این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
مدرس نه آنگونه که به ما معرفی شد!
مدرس کجا گفت: «سیاست ما عین دیانت ماست»؟!
مهدی تدینی
این جملۀ سیدحسن مدرس به یکی از معروفترین گزینگویههای سیاسی ایران تبدیل شد: «سیاست ما عین دیانت ماست». البته اگر از نقلکنندگان این جمله بپرسید این جمله به چه معناست، بعید است بتوانند دقیق برای شما توضیح دهند منظور مدرس چه بوده است. به همین دلیل، این جمله معنایی پیدا کرده و جایی به کار رفته است که اصلاً مورد نظر مدرس نبود. معنایی که امروز از این جملۀ مدرس برداشت میشود این است که «سیاست ما باید کاملاً دینی (یعنی اسلامی) باشد»؛ به همین دلیل، این جملۀ مدرس را نشانۀ «اسلامگرایی ناب» مدرس دریافت و تصور میکنند مدرس میخواسته است بندبند سیاست را به معنایی که امروز میفهمیم اسلامی کند. در این نوشته میخواهم بگویم، این جملۀ مدرس اتفاقاً نه تنها به معنای «اسلامگرایی» نیست، بلکه منظور از آن کاملاً «ملیگرایی» است. مدرس این جمله را در ترویج «ملیگرایی» بیان و تبیین کرد.
مدرس دشمن شمارۀ یک سردارسپه (رضاخان) بود. او برای اینکه دست رضاخان را از قدرت کوتاه کند، هر چه در توان داشت گذاشت، حتی جانش. این میزان سازشناپذیری او هم به ایدئولوژی سیاسیاش ربط داشت و هم به شخصیتش. یکی از منازعات جالب و خواندنی تاریخ ایران، همین نزاع مدرسـرضاخان است که نزاعی اصیل و پرمعناست. در زمانۀ ما، مدرس مصادرهبهمطلوب شده است و تصوری دربارهاش ترویج میشود که با خود مدرس سازگار نیست. محمد مصدق چهل سال انتظار کشید تا خیابان باریک و کوتاهی به نامش شود، اما نام مدرس پس از انقلاب بر بزرگراه شاهنشانی گذاشته شد تا هیچگاه فراموش نشود.
پیش از هر چیز باید دکترین سیاسی مدرس را شناخت. مشکل اصلی مدرس نفوذ قدرتهای بیگانه بود. او معتقد بود باید به شیوۀ «موزانۀ منفی» (یا به تعبیر خودش، «موازنۀ عدمی») جلوی حضور همۀ قدرتهای بیگانه را گرفت و در این مورد هیچ تسامحی نمیشناخت. ریشۀ اصلی درگیریهای سیاسی او هم اغلب همین بود. میگفت: «هر دولتی بخواهد رنگ یکی از قدرتها را داشته باشد، من با او مخالفت میکنم، خواه رنگ شمال [= روسیه]، خواه رنگ جنوب [= بریتانیا] و خواه رنگ آخر دنیا [= آمریکا].» جملۀ «سیاست ما عین دیانت ماست» هم ریشه در همین دارد. ماجرا از این قرار بود که مدرس ۲۱ خرداد ۱۳۰۲ برای استیضاح دولت مستوفیالممالک سخنرانی میکرد. او به شخص مستوفیالممالک علاقه داشت، اما دقیقاً مشکلش با او این بود که فکر میکرد نمیتواند جلوی نفوذ بیگانگان را بگیرد. مدرس در نطق استیضاح خود نقل میکند که در دیدار با صدراعظم عثمانی گفته بود: «اگر کسی بدون اجازۀ ما وارد سرحد ایران شود… او را با تیر میزنیم، خواه کلاهی باشد، خواه عمامهای، خواه شاپو به سر داشته باشد. بعد که گلوله خورد و زمین خورد، دست میکنیم ببینیم ختنه کرده است یا نه (خندۀ حضار)، اگر ختنه کرده بود بر او نماز میخوانیم، اگر ختنه نکرده، او را دفن میکنیم. دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ما.»
