا نه.
اما اگر عاشق فضای سیاسی «هاوس آو کاردز» شدهاید، بهترین گزینه برای شما newsroom است که توسط آرون سورکین ساخته شده و از hbo پخش شده. این سریال کاملا در دنیای ما روایت میشود و شرح حال یک شبکه خبری است که در سیل شبکههای تلویزیونی قصد دارد اخبار درست و بدون تحریف را به دست مخاطبان خود برساند و در چنین بستر داستانی اتفاقات روز سیاسی دنیا را نقد میکند و از این میگوید که چطور رسانههای وابسته اتفاقات را به نفع خود تحریف میکنند و ورژنی از خبر را که خود دوست دارند، به بیننده میرسانند.
این سریال هم درست مثل «هاوس آو کاردز» از هر نظر کامل است. خالق آن، آرون سورکین، یکی از بهترین نویسندگان حال حاضر آمریکاست که فیلمنامههای بینظیرش تا امروز چندین نامزدی و جایزه به ارمغان آورده. در کنار چنین خالق بزرگی، بازیگر نقش اول سریال هم جف دانیلز است که بهترین بازی ممکن را به نمایش میگذارد و او هم چندین نامزدی و جایزه برای ایفای این نقش برده است.
خیلیها newsroom را بهترین درام سیاسی تاریخ معرفی کردهاند که برای پی بردن به این ماجرا فقط کافی است سخنرانی پنج دقیقه اول سریال را تماشا کنید و مطمئن باشید تا تمام شدن سریال رهایش نخواهید کرد.
با «گیم آو ترونز»ی ترین حالتِ «هاوس آو کاردز» چه کنیم؟
خطر اسپویلزدگی از بررسی فصل جدید
«اگر فصل پنجم را هنوز ندیدهاید، حتی لحظهای هم به متن زیر نگاه نکنید و برای دفع خطر اسپویل هرچه سریعتر دیدن فصل جدید را شروع کنید.»
فصل پنج سریال امسال با یک وقفه سه ماهه نسبت به پارسال شروع شد و با توجه به منتشر شدن تمام اپیزودها در یک روز ما امسال باید یک سال و سه ماه منتظر پخش فصل پنج میماندیم که البته بر همهمان واضح است این تاخیر با وجود همه دلایل فنی اعلامشده بیتاثیر از انتخابات آمریکا و نتیجه آن نبوده است. زیرا همانطور که گفته شد، یکی از ویژگیهای «هاوس آو کاردز» این است که تاریخ ساختگی خودش را جلو میبرد، ولی اتفاقات و افراد برگرفته از دنیای واقعی خود ماست.
درنتیجه طبیعی است که سازندگان بخواهند ابتدا از نتیجه انتخابات مطلع شوند و بعد با تاثیر گرفتن از آن ساخت فصل جدید را شروع کنند، که البته تا حد خوبی هم تاثیر گرفتهاند. برای مثال همانطور که در دنیای خود ما ترامپ منع صدور ویزا برای برخی کشورها صادر کرده، ما در این فصل شاهد این بودیم که فرانک نیز به دنبال اجرای همین فرمان به بهانه تامین امنیت است.
فضای کلی این فصل مثل فصلهای گذشته جذاب بود و حتی میتوان گفت پر از غافلگیریهای بزرگ و بیسابقه بود که درنهایت هم به مرگهایی از جنس دنیای «گیم آو ترونز» ختم شد، اما زمانی که از جو این هیجانات و غافلگیریها خارج میشویم، خواهیم دید که این فصل ضعیفترین فصل سریال در داستان است، که بدون شک دلیل اصلی آن جدا شدن خالق و مغز متفکر سریال، یعنی بو ویلیمن از مجموعه است. ضعف اولی که میتوان به این فصل وارد کرد که به فصل گذشته هم وارد است، این است که سریال در پایان فصل سه و چهار فضایی را برای بیننده ترسیم کرد که بیننده با این فکر که فصل بعد موضوع اصلی موضوع پایانی فصل قبل است، در انتظار فصل جدید مینشیند و انتظارش برآورده نمیشود.
مثلا در پایان فصل سه آغاز دعوا و جدایی کلیر و فرانک و در پایان فصل چهار آغاز ایجاد وحشت در سیاست. اما زمانی که فصلهای جدید پخش شدند، دیدیم که این موضوع فقط مربوط به چند اپیزود ابتدایی است و بعد از مدتی بهکلی فراموش شدند که در فصل چهار با توجه به انسجام کلی فصل و حل بسیار خوبی که برای این دعوا برنامهریزی شده بود، این ضعف خیلی دیده نشد و حتی شاید نتوان اسمش را ضعف گذاشت. اما در فصل پنج موضوع آیکو و قرار گرفتن آن در کنار انتخابات و البته رسوایی فرانک باعث شد کنار گذاشتن موضوع ایجاد وحشت که در پایان فصل قبل مطرح شده بود، کمی سریع و بی منطق روایی به نظر برسد و بازگشت دوباره آن در پایان فصل این عیب را بیشتر مشخص کرد.
درواقع بزرگترین مشکل فصل پنج این است که پر شده از اتفاقات و افراد مختلف که متاسفانه نویسندگان نتوانستهاند انسجام مجموعه را حفظ کنند و شاید به همین دلیل بوده که در این فصل شاهد بیشترین مرگ شخصیتهای کلیدی هستیم. حتی پایانی که درنهایت میبینم، با تمام هیجانی که دارد، بسیار شبیه به پایان فصل سه است، با این تفاوت که فقط جای شخصیتها عوض شده و با توجه به نبود بو ویلیمن بهتر است فصل شش فصل پایانی سریال اعلام شود تا با یک پایان باشکوه این سریال برای همیشه در ذهن بینندگان باقی بماند. در غیر این صورت به احتمال زیاد شاهد یک چرخه تکرار از اتفاقات خواهیم بود که فصلبهفصل از محبوبیت سریال کم میکند.
هفتهنامه چلچراغ