این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفت و گو با «پابلو نرودا» از سیاست، زندگی و ادبیات آمریکای لاتین
ترجمه آزاده غلامی
پابلو نرودا، شاعر افسانه ای شیلیایی، می گوید اگر دو گزینه پست ریاست جمهوری و اهدای جایزه نوبل را برای او روی میز بگذارند، بلند می شود و پشت میز دیگری می نشیند. او شاعری پرحاشیه بود که حاشیه های زندگی اش بعد از مرگ نیز تمام نشد. مخالفانش همیشه به او حسادت می کردند. خوش می گوید: «میراث بدی از اسپانیا به ما رسیده است. اصلا تحمل نداریم ببینیم مردم مشهور شوند یا در زمینه ای متمایز شوند.»
او شاعری بود که ۵۰ سال بی وقفه نوشت و زندگی کرد؛ آن طور که خواست. به قول خودش، «من همه زندگی ام را وقف اصلاح مردم کرده ام و کتاب هایی که در خانه دارم همه محصول کار خودم هستند.» گفت و گویی که می خوانید گفت و گوی «پاریس ریویو» با نروداست.
آقای نرودا، چرا اسم تان را عوض کردید؟ چرا پابلو نرودا را انتخاب کردید؟
یادم نمی آید. من فقط ۱۳، ۱۴ سالم بود. یادم می آید می خواستم نویسنده شوم و این پدرم را خیلی ناراحت می کرد. کلا فکر می کرد نویسندگی برای خانواده و من تباهی می آورد؛ به ویژه فکر می کرد مرا به زندگی عبث و بیهوده ای می کشاند. او دلایل خاص خودش را برای این طرز فکر داشت. من این دلایل را اصلا قبول نداشتم. اولین اقدام تدافعی که در مقابل ایشان انتخاب کردم این بود که اسمم را عوض کنم.
اگر شما رییس جمهوری شیلی شوید، به نویسندگی ادامه می دهید؟
نویسندگی برای من مثل نفس کشیدن است. بدون نفس کشیدن نمی توانم زندگی کنم و بدون نویسندگی هم نمی توانم زندگی کنم.
کدام شاعران دنبال پست و مقام بالای سیاسی بوده اند و موفق شده اند به آن برسند؟
دوره ما دوره حکومت کردن شاعران است؛ برای مثال مائوتسه تونگ و هوشی مین. مائوتسه تونگ خصوصیات دیگری هم دارد. همان طور که می دانید او برخلاف من شناگر ماهری است. همچنین یک شاعر بزرگ دیگر هم به نام لئوپُلد سنجور هست که رییس جمهور سنگال است. دیگری اِمه سزر است که شاعر سوررئالیسم است. او شهردار فور دو فرنس در مارتینیک در دریای کاراییب است. در کشور من، شاعران همیشه در سیاست دخالت کرده اند. هر چند هیچ وقت شاعری نداشته ایم که رییس جمهوری باشد. از سوی دیگر، نویسندگانی در آمریکای لاتین بوده اند که رییس جمهوری شده اند؛ مثل رومولو گایه گوس، رییس جمهوری ونزوئلا.
فعالیت های تبلیغاتی ریاست جمهوری را چطور اداره می کنید؟
یک خط مشی فراهم شده است. همیشه ترانه های محلی در ابتدا هستند، بعد از آن شخصی تعیین می شود تا چارچوب فعالیت های سیاسی را توضیح بدهد. بعد متنی را می خوانم که برای صحبت کردن با مردم آماده کرده ام؛ بسیار راحت، بیشتر شاعرانه و کمتر سازمان دهی شده است. من تقریبا همیشه با شعر حرفم را تمام می کنم. اگر شعر نخوانم مردم مایوس می روند؛ البته آن ها می خواهند افکار سیاسی ام را هم بشنوند، اما من بیش از حد به جنبه های سیاسی و اقتصادی نمی پردازم؛ چون مردم به زبان دیگری هم احتیاج دارند.
وقتی اشعارتان را می خوانید مردم چه واکنشی نشان می دهند؟
آن ها بسیار دوست دارند، هیجان زده می شوند. نمی توانم وارد مکانی شوم یا از جایی خارج شوم. یک محافظ ویژه دارم که من را بین جمعیتی که به سمتم فشار وارد می کنند، مشایعت می کند؛ چیزی که همه جا اتفاق می افتد.
اگر قرار بود بین ریاست جمهوری شیلی و جایزه نوبل یکی را انتخاب کنید، کدام را انتخاب می کردید؟
چنین سوالی برای انتخاب بین دو چیز خیالی نمی تواند وجود داشته باشد.
گر دو گزینه ریاست جمهوری و جایزه نوبل را همین الان همین جا روی میزتان بگذارند چطور؟
اگر این دو گزینه را روی میز من بگذارند، بلند می شوم و پشت میز دیگری می نشینم.