این جمله در این بافت گفته شد. یعنی هر کسی به خاکمان تجاوز کند، مسلمان و نامسلمان، میکشیم و معیارمان «ایران» است نه «مسلمان بودن». آن زمان مردم بیشتر غیرت دینی داشتند تا غیرت ملی. دوگانۀ مسلمانـنامسلمان برایشان مهمتر بود تا دوگانۀ ایرانی غیرایرانی. بنابراین، سیاست ما عین دیانت ماست، بیشتر ترویج ملیگرایی بود تا ترویج اسلامگرایی. زمانی که مدرس فعالیت سیاسی میکرد، یعنی حوالی ۱۳۰۰، نه در ایران و نه در هیچ کشور اسلامی، جریان «اسلامگرایی» به عنوان پدیدهای سیاسی وجود نداشت. اسلامگرایی پدیدهای متعلق به بعد از جنگ جهانی دوم است (دهههای سی و چهل).
رحیمزادۀ صفوی، معتمد مدرس که به فرانسه رفته بود تا احمدشاه را راضی کند به ایران برگردد و جلوی رضاخان بایستد، نقل میکند مدرس اصلاً نقشی سیاسی برای روحانیون قائل نبود و روزی که روحانیون از مدرس پرسیده بودند از ما چه کاری برمیآید، مدرس گفته بود «فقط دعا». مدرس با آنکه به عنوان نمایندۀ علما در مجلس حضور یافته بود (در نقشی معادل شورای نگهبان امروزی)، اما با سیاسی شدن روحانیان مخالف بود.
وقتی مدرس به عثمانی رفته بود و با وزرا و سلطان عثمانی دیدار کرد، ترکها پس از گفتگو گفتند «چای عجم» بیاورید. مدرس از این تعبیر برآشفته شد و گفت: «کلمۀ "عجم" تحقیر نژاد غیرعرب و ایرانی است… ما ایرانیها نوابغ و مشاهیری داشتهایم که به تمدن و فرهنگ عرب و اسلام خدمات شایانی کردهایم. سزاوار نیست تحقیر شویم. لذا خواهشمندم لغت "عجم" را از قاموس زبان خود خارج کنید و به جای آن کلمۀ "ایرانی" را انتخاب فرمایید».
«دوگانۀ مدرسـرضاخان؛ دعوایی بر سر زیست ایرانی»
مدرس رهبر مخالفان رضاخان بود. درگیری میان آن دو از ۱۳۰۰ اوج گرفت و لحن مدرس دائم تندتر میشد. اوج درگیری آنها ۱۷ مرداد ۱۳۰۳ بود. مدرس در مجلس پنجم اقلیتی را رهبری میکرد که هدفشان مهار رضاخان و حفظ قاجار بود. مرداد ۱۳۰۳، وقتی رضاخان (سردارسپه) رئیسالوزرا بود، مدرس استیضاح دولت او را در مجلس پنجم مطرح کرد. ۱۷ مرداد با شعارهای «زنده باد مدرس!»، «مرده باد سردارسپه!» و بالعکس، درگیری فیزیکی و کتک خوردن اعضای اقلیت داخل و خارج از مجلس سپری شد. صبح به درگیری گذشت. ظهر مجلس تعطیل شد. بعدازظهر ملکالشعرا از طرف اقلیت از وضع موجود شکایت کرد و استیضاح را ناگزیر مسکوت گذاشت. اما سردارسپه خواستار رأی اعتماد بود و به هدفش رسید.
مدرس و ولیعهد، محمدحسن میرزا (برادر کوچک احمدشاه)، طرحی برای سرنگونی سردارسپه ریختند. اول باید احمدشاهِ بهفرنگرفته را به ایران بازمیگردد. رحیمزادۀ صفوی، فرد معتمدشان، برای شرح نقشه و راضی کردن احمدشاه به فرانسه رفت (آذر ۱۳۰۳). قرار بود شاه از عراق به ایران بیاید و با قیام مسلحانۀ ایلات، خیزش مردمی و اعتصاب، سردارسپه به دستور شاه وادار به کنارهگیری شود. احمدشاه البته عاقلتر از آن بود که چنین طرح پرمخاطرهای را بپذیرد.
