این مقاله را به اشتراک بگذارید
گاه مذموم و شوم، گاه قهرمانانه
ارباب خشم
کیهان بهمنی
پدیده جنگ، چه در مقام کنشی دفاعی و چه به عنوان عملی تهاجمی، همواره در ادبیات به سه شکل نمود یافته است که هر شکل بیانگر دیدگاهی متفاوت و مشخص است. در دیدگاه اول جنگ به عنوان پدیدهای منفی، ضدبشری و خانمانسوز تلقی میشود. پیروان این دیدگاه جنگ را، چه در مقام تهاجم و چه در مقام دفاع، عملی نکوهیده برشمردهاند و با اصل فلسفه وجودی جنگ مخالفت کردهاند. شاید برای این دیدگاه بتوان به «تربیت اروپایی» نوشته رومن گاری و یا «برهنگان و مردگان»، اثر نورمن میلر اشاره کرد. اما دیدگاه دوم سعی در پرداختن بیشتر به جنبههای دفاعی جنگ دارد. قلمداد کردن جنگ دفاعی به عنوان عملی ایدئولوژیک ناشی از چنین نگرشی است و نمونههای بسیار روشن این دیدگاه را میتوان در نمایشنامه ژاندارک و بعضی تراژدیهای شکسپیر مشاهده کرد. اما دیدگاه سوم که در ادبیات سهم بیشتری را به خود اختصاص داده است، پرداختن به جنگ به عنوان یک فلسفه است. پیروان این دیدگاه بدون در نظر گرفتن نکات مثبت یا منفی جنگ، از این پدیده جهت بیان موضوعات دیگر بهره میبرند. از این منظر، جنگ به عنوان پدیدهای غیرقابل اجتناب درونمایهای میشود که میتوان از آن برای نشان دادن قدرتی بیرونی، یا به تعبیر آلبر کامو «خدایگان خشم»، بهره برد؛ خدایی که خود را به شکل طاعونی فراگیر – حمله آلمان به فرانسه – در رمان مشهور «طاعون» نشان میدهد.
اما ارنست همینگوی، در مقام نویسندهای که پیش از نویسندگی کار خود را با روزنامهنگاری آغاز کرده بود، به دلایل متعدد تجربه حضور در چندین جنگ بزرگ را داشت. علت اصرار همینگوی برای شرکت در دو جنگ جهانی و جنگهای داخلی اسپانیا و چندین جنگ دیگر همچنان موضوع بحث محققان ادبی است. عدهای این عمل او را قهرمانانه میدانند و گروهی دیگر اصرار همینگوی برای شرکت در جنگها را منتج از ترس شدید او از مرگ میدانند.
به هر ترتیب، همینگوی کار نویسندگی ادبی را پس از پایان جنگ جهانی اول آغاز کرد؛ جنگی که برای او، و از زاویهای گستردهتر برای بخش اعظمی از ساکنان اروپا و امریکا، زخمهای جسمی و روانی بسیاری را به همراه داشت. همینگوی در جنگ جهانی اول هم از نظر جسمی زخمی شد و هم رویدادی دردناک پس از بستری شدن در بیمارستان جهانبینی او را برای همیشه دستخوش تغییر قرار داد. هاچنر، یکی از زندگینامه نویسان همینگوی، در اثر خود با عنوان «پاپا همینگوی» به این موضوع اشاره کرده است. هاچنر معتقد است نویسنده پس از زخمی شدن و انتقال به بیمارستانی در میلان، برای درمان تحت شوکتراپی قرار گرفت؛ درمانی که ظاهرا بر سلامت روانی همینگوی تاثیری منفی و همیشگی گذاشت. پس از آن درمانها همینگوی از خوابیدن در اطاق تاریک میترسید و همواره چراغی را در اطاق روشن میگذاشت. قهرمانان داستانهای او نیز اکثرا شببیدار بودند. رابرت جردن در «ناقوس مرگ که را مینوازند» شبها در عملیاتهای نظامی به پارتیزانها کمک میکرد و فردریک هنری در «وداع با اسلحه» شبها با کاترین بارکلی، پرستار انگلیسی خود، دیدار میکرد. همین موضوع علت اهمیت «یک گوشه پاک و پرنور» برای قهرمان همینگوی است. مشاهده مستقیم مرگ در کودکی – «اردوگاه سرخپوستان» که بر اساس تجربهای واقعی نوشته شده بود – و تجربه حضور در جبهههای مختلف جنگ و مشاهده کشته شدن سربازان همینگوی را به چنان درجهای از آگاهی از مرگ رساند که همواره موضوع مرگ یکی از دلمشغولیتهای همیشگی قهرمانان او شد.
