Share This Article
هنرمندِ عصر انحطاط
پیام حیدرقزوینی
گئورگ لوكاچ در «جامعهشناسي رمان» به اين نكته اشاره ميكند كه نويسندگان «كلاسيك ادبيات بورژوايي» زاده تحولات اجتماعي تعيينكننده دورانشان بودهاند و مسائل اساسي دوران را در آثارشان بازنمايي كردهاند. به اعتقاد لوكاچ، نويسندگان رئاليست مسائل محوري عصرشان را بر مبناي زمانه و فرديت هنري خود بازتاب ميدهند اما همه اين نويسندگان در يك نقطه وجهي مشترك دارند و آن «ريشه داشتن در مسائل بزرگ زمانه خود و نمايش بيرحمانه ذات واقعي حقيقت» است. توماس مان يكي از آن نويسندگان آلماني است كه در آثارش تصويري از زمانهاش با همه بحرانهاي موجود در آن به دست داده است. خود او درباره داستان «پيشخدمت و شعبدهباز»ش نوشته: «آدم در كار نويسندگي به شخصيترين مسايل خود ميپردازد و در كمال شگفتي مييابد مسئله ملي را مطرح كرده است. به مسئله ملي ميپردازد، و نگاه كن كه به اين ترتيب مسئله عام انساني را به زبان آورده است، آن هم بسيار مطمئنتر از آنكه خواسته باشد مستقيم به مسئله فراملي و جهاني بپردازد». اشاره توماس مان درباره «پرداختن به شخصيترين مسايل خود» در كار نويسندگي، نكتهاي است كه در بسياري از آثار او مصداق دارد. بهجز رمانهايي مثل «يوسف و برادرانش» و «دكتر فاستوس»، بخش مهمي از آثار توماس مان دقيقا از زندگي و تجربه شخصي نويسنده برآمدهاند با اينحال اين آثار پيوندي عميق با روح زمانه دارند. توماس مان از آن دست نويسندگاني است كه به ميانجي تجربههاي زندگي شخصياش به سراغ روايت وضعيت بغرنج زمانهاش رفته و خودش گفته است كه در داستاننويسي نيروي الهام چنداني ندارد. در ميان آثار توماس مان، نوول «پيشخدمت و شعبدهباز» آخرين اثري است که از زندگي نويسنده مايه گرفته است.
محمود حدادي كه پيشتر آثاري از توماس مان مثل «تريستان»، «تونيوكروگر» و «مرگ در ونيز» را به فارسي برگردانده بود، دو نوول ديگر از او را در يك كتاب ترجمه كرده كه اين كتاب به تازگي توسط نشر نيلوفر منتشر شده است. حدادي در اين كتاب، «نابغه خردسال» و «پيشخدمت و شعبدهباز» را كنار هم به چاپ رسانده و بر هريك از اين داستانها نيز شرحي مختصر نوشته است. «نابغه خردسال» در سال ١٩٠٣ نوشته شده و «پيشخدمت و شعبدهباز» در ١٩٢٩. اگرچه ميان زمان نوشتهشدن اين دو داستان فاصله نسبتا زيادي وجود دارد، اما ويژگيهايي مشترك در هر دو وجود دارد كه آنها را در پيوند با هم قرار داده است. «نابغه خردسال» به رغم كوتاهي و فشردگياش، از آثار محوري توماس مان است و در آن به روانكاوي رابطه توده و قدرت پرداخته شده و از اين حيث با نوول «پيشخدمت و شعبدهباز» ارتباط دارد.
توماس مان به سياق بسياري ديگر از نويسندگان آلماني دهههاي ابتدايي قرن بيستم، در وضعيتي بحراني زندگي كرد و در بسياري از آثارش ميتوان رد اين بحران را ديد. جنگ و فاشيسم بحرانهاي اصلي دهههاي ابتدايي قرن بيستم بودند كه اروپا را با بحراني عميق روبهرو كرده بودند. از اينرو عجيب نيست كه توماس مان در تعدادي از آثارش به اين مسئله توجه كرده كه چطور تودههاي هيجانزده انساني ميتوانند ابزار قدرت قرار بگيرند و حركت جمعي آنها بهطور بالقوه اين امكان را در خود نهفته دارد كه به فاشيسم منجر شود. حدادي در بخشي از مقدمه كوتاهش درباره اين موضوع نوشته: «ادبيات آلماني، دستكم از قرن نوزدهم، از نگاه بيمآلود به كنشهاي جمعي خالي نبوده است، زيرا از تجربه تاريخ دريافته است كه گريز از پاسخگويي، و شانهخالي كردن از بار گناهي جمعي آسان است؛ آشفتهبازاري است كه هركس ميتواند در فضاي غبارآلودش محض انكار خطا خود را در پس ديگري پنهان كند. چنين فضايي خويشتنداري انسانها را به آزموني خطير ميكشد، خاصه كه اخلاق هم تعريف يا مرجعي يگانه ندارد.»
