این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به «آتش» اثر حسین سناپور
مرا پناه دهید ای چراغهای مشوش!
آرش محسنی
«ای کرمپودر کارتیه، چالهچولههام را بپوشان لطفا! ای خط لب ایوسن لورن، نشانشان بده تمام لبهام را، تمامش را. ای کوکو شانل، ای کوکو شانل، که من را میبری به باغهای پر از شیرینی و پر از خنکی، از خنکی باغهات پرم کن. خواهش میکنم، تمنا میکنم، پناه بدهید به من همهتان. کاری بکنید از خودتان بشوم، اصلا شما از من بشوید، ای کشیدهگی شلوار زارا، از برازندهگی پالتو بنتون. دارم خفه میشوم با این پالتو. خفهگیاش اما میارزد. مرا پناه دهید ای چراغهای مشوش / ای خانههای روشن شکاک/ که جامههای شسته در آغوش دودهای معطر / بر بامهای آفتابیتان تاب میخورد…»
این شروع توفانی «آتش» تازهترین رمان حسین سناپور است. حدیث نفس «لادن»، قهرمان داستان که از «خاکستر» و «دود»، دو رمان پیشین سناپور سر برآورده است. آتش روایت چون ققنوس پریشانی از کلام غمزدهی لادن شعله میکشد و خطابهای پرشور او به همهچیز، خواننده را در بهتی مداوم نگاه میدارد. لادن که «فروغ»ی سرخورده و مغموم درون خود دارد با زمزمهی مداوم پارههایی از «وهم سبز»، یکی از رشکبرانگیزترین شعرهای فروغ فرخزاد در پی آن است تا از فرو رفتن تن بزند. هنگامی که میداند عشق از دسترس او دور است و بیشمار مانع بر سر راه پیشروی اوست، هنگامی که او زنی از پیش باخته است و جامعه، خانواده، دوستان و همکاران برای رهایی او چون زنجیر و پابند عمل میکنند، این روایت اول شخص، مخاطب را در جایگاه این زن تنها قرار میدهد. این آخرین پاره از سهگانهی «دود»، «خاکستر» و «آتش»، پاسخ سوالات بیجواب او را در روایتهای پیشین میدهد و مهمترین پاسخ به گمانم کشف شخصیت پیچیدهی «مظفر» و تاثیر او بر زندگی لادن است.
آتش با توصیف صحنهای آغاز میشود که راوی پشت میز توالت نشسته و خودش را آرایش میکند تا به مهمانیای برود که به آن دعوت نشده است. او از پیش میداند که ورودش به این مهمانی که بسیار به ضیافتهای مافیایی لابیهای قدرت و سرمایه شباهت میبرد، او را بیش از پیش در معرض سوءظن و اتهام قرار میدهد و حضور ناخواندهاش میتواند در به دست آوردن دل مظفر (رئیس و معشوقش) نتیجهی عکس بدهد. سناپور نامها را تا آنجا که توانسته به صورت کنایی به کار برده است. نامهای هر سه رمان، دود، خاکستر و آتش جدای از مراعات نظیری که ایجاد میکند، در برملا کردن سویههای رفتاری شخصیتهای داستان نقشی اساسی دارد. در این معنی، لادن اگر آتش باشد، مظفر خاکستر است و نسیم که باید عنصری باشد که به داد آتش برسد و او را در تفوقاش بر خاکستر و دود یاری کند، نابهکاری است که به او پشت میکند. گو اینکه آتش نسیم را از ویرانی قطعی نجات داده است. لادن آرایش میکند تا به مهمانی برود و در همین حال نسیم، دوستی که رابطهاش را با همسرش از دست رفته میبیند به او پناه میآورد و این دروازهی ورود نسیم به بازی است. نویسنده با اشاره به اینکه نام اصلی شراره، مرضیه است خود به این کاربردهای استعاری صحه میگذارد. شرارهای که به لطف لادن (آتش) از دستفروشی در مترو و فقر مطلق نجات پیدا کرده است و وجودش را مدیون آتش است هم در حق او جفا میکند.
