این مقاله را به اشتراک بگذارید
نه این و در ضمن آن
نادر شهریوری (صدقی)
«آنکه نخستین گام را برمیدارد، نباید بالاجبار دومین گام را نیز به همان استحکام بردارد»,١
مرگ لوئیجی پیراندللو (١٩٣۶- ١٨۶٧) برنده نوبل ادبی میتوانست فرصت مناسبی برای حزب فاشیست ایتالیا پدید آورد تا به هنگام تشییع جنازه پیراندللو از او بهعنوان عضو حزب تجلیل کند تا در همان حال تبلیغاتی نیز برای فاشیستها پدید آورد. اما پیراندللو در آخرین وصیتاش درخواست کرده بود کسی به تشییع جنازهاش نرود و او را نیز با تشریفات رسمی و لباس سیاه که نماد فاشیستهای ایتالیا است به خاک نسپرند. شاید پیراندللو با وصیتاش میخواست بگوید مرگ «رهایی» اوست، رهایی از قیدوبندی که بعد از مرگ نیز دستبردار او نبود، اگرچه که حتی مرگ نمیتوانست اشتباه سیاسیاش را توجیه کند.*
گذشته از زندگی سیاسی پیراندللو و قیدوبند و انضباط حزبی، در آنچه که به داستانها و نمایشنامههای پرشمار او مربوط میشود، پیراندللو اتفاقا هیچ تصلب و قیدوبندی را در متنهای ادبیاش نمیپذیرد، که بالعکس متنهای ادبی او به یک معنا تصور رهایی را در خوانندههایش به وجود میآورند. مقصود از رهایی خلاصی و گریز است. شخصیتهای داستانی پیراندللو همواره در پی گریز از تجویزات و کلیشههای رایجیاند که اطرافیان آن را بهعنوان اموری بدیهی، ازپیشتعیینشده و به یک تعبیر راه طیشده تجویز میکنند.
«قواعد بازی» (١٩١٨)، عنوان یکی از نمایشنامههای پیراندللو است که میتوان آن را از جمله متنهایی دانست که مضمونش پیروینکردن از مسیر تعیینشده است. لئونه، شخصیت اصلی نمایشنامه، کاری را که از او انتظار میرود انجام دهد، انجام نمیدهد و در پی آن، ماجرا در مسیری دیگر جریان پیدا میکند. نمایشنامه «قواعد بازی» به دوئلی بازمیگردد که سیلیا از همسرش لئونه میخواهد تا بهخاطر آنچه او بیاحترامی به خود تلقی میکند، به انجام رساند. لئونه اما متوجه همدستی سیلیا با معشوقاش گوئیدو میشود و دوئلنکردن را وظیفه گوئیدو میداند و از انجام وظیفهای که سیلیا، گوئیدو و تقریبا تمام دوستان و نزدیکانش از او میخواهند، شانه خالی میکند. بدینسان لئونه با دوئلنکردن قاعده بازیای که دیگران برایش پیشبینی کردهاند را نمیپذیرد. اقدام لئونه در نپذیرفتن دوئل و بهطورکلی در نپذیرفتن توقعی که دیگران از او دارند، شباهتی به «گالیله» برشت دارد. برشت در این نمایشنامه موقعیت گالیله را مشخص میکند. موقعیت گالیله در سختی تصمیمی است که گالیله با آن مواجه است. گالیله بعد از آنکه ثابت میکند زمین مرکز جهان نیست فیالواقع در موقعیتی دشوار قرار میگیرد. او میبایست یا نقش قهرمان را بازی کند و از نظریه علمی خود دفاع کند که در این صورت در مقابل کلیسا، که نظری برخلاف وی دارد قرار میگیرد و یا آنکه نقش آدمی ترسو و ضعیف را ایفا کند. اطرافیان گالیله، همچون اطرافیان لئونه از او میخواهند حتی بهازای ازدستدادن زندگیاش نقش قهرمان را بازی کند. اما گالیله برشت زیرکتر از آن است که به دام چیزی بیفتد که برشت به آن «حقیقتی کلی» نام میدهد. البته که گالیله به دنبال حقیقت است اما حقیقتی که وی به دنبال آن است حقیقتی مشخص است. «حقیقت، مشخص است»؛ ایده مشهور برشت است که او آن را در برابر حقیقت کلی قرار میدهد. مقصود از حقیقت مشخص، رهایی از تمامی تجویزات و کلیشههای رایجی است که دیگران آن را بهعنوان اموری بدیهی و یا همان حقیقت کلی میپذیرند. آندرهآ یکی از آن دیگران است، او که در نمایشنامه گالیله نقش شاگرد و دستیار گالیله را ایفا میکرد به یک تعبیر، نماینده آرای عمومی، حقیقت کلی و جهان نمادین است.
آندرهآ، از گالیله میخواهد نقشی را که دیگران از او میخواهند و انتظار دارند، یعنی نقش قهرمان را بازی کند. «آندرهآ: ما به مردم گفتیم گالیله ترجیح میده بمیره ولی انکار نکنه، ولی بعد که شما برگشتید و گفتید من انکار کردم اما زنده میمونم، ما گفتیم دستهای شما آلوده است، ولی شما گفتید دستهای آلوده، بهتر از دستهای خالیه.
گالیله: دست آلوده، بهتر از دست خالیه، این حرف طنین حقیقت را داره، طنین خود من رو، دانش جدید، اخلاقیات جدید»,٢ گالیله داشتن دستهای آلوده را ماترک بخشی از جهان آلوده میداند که خارجشدن از آن با دستهایی پاکیزه تقریبا ناممکن است، مگر آنکه آدمی خود را از تمامی تناقضات و تنشهای موجود دور نگه دارد.