اساس اندیشه و کنش سیاسی مدرس، مخالفت با هر گونه حضور خارجی بود. تصور میکرد سردارسپه کسی نیست که جلوی بیگانه را بگیرد. او به ایدههای کلی رضاخان پی برده بود و دلایل فراوانی برای مخالفت با رضاخان داشت. به گمان مدرس «تغییر رژیم بزرگترین ضربتی بود که به پیکر ایران وارد میآمد».
مدرس به معنای واقعی اندیشهای محافظهکارانه داشت؛ منطق او به زبان ساده چنین بود: ۱٫ برای نجات ایران اول از همه باید جلوی نفوذ بیگانه را گرفت. ۲٫ برای جلوگیری از نفوذ بیگانگان باید ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی سنتی را «حفظ» کرد. به گمان او، آنچه باعث شده بود ایران بتواند در برابر استعمار مقاومت کند، همین بود که ساختارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مقاومی داشت. مثلاً بازار، نظام کسبوکار، زندگی ایلیاتی و دیگر نهادهای تجاری و حرفهای سنتی، راه نفوذ در ایران را بسته بودند. پس، راه نجات «محافظت» از امور دیرینه است؛ و این جانمایۀ اندیشۀ سیاسیِ «محافظهکارانه» است.
اما رضاخان ایدههای معکوسی داشت. رحیمزاده وقتی میخواست احمدشاه را مجاب کند با مدرس همراهی کند، انتقادهای مدرس به رضاخان را شرح میدهد که رئوس آن چنین است:
مدرس فهمیده بود سردارسپه میخواهد عشایر را «تختهقاپو»، یعنی دهنشین کند و این کابوس مدرس بود. به تصور او، با چنین سیاستی توان تولید دامداری ایران نابود میشد و ایرانی که صادرکنندۀ دام بود، به زودی به نان شب خود محتاج و به واردکنندۀ محصولات دامی بدل میشد.
به باور مدرس، هدف از تغییر رژیم این بود که ایرانیها از طریق مدرن شدن کلیۀ ابزارهای مقاومت منفی خود را از کف بدهند. «لباسی اختیار کند که از عهدۀ خرجش برنیاید.» به عقیدۀ مدرس، از طریق این رژیم نو، نوعی تجدد به ایران وارد میشد که تمدن غربی را به شکلی رسوا به نسلهای بعدی منتقل میکرد.
مدرس و رضاخان در همۀ شئون و سیاستگذاریها اختلاف داشتند؛ از شکل بازارها گرفته تا حمام خزینه. سردارسپه از ساماندهی حمامهای عمومی سخن میگفت و مدرس معتقد بود حمام ابداع ایرانیان است و باید حفظش کرد؛ خزینه نیز به دلیل غسلهای مذهبی و همچنین فواید درمانی آن باید میماند. در حالی که جناح مقابل، خزینه را عامل بیماری میدید و میخواست «دوش» وارد حمامها کند. روزنامههای مخالف مدرس نوشتند: «مدرس سر پیری هم دست از جوانی برنداشته و هر روز باید غسل جنابت کند.»
در نهایت میتوان اینطور نتیجه گرفت که مدرس تغییر زیست ایرانی را مهلک میدانست، زیرا ایران از دیرباز استقلال خود را از طریق همین زیست اجتماعی خاص حفظ کرده بود. پس دستور چیست؟ «محافظت» از زیست دیرینه؛ و این جانمایۀ اندیشۀ محافظهکارانه است. البته مدرس به این پرسش اساسی پاسخ نمیدهد که چگونه با زیست سنتی میتوان «عقبماندگی» را برطرف کرد؛ و اصلاً ریشۀ مشکل ما در برابر زیادهخواهی و نفوذ ابرقدرتها همین عقبماندگی نبود؟ مدرس بر خلاف علمای سنتی، دموکرات بود و طلبهها را به یادگیری علم روز تشویق میکرد، اما آیا بدون درانداختن ساختارهای جدید، که ناگزیر زیست سنتی را محدود یا نابود میکرد، میشد پیشرفت کرد؟
منبع نقلقولها: اسرار سقوط احمدشاه، رحیمزادۀ صفوی، ۹۰-۹۱؛ مدرس، حسن مدرسی، شانزده، ۵۵، ۱۶۲.
تاریخ اندیشی
‘