اشتراک گذاری
آموزش مرگ
«کتاب فیلسوفان مرده» اثر سایمون کریچلی
سایمون کریچلی در «کتاب فیلسوفان مرده» از این بحث میکند که فیلسوفها همانطور میمیرند که زندگی کردهاند و فلسفه ورزیدهاند و از روش مردنشان میشود به نوع تفکرشان پی برد. کریچلی این اصل سیسرو را فرضیه خود قرار داده که «فلسفهورزیدن در واقع یادگرفتن چگونه مردن است». او نيروي هوشياركننده مرگ را در تقابل با ميل مستانه ما به فرار و نجات (پذيرش كوركورانه صورتهاي جادويي رستگاري و انواع سنتي جاودانگي و سوفسطاييگريهاي جديد و گاهي قديم) قرار ميدهد. كريچلي به نقل از مونتني به يكي از رسوم مصريان باستان اشاره ميكند كه در جريان برگزاري جشنهاي باشكوه نگاره بزرگي از مردي را كه غالبا يك اسكلت انساني بوده، به تالار ضيافت ميآوردند و همراه با او مردي با صداي بلند چنين ميگفت: بنوشيد و شاد باشيد؛ زيرا هنگامي كه بميريد، مانند اين اسكلت خواهيد شد. مونتني از اين مثال مصري نتيجه ميگرفت كه بايد عادت حضور هميشگي مرگ را در خود به وجود بياوريم، نه فقط در خيال؛ بلكه در دهان خود. فلسفهورزي يادگرفتن حضور مرگ در دهان است، در كلماتي كه بيان ميكنيم، غذايي كه ميخوريم و نوشاكي كه مينوشيم.
از نظر كريچلي ميرابودن چيزي است كه ما در رابطه با آن خودبودگي را شكل ميدهيم. درباره واقعيت مرگ، هم مرگ خودمان و هم مرگ ديگران است كه خود به عميقترين شكل ممكن به خودش تبديل ميشود. واقعيتِ فانيبودن تار و پود بسياري از بديهياتي را كه با آنها زندگي ميكنيم، از هم ميگشايد. به اين ترتيب است كه ميتوانيم روياروشدن با هراس از نابودي را آغاز كنيم؛ زيرا در نهايت اين ترس از مرگ است كه كار را به بردگي ميكشد و به سمت فراموشي موقت يا آرزوي جاودانگي سوق ميدهد. او باز به نقلقولي از مونتني اشاره ميكند: «كسي كه ياد گرفته باشد چگونه بميرد، چگونه بردهشدن را ياد نگرفته است». از نظر كريچلي اين نتيجهگيري حيرتانگيز است؛ چراكه پيشانديشي درباره مرگ چيزي كمتر از آيندهنگري درباره آزادي نيست. نمونه اصلي يك چنين مرگ فلسفي مرگ سقراط است كه كريچلي در ادامه كتاب به تفصيل به آن ميپردازد. سقراط در فايدون اصرار ميورزد كه فيلسوف بايد در مقابل مرگ شادمان باشد. در واقع از اين هم پيشتر ميرود و ميگويد «فيلسوفان حقيقي مرگ را به حرفه خود بدل ميكنند». كسي كه ياد بگيرد چگونه فلسفي بميرد، با اين واقعيت با خويشتنداري، آرامش و شهامت روبهرو خواهد شد. به این معنا فیلسوف برای فهمیدن معنای زندگی باید تلاش کند تا مرگ و معنای آن را بفهمد. به عقیده کریچلی، نمیتوان روح فلسفه را از بدن فیلسوف جدا کرد و میتوان اینطور نگاه کرد که تاریخ فلسفه تاریخ فیلسوفهاست. همچنين چگونه مردن فیلسوفها آنها را انسانی جلوه میدهد، آنها با وجود قوه رفیع درک و هوششان باید مثل همه با زندگی دستوپنجه نرم کنند.