اهمیت گالیله بر پایبندیاش به حقیقتی مشخص است. اینبار «حقیقت مشخص» خود را در عدم پیروی از حقیقت کلی و رهایی از قاعدههای مرسوم نشان میدهد. این رهایی از قاعده کلی، آنچه دیگران از او میخواهند، به معنای نفی نیهیلیستی جهان و مسائل پیرامون آن نیست، گالیله برشت نه نسبیگرا است و نه نیهیلیست. اتفاقا نسبیگرانبودن مهمترین موضع گالیله است. او پایبند به حقیقتی مشخص است که بهواسطه آن در جهان نمادین خلل وارد میکند. گالیله در برابر دستگاه تفتیش عقاید مقاومتی به خرج نمیدهد و همین هم او را در افکار عمومی ترسو مینمایاند، اما او نیز همچون لئونه از قاعده بازی خود پیروی میکند. «مسئله» گالیله حفظ جان خود نیست. اگر اینطور بود گالیله در وهله اول شهری را که در آن طاعون بیداد میکرد را ترک میکرد. اما گالیله بهرغم طاعون در شهر میماند زیرا نمیخواهد «حقیقت مشخص»اش را وابگذارد. حقیقت مشخص گالیله بسط ایدههایش در چارچوبی مشخص (علم) است که آن را با سماجت پی میگیرد. دوئلکردن و یا دوئلنکردن لئونه، چیزی شبیه به تسلیمشدن و یا نشدن گالیله در مقابل کلیسا است. از طرفی دوئلکردن لئونه و در پی آن کشتهشدنش (کشتهشدن لئونه در دوئل قطعی است، زیرا وی برخلاف حریفش مطلقا فاقد هر تجربهای در دوئل و شمشیربازی است) از وی قهرمان میسازد، یعنی مردی که بهخاطر آبرو و شرافتش کشته میشود. «ایدئولوژی» قهرمانشدن همانی است که همسرش سیلیا، گوئیدو و جهان نمادین پیرامونش از وی طلب میکنند و لئونه را به آن ترغیب میکنند. اما دوئلنکردن نیز لئونه را در معرض قضاوت دیگران قرار میدهد، در این صورت او بزدل و ترسو معرفی میشود. زیرکی لئونه از قضا تماما آن است که او با دوئلنکردن تن به ایدئولوژی رایج نمیدهد و خود را قربانی قضاوت دیگران نمیکند. بااینحال لئونه همچون گالیله در کار خود سمج است و به نقد ایدئولوژی قهرمانی میپردازد.
این کار که ممکن است در افکار عمومی گریختن از واقعیت جلوه کند، در حقیقت نه گریز از واقعیت که گریز از کلیشههای رایج جهان نمادین و تولید امر واقعی، آفریدن زندگی دیگر، همراه با نوعی گشودگی نسبت به افقهای تازهتر است.
آثار پیراندللو در بسیاری مواقع با طنزی عمیق همراه است. این طنز که همچون هر طنز واقعی، رگههایی از تراژیکبودن را در خود بههمراه دارد، در نمایشنامه «قواعد بازی» و بهویژه در آخر آن بهوضوح دیده میشود. سیلیا، گوئیدو، بارلی و تقریبا همه نزدیکان لئونه- جز آشپزش فیلیپ- که دوئلکردن لئونه را امری بدیهی میانگارند، در مقابل امتناع لئونه از دوئل، متعجب میشوند. سیلیا در این میان از همه متعجبتر است، زیرا سیر کار مطابق آنچه او برنامهریزی کرده پیش نمیرود. سیلیا در زمانی که انتظار دارد همسر خویش، لئونه در حال دوئلکردن باشد او را با آرامش کامل در خانه مییابد. سیلیا که نمیتواند تعجب خود را پنهان کند، دلیل آن را از لئونه میپرسد. «سیلیا: ولی… تو اینجا چیکار میکنی؟/ لئونه: خبر نداری؟ اینجا خونه منه/ سیلیا: گوئیدو داره چیکار میکنه؟ دوئل… دوئل انجام نمیشه؟ / لئونه: چرا فکر کنم انجام میشه، شاید همین الان داره اتفاق میفته؟/ سیلیا: اما… چطور ممکنه؟ تو که اینجایی!/ لئونه: اوه، آره، من اینجام، ولی گوئیدو رفت، ندیدیش؟»٣
لئونه با این سخنان، همسر خویش سیلیا را بر جای خود میخکوب میکند و مهمتر آنکه ماجرا را در مسیری دیگر قرار میدهد. پاسخ لئونه همچنین نقطه پایانی است بر جهان پیشبینیشده، جهان یکپارچه و تکصدایی که از لئونه میخواهد مطابق معمول کاری که هرکس انجام میدهد، انجام دهد و دوئلکردن را بپذیرد. پاسخ لئونه در آخرین لحظات هر ابهامی را از میان میبرد و در ضمن افق تازهتری را پیشروی خود میگشاید. «لئونه: چرا باید ذهنم را درگیر نام و ننگ کنم؟»۴ لئونه با این سخنان خود را بازیگر بازی دیگران نمیکند.
پینوشتها:
* پیراندللو در ١٩٢۴ به حزب فاشیست ایتالیا پیوست و تا هنگام مرگش در ١٩٣۶ یک فاشیست باقی ماند (به نقل از «تاریخهای تئاتر». ترجمه مهدی نصراللهزاده).
١) «آنکه گفت آری و آنکه گفت نه»، برشت، ترجمه عبدالرحیم احمدی
٢) «گالیله»، برشت، ترجمه حمید سمندریان
٣، ۴) «قواعد بازی»، پیراندللو، ترجمه کامران برادران
به نقل از شرق