این مقاله را به اشتراک بگذارید
«کشتزار و نیش گراز»
نگاهی به فیلم «باشو غریبۀ کوچک» ساخته بهرام بیضایی
مهدی تدینی
از آسمان بمب میبارد، خانه ویران میشود و پدر و مادر زیر آوار جان میبازند… پسر هراسان میدود، از انفجارها میگریزد، خود را به جاده میرساند، پشت کامیونی پنهان میشود و کامیون در دل جادهها به جایی دور میرود. پسر ترسخورده و رنجور به خواب میرود و وقتی چشم میگشاید به جهان دیگری رسیده است…
این آغاز یکی از فیلمهایی است که بیتردید یکی از بهترین آثار سینمای ایران است: «باشو غریبۀ کوچک»، ساختۀ بهرام بیضایی. فیلم در ۱۳۶۴ ساخته شد و پس از پنج سال توقیف در ۱۳۶۹ اکران شد. فیلم «باشو» در برخی از نظرسنجیها یکی از بهترین آثار یا حتی بهترین اثر سینمای ایران شناخته شده است، اما تشخیص این «ترینها» کار دشوار و مناقشهبرانگیزی است. به جای آن میتوان گفت فیلم «باشو غریبۀ کوچک» یکی از آثار ملیگرایانۀ سینمای ایران است.
دو انسان به طور کاملاً تصادفی با یکدیگر روبرو میشوند؛ باشو و ناییجان. این دو هیچ شباهتی به هم ندارند. نه خاستگاه مشترک، نه زبان مشترک، نه نیاکان مشترک، نه خاطرات و گذشتۀ مشترک… هیچ؛ هیچ ریسمانی آنها را به هم پیوند نداده است مگر «راه»… «جادهای» که پسرک را از جنوب به شمال آورده است. جادههایی درون مرزهایی مشترک. زن ابتدا به پسر چنان مینگرد که انگار موجودی غیرانسانی است، انگار از دنیای دیگری آمده است، سیهچرده است، حرف نمیزند، زبانش را نمیداند. انگار دری پنهان به دنیایی ناپیدا گشوده شده و این پسربچه به این دنیا پرتاب شده و حالا هر چه میگردد درِ بازگشت به دنیای خود را نمییابد. تنها چیزی که از دنیای پیشینش همراه اوست، روح مادرش است که همچنان غمخوار اوست و در چادر سیاه و نقاب زنان عرب او را میپاید.
اما این تفاوتها و تمایزها، این بیگانگیها رفتهرفته رنگ میبازد. غریبه آرام آرام جامۀ غریبگی از تن درمیآورد و برای «ناییجان» آشنا میشود؛ به فرزند سوم او تبدیل میشود، میشود «مرد خانه»اش. اما برای اینکه این اتفاق بیفتد لازم نیست آدمها شبیه هم شوند، لازم نیست پسرک عرب زبان مردم شمال را بیاموزد، تنها چیزی که آنها را به هم پیوند میدهد «احساسات و تعلقات مشترک» است؛ یا به عبارتی «همسرنوشتی» عامل پیونددهندۀ آنها به همدیگر است؛ چیزی که جانمایۀ ناسیونالیسم است.
«کشتزار» نماد تعلق مشترک است، نماد میهن. همانگونه که دشمن دندان تیز میکند و به خاک میهن حمله میکند، مرزها را زیر پا میگذارد، خانهها را ویران میکند و شهرها را بمباران میکند، گرازها و کفتارها هم به کشتزارها حمله میکنند؛ کشتزاری که «نان» میدهد، منشأ زیست و امنیت است. گراز دشمنی است که امنیت را میدرد و نان را پایمال میکند. همین درک مشترک: «کشتزار»، «خانه»، «امنیت»، «ویرانی»، «گراز»، «انفجار»… همینها کافی است تا آن حس مشترک که عامل پیونددهندۀ «باشو» به «ناییجان» است شکل گیرد. اما این حس تنها برای باشو و ناییجان نیست، این همان حسی است که مردمان یک کشور را به هم پیوند میدهد.
مانند دیگر فیلمهای بهرام بیضایی، «باشو غریبۀ کوچک» نیز زنسالار است. شخصیت و اقتدار محوری در فیلمهای بیضایی زن است. زن در «چریکۀ تارا» مرد جنگاور و اسطورهای را به تیر ابروان (زیبایی جسمانی) و ارادۀ سترگ (قدرت روحی) خود به زانو درمیآورد؛ زن آسیابان در «مرگ یزدگرد» از اربابان لشکر و کشور نمیهراسد و بر زبان میراند آنچه را که سزاوارشان است. در «باشو» نیز زن مام میهن است، زهدان و سینهاش زندگی میبخشد و بازوانش حریم امنیت است.
فیلم «باشو» ملیگرایانه است چون «همسرنوشتی» را مایۀ پیوند انسانها میداند. انسانها در برابر دشمنانی واحد به هم پیوند میخورند. زیست مشترک و دفع خطر باعث میشود انسانها با هر خاستگاه و هویت شخصی که هستند بازو در بازوی یکدیگر از زیستگاه و امکانهای وجودیشان دفاع کنند. برای این همپیمانی حتی به فرهنگ، زبان، پیشینه، قومیت و تبار یکسان نیازی نیست، بلکه صرف همسرنوشت بودن ریسمان پیوددهندۀ آدمهاست. چنین است که پسری بیخانمان، هراسیده و درمانده، از جنوب میآید و میشود دست راست مردی که دستش را از دست داده است. مهم دفاع از کشتزار در برابر گرازان و کفتاران است.
مانند چند فیلم دیگر بیضایی، فیلم باشو نیز جولانگاه درخشش سوسن تسلیمی است و البته ایدۀ اولیۀ ساخت این فیلم نیز متعلق به اوست. شگفتا که چنین فیلمی باید پنج سال توقیف باشد!
از کانال تاریخ اندیشی