اما در عین حال منتقدان جملگی بر این باورند که دو جنگ بزرگ جهانی به نحوی دیگر نیز در شکلگیری فلسفه فکری همینگوی نقش داشتند. پس از آغاز جنگ جهانی اول و در ادامه آن سقوط وال استریت و در دوران رکود بزرگ اقتصاد امریکا در دهه سی، مردم امریکا و اروپا با نوعی بحران هویتی مواجه شدند که سایه جنگ نیز عامل تشدیدکننده آن بود. بخشی از این بحران هویت به این دلیل بود که بشر عصر مدرن میدید با وجود تمدن و آموزشهای بسیار، میزان بیرحمی در دو جنگ جهانی چنان بالا بود که گویی انسانهایی بدوی درگیر نبرد بودند. در چنین شرایطی یأسی فراگیر سبب شده بود تا بشر در پی یافتن راهی برای فرار از پوچی حیات باشد. همینگوی در همین دوران موفق شد با ارایه تصویری از ابرقهرمان ایدهآل خود، الگویی عملی برای رهایی از پوچی حیات را به خوانندگان خود ارایه دهد. دقیقا به همین دلیل بود که آثار ابتدایی او با استقبال بسیاری از سوی خوانندگان مواجه شدند: در «وداع با اسلحه»، داستانی بر پایه تجربیات شخصی نویسنده در جبهه ایتالیا، قهرمان داستان زیرسایه مرگ به خوبی قادر است از خوراکیها و نوشیدنیهای موجود در میدان نبرد لذت ببرد. مرگ بر سر فردریک هنری و دوستانش در دسته رانندههای آمبولانس خیمه زده است، اما آنها بدون توجه به مرگ از اندک داشتههای خود برای لذت بردن از زندگی بهره میبرند. قهرمانان همینگوی همچون سوئدی داستان «قاتلها» به خوبی میدانند که مرگ امری غیرقابل اجتناب است، اما در عین حال میدانند در صورت فرار از برابر خدای مرگ (آنچه در «وداع با اسلحه» رخ میدهد) خدای مرگ در پی آنها خواهد آمد و کاری را که در میدان نبرد ایتالیا انجام نداده است، در منطقه آرام و بیطرف سوییس انجام میدهد (مرگ کاترین) .
بدین ترتیب میتوان دریافت کارکرد جنگ در آثار همینگوی کارکردی با ماهیت ناتورالیستی/ اگزیستانسیالیستی است. اما همینگوی در برخورد با موضوع جنگ در آثار خود طیف متفاوتی از دیدگاههای شخصیاش را به نمایش گذاشته است. در آثار همینگوی جنگ گاهی مذموم و شوم است – رمان «وداع با اسلحه» – و گاه عملی قهرمانانه محسوب میشود – نمایشنامه «ستون پنجم». قدر مسلم همینگوی جوان دیدگاهی پرشورتر نسبت به جنگ داشت و این دیدگاه بعدها، همزمان با بالا رفتن سن نویسنده، تبدیل به نوعی بدبینی همراه با تردید شد. سرهنگ ریچارد کانتول در «آن سوی رودخانه و در جنگل» خاطراتی تلخ و سیاه را از جنگ به خاطر میآورد و به روشنی دیدگاهی منفی نسبت به جنگ دارد.
اعتماد