سناپور تعابیری درخشان و کمنظیر از شکست و ویرانی یک انسان به دست داده است. لحن غمبار لادن در توصیف احوالاتش این تابلوی سراسر شکست و ویرانی را به اثر ادبی ماندگاری تبدیل کرده است. از این نگاه بسیاری از اشارات سیاسی داستان که به طور مستقیم به حلقههای قدرت و کارتلهای عظیم قاچاق و واردات نظر دارد، به حاشیه میرود و خواننده مسحور کلامی میشود که ادامهی زمزمههای با خویشتن زنی تنها در وهم سبز فروغ است:
«آنقدر زیر این دوش مینشینم تا آب این شهر تمام بشود. آبش که تمام بشود، همهچیزش تمام میشود؛ خودنمایی و ظاهرسازی و خور و خوابش. همهچیزش. کثافتهاش میزند بالا و همهچیزش تمام میشود.» لادن برای آنکه از این مرداب متعفن خودش را بالا بکشد و به تعبیر خودش پا روی دیگران بگذارد و بالا برود مدام خودش را تغییر میدهد. چنان که خاصیت آتش است، به طور مداوم رنگهایش را دگرگون میکند و این تحولات در داستان با لباسهای رنگارنگ و تغییر ظاهر لادن نمود پیدا کرده است. هنگامی که مظفر، پیروز مطلق، همچون خاکستر راه تنفس او را بسته است، او مجبور است تا با کوششی مذبوحانه و جنونآمیز، خودش را از تنگنای سقوط و تباهی رها کند و به بازیکن شطرنجی میماند که تنها سربازهایی برای مقابله با ابزارهای قدرتمند او در اختیار دارد و همین مهرههای بیدست و پا را به سرعت حرکت میدهد.
سناپور داستانی نوشته است که باید آن را در ردهی رئالیسم اجتماعی دستهبندی کنیم. قهرمان داستان او زنی تنهاست در محاصرهی اجتماعی که تابع قانون جنگل است. در این الگو، نویسنده به آسانی میتواند در دام آموزههای فمنیستی بغلتد و روایتش را به اثری شعاری تبدیل کند. اما رویکرد او به شخصیت لادن رویکردی از اساس انسانی است که جنسیت راوی در آن به عنوان تکیهگاه مباحث جنسیتی تبدیل نمیشود. از همین رو سناپور شخصیت لادن را کاراکتری قدرتمند تصویر کرده است که زن است اما در تقابل با مردان قدرتمند دارای خصوصیات نیرومند زنانه است. او زنی است که به آسانی پا پس نمیکشد و به قول مظفر مثل گربه از هرجا که رهایش کنی چهار دست و پا روی زمین میافتد. زنی که به هنرمندی تمام، ضعفهایش را پنهان میکند، در برابر نگاههای آتشین همکارانش استوار گام بر میدارد و با اینکه خود در آستانهی فروپاشی است، جوانمردانه دست افتادگان دور و برش را میگیرد.
تابلویی که حسین سناپور در سهگانهاش ترسیم کرده است، شومینهای پر از آتش است که در آن خاکستر، دود، شراره، نسیم و آتش به عناصری تمثیلی تغییر ماهیت دادهاند تا در هیئتی شاعرانه، اجتماع پر از تبانی، ظلم و بیعدالتی را به مخاطب نشان بدهد. او در این راه نه به صدور بیانیههای سیاسی و شعاری روی میآورد و نه از مهارتهای زبانی و ادبیاش به نفع خوانندهی خوگرفته به نثر ساده دست میکشد.
حسین سناپور متولد ۱۳۳۹ در کرج، از شاگردان موفق کلاسهای داستاننویسی هوشنگ گلشیری است. رمان «نیمهی غایب» او که در سال ۷۸ منتشر شد، اقبال و تحسین بسیاری برای او به همراه آورد و در همان سال جایزهی مهرگان ادب را از آن خود کرد. نیمهی غایب از پرفروشترین رمانهای معاصر فارسی است و به چاپ هجدهم رسیده است. مجموعه داستان او، «سمت تاریک کلمات» که در سال ۸۴ منتشر شد به عنوان بهترین مجموعه داستان در ششمین دورهی جایزهی هوشنگ گلشیری معرفی شد. سناپور که سالهاست کارگاههای آموزش داستاننویسیاش را زنده نگه داشته است، در زمینهی داستاننویسی و نقد داستان نیز آثار ارزشمندی تالیف کرده است. از آن میان میتوان به کتاب «همخوانی کاتبان» در شناخت زندگی و آثار هوشنگ گلشیری، «ده جستار داستاننویسی» و «تودرتویی شگردها اشاره کرد. «ویران میآیی»، «با گارد باز»، «لب بر تیغ» و «سپیدتر از استخوان» از دیگر آثار داستانی این نویسندهاند.
نقل از الف کتاب
«آتش»
نویسنده: حسین سناپور
ناشر: چشمه؛ چاپ اول ۱۳۹۷
۱۲۴ صفحه، ۱۵۰۰۰ تومان
‘