پرشورترین خاطرات تان چه هستند؟
نمی دانم. شاید پرشورترین خاطراتم مربوط به زمانی باشد که اسپانیا بودم؛ محل اخوت شاعران. هرگز چنان گروه برادرانه ای در آمریکایی ندیده ام که پر از شایعه است؛ پرشایعه آن گونه که درباره بوئنوس آیرس- پایتخت آرژانتین- می گویند. بعد از آن دیدن جمع دوستانم که با جنگ داخلی از هم پاشید واقعا دردناک بود؛ جنگی که چهره مهیب سرکوبگری فاشیسم را به نمایش درآورد. دوستان من از هم پاشیدند. بعضی ها مثل گارسیا لورکا و میگل ارناندث درست همان جا قتل عام شدند، برخی دیگر هم در تبعید فوت کردند، بقیه هم هنوز در تبعید هستند. این دوره از زندگی ام پر از اتفاقات و احساسات پرشوری بود که سیر زندگی ام را تغییر دادند.
الان اجازه ورود به اسپانیا را به شما می دهند؟
به طور رسمی ورود من به اسپانیا ممنوع نیست. یک بار از طرف سفارت شیلی در آن جا برای سخنرانی دعوت شدم. احتمال زیادی هست که اجازه ورود به من بدهند، ولی من مخصوصا نمی خواهم کار به آن جا برسد؛ چون این موضوع بسیار راحت می توانست برای دولت اسپانیا موقعیتی را فراهم کند تا با اجازه ورود به کسانی که سرسختانه علیه آن جنگیدند، از خودش احساسات دموکراتیک نشان بدهد. نمی دانم. ورود من به خیلی از کشورها ممنوع شده است و از خیلی کشورهای دیگر رانده شده ام، ولی در حقیقت این موضوع آن چنان که اوایل مایه رنجش من بود، دیگر ناراحتم نمی کند.
قصیده ای که شما درباره گارسیا لورکا قبل از مرگ نوشتید، به طرز خاصی پایان تراژیک زندگی اش را پیش بینی می کرد.
بهل، آن شعر عجیب است. عجیب به این دلیل که گراسیا لورکا شخصی شاد و بشاش بود. نظیر او افراد کمی را دیده ام؛ او نمونه بود. بهتر است نگوییم مظهر موفقیت اما واقعا مظهر عشق به زندگی بود؛ از هر لحظه عمرش لذت می برد و در خوشحالی بسیار ولخرج بود. به همین دلیل، گناه اعدام او به دست فاشیسم یکی از نابخشودنی ترین گناهان این دولت است.
از سال هایی که در هند بودید بیشتر از همه چه چیزی را به خاطر می آورید؟
ماندن من در هند اتفاقی بود که برای آن آماده نبودم. عظمت آن قاره ناآشنا من را تسخیر کرد؛ با وجود این، احساس ناامیدی می کردم. چون زندگی و انزوای من در آن جا خیلی طولانی بود. گاهی به نظر می آمد در یک تابلوی رنگارنگ بی پایان، یک فیلم شگفت انگیز محبوس شده ام و اجازه ندارم آن را ترک کنم. من هرگز عرفانی را که راهنمای خارجی ها و مردم آمریکای لاتین در هند بود تجربه نکردم.
مردمی که برای پیدا کردن راه حلی دینی برای دلهره های شان به هند می روند مسائل را متفاوت می بینند، اما من عمیقا تحت تاثیر شرایط اجتماعی آن جا قرار گرفتم؛ ملت عظیم غیرمسلح و بسیار بی دفاع که تحت سلطه پادشاهی بریتانیا بودند. حتی فرهنگ بریتانیایی که علاقه وافری به آن داشتم به نظرم نفرت انگیز می آمد؛ چون در آن زمان وسیله فرمانبرداری بسیاری از روشنفکران هندی شده بود. به جوانان شورشی آن قاره می پیوستم و با وجود پست کنسولی ام توانستم همه انقلابیون را بشناسم؛ آن هایی که در اقدامات بزرگ شرکت کردند و نهایتا هم به استقلال رسیدند.
موقع نوشتن می توانید خودتان را از چیزهایی که دور و برتان هست دور کنید؟
من ارتباطم را قطع می کنم، اما اگر به یک باره همه چیز ساکت شود، سکوت ناراحتم می کند.
شما هیچ وقت توجه زیادی به نثر نکرده اید.
نثر… من در کل زنگی ام نیاز به نوشتن نظم را احساس کرده ام. لحن نثر برایم جذاب نیست. از نثر برای بیان نوعی احساس یا واقعه گذرا و ناپایدار استفاده می کنم که به روایت نزدیک باشد. واقعیت این است که من می توانستم نوشتن نثر را کاملا کنار بگذارم.