روايت «نابغه خردسال» نشان ميدهد كه توماس مان پيش از آنكه فاشيسم سربرآورد به رابطه توده و پيشوا توجه كرده و آن را در اين داستان كوتاه اما كانونياش بازتاب داده است. كانوني از اين جهت كه ايده اصلي نهفته در «نابغه خردسال» كه به هنر و اجتماع مربوط است، در آثار مشهوري مثل «تريستان» و «تونيو كروگر»، «مرگ در ونيز» و «دكتر فاستوس» نيز ديده ميشود. در هر دو داستان «نابغه خردسال» و «پيشخدمت و شعبدهباز» هنرمند بيواسطه با مخاطبانش مواجه ميشود و با توده آدمها ارتباطي دوسويه برقرار ميكند. «نابغه خردسال» برگرفته از اتفاقي واقعي در زندگي توماس مان است. اين اتفاق ديدار توماس مان از يك كنسرت پيانيست يوناني است آن هم زماني كه اين هنرمند تنها نه سال داشته است. كنسرتي كه در تابستان ١٩٠٣ در مونيخ برگزار شد و داستان مان نيز كمي بعد از آن آماده انتشار بود. توماس مان در اين داستان و ديگر داستانهايش كه درباره هنر و اجتماع است، در وضعيت «هنرمند عصر انحطاط» دقيق شده است. دو دهه بعد از اين، يعني زماني كه فاشيسم به بحراني همهگير بدل شده بود، توماس مان با روايتي تلختر و تاريكتر «پيشخدمت و شعبدهباز» را مينويسد.
«پيشخدمت و شعبدهباز» در ١٩٣٠ در آلمان منتشر شد. توماس مان در اين زمان نويسندهاي جهاني و مشهور بود و سالي پيش از آن نوبل ادبي را به دست آورده بود. اين داستان اولين اثر توماس مان بعد از كسب نوبل بود و از اينحيث اهميتي مضاعف داشته است. «پيشخدمت و شعبدهباز» نيز ريشه در تجربه شخصي توماس مان دارد. او در تابستان ١٩٢٦ به همراه خانوادهاش به ايتاليا سفر كرد؛ ايتاليايي كه تا مغز استخوان به فاشيسم آلوده بود و توماس مان در سفرش از نزديك ميبيند كه چطور خارجيستيزي و مليگرايي افراطي در ايتاليا ريشه كرده است. در اين سفر گويا توماس مان شعبدهبازي را ميبيند كه كار اصلياش هيپنوتيزم است و در طول برنامهاش چندباري اراده تماشاچيان را سلب ميكند. اگرچه در «پيشخدمت و شعبدهباز» نيز به رابطه قدرت و توده توجه شده اما اين داستان را ميتوان نقدي تمثيلي بر فاشيسم دانست. توماس مان نگاهي شكاك و بدبينانه به فرهنگ دوران خود داشت و شايد يكي از بهترين نمونههاي اين نگاه او را بتوان در «مرگ در ونيز» ديد. «مرگ در ونيز» تصويري از زوال قهرمان اين داستان است. زوالي كه البته فردي نيست و نشاني است از زوال جمعي فرهنگ در آن دوران چرا كه قهرمان «مرگ در ونيز»، گوستاو آسنباخ، نمادي است از نسلي از روشنفكران و نويسندگان آلماني كه خود توماس مان نيز يكي از آنها بوده است. قهرمان «مرگ در ونيز» نويسنده و هنرمندي است كه بعد از عمري تلاش در راه حرفهاش پيرانهسر تن به غريزه ميدهد و راه نابودي در پيش ميگيرد و مرگ سرنوشتي است كه در پايان برايش رقم ميخورد. فروپاشي و زوال مفهومي است كه از همان اولين رمان توماس مان يعني «افول خانواده بودنبروك» با او همراه بوده است. حدادي در شرحي كه بر داستان «پيشخدمت و شعبدهباز» نوشته است، به تاثيري كه توماس مان از شوپنهاور گرفته بوده اشاره ميكند و بخشي از مقاله توماس مان درباره فرويد را مثال ميزند كه در سال ١٩٣٦ نوشته شده بود: «متافيزيك جهان برآيندي از خواست و تصور، در يك انقلاب تاريك، برخلاف باور هزارهها، در برابر خرد و منطق مبنا را بر اصالت غريزه ميگذارد. در چنين نگرشي ميل به زندگي هسته و جوهره بنيادين جهان شمرده ميشود و نيروي عقلاني در قبال آن پديدهاي است روبنايي، فرعي، و به سهم خود همچون چراغي كورسوز در خدمت اين ميل و اشتياق. از نگاه شوپنهاور چراغ خرد نيست كه راهنماي زندگي قرار ميگيرد، بلكه ميل به زندگي ما را به پيش ميراند، ميلي كه به صورت غريزهاي كور، پيشبينيناپذير، ويرانگر و هيولايي بروز مييابد.» در هر دو داستان «نابغه خردسال» و «پيشخدمت و شعبدهباز»، نشان داده شده كه هم كودك پيانیست و هم شعبدهباز ميكوشند به شيوههاي مختلف اراده مخاطبانشان را در هم بشكنند و بر آنها مسلط شوند.
به نقل از شرق