«کتاب فیلسوفان مرده» درباره 190 فيلسوف از سقراطيان تا دريداست و نويسنده به صورت خلاصه ديدگاه اين فيلسوفان مرده را درباره مرگ بيان و سپس نوع مواجهه آنها با مرگ را مقايسه كرده است. اين كتاب علاوه بر يك مقدمه مفصل، نوعي تجزيه و تحليل نظرات فلاسفه درباره مرگ و مواجهه واقعي آنها با مرگ است. کتاب به ما میگوید که فلاسفه چگونه مردهاند و درباره مرگ و مردن چه چیزهایی را میتوانیم از فلسفه یاد بگیریم؛ مثلا درباره هراكليتوس ميخوانيم: «هراكليتوس از قديم به «فيلسوف گريان» يا «مبهم» معروف است… . علت اشكهاي هراكليتوس رفتار انساني بهویژه رفتار همشهريانش در اِفِسوس بود. به روايت يكي از نخستين قطعات برجايمانده از او هر آدمي بايد لوگوس را دنبال كند؛ اما اكثر مردم از لوگوس تبعيت نميكنند و طوري رفتار ميكنند كه گويي خواب بودهاند و به اندازه خرهايي كه كاه نشخوار ميکنند، بر كاري كه انجام ميدهند، آگاهي دارند. هراكليتوس چنان از بشريت بيزار شد كه سر به كوه و بيابان گذاشت و با خوردن علف و گياهان كوهي به حيات خود ادامه داد. بدبختانه در جريان همين درمان بود كه زندگياش به پايان رسيد؛ زيرا از او خواسته شد كه خود را زير تودهاي از تپاله گاو بپوشاند. او ظاهرا بر اين عقيده بود كه چنين عملي اخلاط بد را از بدنش بيرون خواهد كشيد. به روايتي تپاله گاو خيس بوده و فيلسوف گريان در آن غرق شده است؛ به روايتي ديگر تپاله خشك بوده و هراكليتوس زير آفتاب سوزان ايوني بريان شده است» (ص 46).
اين کتاب شامل مدخلهایی کوتاه و گاه بسیار کوتاه درباره فیلسوفان مختلف است که شیوه مرگ آنها را بازمیگوید و غالبا این شیوهها را با اندیشههای محوری آنها مرتبط میکند. اين مدخلها از يك يا دو جمله تشكيل ميشود و براي فيلسوفاني كه از نظر كريچلي اهميت بيشتري دارند، به يك مقاله كوتاه ميرسد. بهعنوان مثال خواننده درباره چهرههايي از قبيل سقراط، ديوژن، اپيكور، لوكرتيوس، سنكا، آگوستين، آكويناس، مونتني، دكارت، لاك، اسپينوزا، هيوم، روسو، هگل، شوپنهاور و نيچه بارها و با مطالب گسترده روبهرو خواهد شد. همچنين به متفكران قرن بيستم از قبيل ويتگنشتاين، آير، فوكو و دريدا توجه بيشتري شده است. اين مدخلها به صورت تقويمي از تالس در قرن ششم پيش از ميلاد تا زمان حاضر فهرست شدهاند و میتوان آنها را از آغاز تا پایان به طور منظم یا به صورت گلچین خواند. اگر از آغاز تا پایان بخوانیم، مجموعهاي از مضمونها پدیدار ميشود که بر نقش فلسفه در یاددادن چگونه مردن و چگونه زندگیکردن تأكيد ميكند. مثلا مشخص ميشود كه مرگ در نظر پيشسقراطيان راحتتر بوده و در بين آنها خودكشي معمول و ترس از مرگ كمتر بوده است. نکته جالب توجه در کتاب اين است که كريچلي به شکل جذابی درباره نحوه مرگ خود نيز به خيالبافي پرداخته است.
کریچلی میگوید امید من توفیق در بازتاباندن گفته آغازین مونتنی یعنی «ثبت انواع مرگها همراه با حاشیهنویسی است». با یادگیری چگونه مردن میتوانیم به چگونه زندگیکردن بیندیشیم. براساس اين ديدگاه، وظيفه اصلي فلسفه آمادهكردن ما براي مرگ، آموزشدادن مرگ به ما و ايجاد بينشي درباره فانيبودنمان است كه بدون گردننهادن به وعدههاي رنگارنگ با هراس ناشي از نابودي رويارو شويم. از نظر كريچلي، آرمان مرگ فلسفي در بياعتباركردن اسم شبهاي انكار مرگ در دوران ما قدرتي متقاعدكننده دارد.
شرق