اگر قرار باشد آثارتان را از آتش بیرون بکشید، کدام یک را حفظ می کنید؟
احتمالا هیچ یک. برای چه کار آن ها را می خواهم؟ ترجیح می دهم در آن صورت دختری را نجات دهم… یا یک مجموعه خوب داستان های کارآگاهی… که خیلی بیشتر از آثار خودم مرا سرگرم می کند.
کدام یک از منتقدان تان بهتر آثار شما را درک کرده اند؟
اوه! منتقدان من! منتقدان من با همه عشق و نفرت موجود در دنیا مرا تقریبا تکه تکه کرده اند. آدم در زندگی درست مثل هنر نمی تواند همه را رضای کند و این مسئله ای است که همواره با ماست. انسان مدام در حال دریافت عشق و نفرت، نوازش و لگد دیگران است؛ این زندگی یک شاعر است. موضوعی که مرا ناراحت می کند تصرف در معنای شعر و وقایع زندگی یک انسان است؛ مثلا در کنگره انجمن قلم در نیویورک، من اشعار اجتماعی ام را خواندم که هدیه من به کوبا در حمایت از انقلاب این کشور بود.
حتی بیشتر آن ها را در کالیفرنیا خواندم؛ با وجود این، نویسنده های کوبایی نامه ای امضا کردند و میلیون ها کپی از آن را توزیع کردند که عقاید من شبهه دار است و فردی هستم که از جانب آمریکای شمالی حمایت می شوم. آن ها حتی این موضوع را مطرح کردند که ورود من به آمریکا نوعی جایزه بوده است. این حرف اگر تهمت آمیز نبوده باشد، کاملا احمقانه بوده است؛ چون نویسندگان متعددی از کشورهای سوسیالیستی وارد آمریکا شدند. حتی حضور نویسنده های کوبایی پیش بینی می شد.
ما با رفتن به نیویورک شخصیت ضدامپریالیست مان را از دست ندادیم. در هر صورت این چیزی است که اتفاق افتاد؛ حال از روی شتاب زدگی یا سوءنیت نویسنده های کوبایی. در حال حاضر، نامزدی من از طرف حزبم این واقعیت را نشان می دهد که گذشته ای انقلابی داشته ام. پیدا کردن یک نویسنده از بین نویسنده هایی که آن نامه را امضا کردند، واقعا سخت است، نویسنده ای که بتوان یک اثر انقلابی را با آثار او مقایسه کرد، نویسنده ای که توانسته باشد یک صدم آن چه من انجام داده و برایش جنگیده ام، انجام داده باشد.
از شما به دلیل سبک زندگی تان و به ویژه موقعیت اقتصادی تان انتقاد شده است.
در کل همه آن وهم است. تا اندازه ای میراث بدی از اسپانیا به ما رسیده است. اصلا تحمل نداریم ببینیم مردم مشهور یا در زمینه ای متمایز شوند. آن ها وقتی کریستف کلمب به اسپانیا برگشت او را در بند کردند. چنین چیزی را در زن های پولدار حسود می بینیم که مدام به آن چه دیگران دارند و آن ها ندارند فکر می کنند، اما من همه زندگی ام را وقف اصلاح مردم کرده ام و کتاب هایی که در خانه دارم همه محصول کار خود من هستند. از هیچ کس سوءاستفاده نکرده ام. عجیب است چون انتقادها و ملامت هایی که درباره من وجود داشته هرگز برای نویسندگانی به کار گرفته نشده اند که از نخست پولدار بوده اند.
درعوض، همه این ملامت ها در حق من شده که ۵۰ سال سابقه نویسندگی دارم. آن ها همیشه می گویند «نگاه کن، نگاه کن ببین چطور زندگی می کند! یک خانه رو به روی دریا دارد. خوب می خورد» چقدر مزخرف.
در وهله اول باید گفت استفاده از چیزهای نامرغوب در شیلی خیلی کم اتفاق می افتد؛ چون همه چیز باکیفیت است. این مشکل عقب ماندگی کشور ما و در مجموع پیش پا افتادگی عادات ما را نشان می دهد. شما خودتان به من گفته اید که نورمن میلر برای نوشتن سه مقاله برای مجله ای در آمریکای شمالی حدود ۹۰ هزار دلار دریافت کرده است. این جا اگر یک نویسنده آمریکای لاتین چنین مبلغی برای اثری بگیرد، با موجی از اعتراضات نویسنده های دیگر مواجه می شود که معتقدند «چه اهانتی! چقدر فجیع! کی قرار است این وضع به پایان برسد؟»
به جای این که همه از این بابت خوشحال شوند که یک نویسنده می تواند درخواست چنین حق الزحمه ای بکند. خب، همان طور که گفتم، همه این ها بدشانسی هایی است که عنوان عقب ماندگی فرهنگی به آن ها اطلاق می شود.
آسمان آبی