این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به رمان «پایان رابطه» اثر گراهام گرین
از عشق تا نفرت
مریم طباطباییها
گراهام گرین رمان «پایان رابطه» را در سال ۱۹۵۱ منتشر کرد، و از همان سال تا امروز بارها مورد توجه بسیاری از نویسندگان و منتقدان قرار گرفته است: ویلیام فاکنر آن را بسیار ستود، رابرت مککرام نویسنده و ویراستار انگلیسی آن را در فهرست صدتایی بهترین رمانهای انگلیسیزبان خود قرار داد و جاناتان فرانزن «پایان رابطه» را یکی از بهترین آثار گرین برشمرد. موفقیت این رمان تا جایی بود که از همان سال انتشار تا امروز به مدیومهای دیگری از جمله سینما، تئاتر و اپرا نیز راه یافته است؛ اقتباس سینمایی در سالهای ۱۹۵۵ و ۱۹۹۹، و به صحنهرفتن آن در سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۳٫
گراهام گرین (۱۹۹۱-۱۹۰۴)، یکی از بزرگترین نویسندههای انگلیسیزبان در قرن بیستم است. او در سال ۱۹۶۷ نامزد جایزه نوبل ادبیات شده بود، همچنین، جایزه یادبود تیتبلاک را برای رمان «جان کلام» و جایزه هاثورن را برای رمان «قدرت و جلال» در سالهای ۱۹۴۱ و ۱۹۴۹ از آن خود کرده بود. رمان «قدرت و جلال» در سال ۲۰۰۵ نیز از سوی مجله تایم بهعنوان صد رمان برتر انگلیسیزبان معرفی شد. «پایان رابطه» نیز از سوی رابرت مککرام بهعنوان صد رمان بزرگ انگلیسزبان معرفی شد.
رمان با این جمله آغاز میشود: «هیچ داستانی آغاز یا پایان ندارد، ما به دلخواه لحظهای از یک زندگی را انتخاب میکنیم و از آنجا به گذشته یا آینده نگاه میکنیم.» آغازی از زبان راوی که خود نیز نویسنده است؛ یعنی بطن داستان از نگاه و از دید او برای خواننده توصیف میشود. داستان در لندن و در روزها و ماههای بعد از جنگ جهانی دوم میگذرد. داستان از چند جهت مختلف به عشق و دلبستگیهای انسانی میپردازد. روایتی که در کشوقوس آن میتوان بیزاری و نفرتی را که خواسته و ناخواسته به جای عشق شکل گرفته است و کمکم اوج میگیرد، دید. دو شخصیت محوری رمان، سارا میلز و مائوریس بندریکس هستند. هر کدام به یک اندازه از داستان سهم دارند و هر کدام از آنها در جایگاه خودشان محق هستند و بهگونهای استقلالطلبانه حق خود را از رمان میخواهند و خواننده هم بهسادگی میتواند این دوسویهبودن شخصیتها را حس کند. بخشی از روایت داستان را میتوان از روی دفتر خاطرات سارا خواند. بندریکس داستان را روایت میکند و سارا دفتر خاطراتش را گویی در اختیار خواننده میگذارد. کتاب در نوع خود سبکی تازه در بیان و روایت دارد و گرین برای پرداختن به شخصیتها از این تازگی و از این بدیعبودن اتفاقات و روایتها بهره برده است.احساسات انسانی دستمایه اصلی نگارش «پایان رابطه» است. حسادت در جایجای رمان بهخوبی به چشم میآید و میتواند در بندبند آن احساسات متناقض کاراکترها را بهخوبی درک کرد. از قرار، نگارش این رمان تا حدودی الهامگرفته از رابطه خود گرین با خانمی به نام کاترین والسون است. و شاید دقیقا به خاطر وجود چنین رابطهای بوده که گرین توانسته است اینقدر ملموس و همذاتپندارانه احساسات راوی و احساسات سارا را در تکتک کلمات و جملاتشان نشان بدهد. سارا میلز همسر مردی به نام هنری است. هنری مردی که کارمند دولت است و شاید در این رابطه نفر سومی محسوب میشود. اما رابطه میان سارا و بندریکس به خاطر حسادتها، خودخواهیها و ناشیگریهای بندریکس در ایجاد یک تفاهم متعادل میان خودش و سارا به بنبست میرسد و هنری هم که تا حدودی در این میان نقش انسان خوب را بازی میکرده است، حاضر به جدایی از سارا نیست.دینداری، اصول مذهبی و کاتولیکگرایی گرین در این رمان نیز همچون دیگر آثارش آنقدر مشهود است که میشود بهراحتی آن را در رفتار و کنشهای کاراکترهای داستان هم بهخوبی مشاهده کرد.
گرین در این کتاب روابط تلخ، ناکامیها و دید انسانهای وامانده از دنیا را بهخوبی برای خواننده ترسیم میکند. داستان عشقی افراطگونه و به همان اندازه نفرتی غیرقابل گریز دستخوش نوشتن یک چنین رمانی شده است. شاید در زمان خواندن این کتاب، خواننده نتواند بهخوبی درک بکند که آیا بندریکس مغلوب اصلی داستان است یا سارا. نمیشود بهطور قطع اعلام کرد که آیا این زن است که به شناختی درونی از خود رسیده یا بندریکس. این مواجهه عقل و عشق و احساس در کتاب توانسته است توازنی را میان روح سرکش خواننده و آن وجه فرشتهمانند او ایجاد کند، و همین تضادها، نقطه قوت و اوج تبحر گرین در این رمان است.
بندریکس بعد از حدود یک سال از پایان رابطهاش با سارا با خودش فکر میکند، اینکه چطور هر دوی آنها توانستهاند عشقی اینچنین آتشین را به نفرتی بیبدیل تبدیل کنند. از نگاه بندریکس که بهنظر نگاهی منصفانهتر و عاقلانهتر است، هر دوی آنها از بیراههها رفتهاند و رابطهای را که میتوانستند به بینظیرترین شکل ممکن به سرانجام برسانند با کوتاهیها و اشتباهاتی فاحش از دست میدهند و این رابطه تنها به شکل نفرت و عقدهای سرگشاده باقی میماند. بندریکس سعی دارد وجه اعتقادی روحش را هم در این میان به ماجرا پیوند بزند و خدا را در ادامه نیافتن این رابطه مقصر بداند. از نظر او میشود گناه تمام ناکامیها را به گردن حضور معنوی و اعتقادی روحش بیندازد تا از شر تمام عذابهایی که بر روحش با خود حمل میکند راحت شود. اما درنهایت و در این جدال با خود متوجه میشود که همین حضور معنوی توانسته است او را از خیلی از بندها و دلبستگیهایی که نماد عذاب و تعلیق روحش بودند، برهاند.
آرمان