این مقاله را به اشتراک بگذارید
محمود حسینیزادِ نویسنده
رضا فکری
بیشک باید سالهای بسیار نوشتن محمود حسینیزاد را در دو دوره پیش از نوشتن داستان کوتاه و پس از آن در نظر گرفت و حسینیزادِ نویسنده را با حسینیزادِ مترجم جداگانه ارزیابی کرد. البته که از بختیاری مخاطب ادبیات داستانی است که هر دوی این کرسیها، توامان در وجود او جمع آمده و به کمال رسیده است. نویسندهای که فضا، توصیف و جزئیات صحنه در آثار او بسیار مهم هستند و مخاطب اغلب با تابلوهایی زیبا از آسمان، ابر، خورشید و آفتاب و سایه، باران و دریا در داستانهای او مواجه میشود و بیواسطه در معرض حواس شخصیتهای داستان در مواجهه با این طبیعت قرار میگیرد. درواقع طبیعت تنها یک رویدادگاه ساده در داستانهای او نیست و ریشه در جهانبینی نویسنده دارد. او در میانه چنین ترسیمهای زیبایی از طبیعت است که توهم و رویا را با واقعیت و خیال درهم میآمیزد و تابلوهایی چشمنواز خلق میکند.
فضاهای مهگرفته مجموعه «سیاهی چسبناک شب» در پسزمینه مضمون جدایی و مرگ روایت میشود. مضامینی که در «سرش را گذاشت روی فلز سرد» هم تکرار شدهاند و این کشتن و مرگ است که گاهی راهگشاست و میتواند شخصیتهای داستان را از غم درونشان رها کند. مرگی که تقدیس میشود و نمودش را در زندگی مردی میتوان دید که دوشنبهها برایش مبارک است و از اتفاق این همان روزی است که او میمیرد یا زنی که دچار نوعی از فراموشی خودخواسته میشود، انگار که مرگ را خود در آغوش گرفته و مگر نه این است که فراموشی را با مرگ میتوان معادل گرفت؟ این نگاه مرگاندیش و این فضای وهمزده و مهآلود و حسرت فقدان درگذشتگان را در «این برف کی آمده؟» هم میتوان دید. مردی که خانوادهاش مردهاند و او دلتنگشان است یا روح پدر و مادر پسری که هفتهای یک بار به دیدنش میآیند یا روح مردی که نزد زن و بچهاش میآید و یا مردی که آرزو دارد بتواند خواب زن مردهاش را ببیند. شخصیتهایی که به دشواری با مرگ عزیزانشان کنار میآیند و هر لحظه خاطرهای از او را به سطح میآورند. نویسنده در داستان «هنوز هم گاهی» از مجموعهداستان «آسمان کیپ ابر» مینویسد: «محمود گفت دلم تنگ میشود، هنوز هم بعد از اینهمه سال گاهی صدایم میکند بیشتر بین خواب و بیداری، یا وقتی جایی هستم غریب و ناآشنا. وقتی بارانهای طولانی میبارد صدایم میکند. صدایش مدام دوروبرم است. هنوز هم گاهی دلم میخواهد تلفن را بردارم و شمارهاش را بگیرم و او گوشی را بردارد و بگوید الو من سلام کنم و او بگوید محمودجان!» این یادآوریهای گذشته گاهی چنان سنگین هستند که هوار سر شخصیتهای داستان میشوند و دفنشان میکنند.
ترسیم چنین فضایی البته که زبان مخصوص به خود را هم میخواهد. این زبان در داستانهای حسینیزاد درنهایت ایجاز بهکار رفته است، آنقدر تراشخورده و خوشآهنگ که به شعر پهلو میزند. سرتاسر کتاب هم پر است از این عبارتهای کوتاه و کوبنده. در شمایل جملههایی که گاه فعل ندارند. زبانی که بهشدت فشرده است و از زیادهگویی پرهیز کرده به شکلی که گاهی حتی به کمگویی نزدیک شده است. پس از همه این مضمونها و به کاربستن همه این ایجازها در داستان کوتاه، داستان بلند «بیست زخم کاری» را میتوان تغییر محسوسی در پرداخت مضمون از سوی او دانست. تلاشی برای تغییر فضا، با الهامی از «مکبث» شکسپیر که نقدی صریح به فساد فراگیر اقتصادی در جامعه ایران میکند و شخصیتهایی را به داستان وارد میکند که به سادگی میتوان معادلهایی برایش در همین جامعه سراغ کرد. با ضرباهنگی بسیار سریع که لازمه چنین مضمون پرواقعهای است. این ریتم تند مخاطب را همراه خود میکند و او را در هیچ صحنهای به حال خود باقی نمیگذارد. داستانی که بهصورت صحنههای یک نمایشنامه نوشته شده است. حسینیزاد در بستر ماجراهای اعضای این مافیا و در لابهلای تلخی روایت این فساد به همان دستمایههای همیشگی خود هم وفادار است: توصیف و حضور بیچونوچرا و مقتدرانه طبیعت، ایجاز در زبان، مرگ و جدایی.
آرمان امروز