Share This Article
‘
توماس مان و ادبیات مهاجرت آلمان در گفت و گو با محمود حدادی
سفر یک طرفه روشنفکران
پیام حیدرقزوینی
«سفر دریایی با دن کیشوت» از توماس مان و «هرمان و دوروته آ» از گوته تازه ترین ترجمه های محمود حدادی اند که به ترتیب در نشر نو و نشر گویا به چاپ رسیده اند. «سفر دریایی با دن کیشوت» حاصل اولین سفر توماس مان به امریکا در سال ۱۹۳۴ است. سفری که با امکانات آن دوران با کشتی های اقیانوس پیما ممکن می شد و کم وبیش ده روزی طول می کشید. توماس مان در این سفر دریایی خود را با خواندن «دن کیشوت» سرگرم می کرد و در روزهای سفر، هم مشاهداتش را می نوشت و هم نظراتش را درباره رمان سروانتس. سفرنامه کوتاه توماس مان به لحاظ تاریخی حائز اهمیت است چرا می توان آن را از اولین اسناد ادبیات آلمانی در دوران هجرت دانست. هرچند در این کتاب کمتر اشاره مستقیمی به شرایط تاریخی آن دوران شده اما در لابه لای یادداشت های توماس مان می توان تصویری از وضعیت بحرانی زمانه به دست آورد. یادداشت های توماس مان در این سفر از جنبه ای دیگر هم حائز اهمیت است چراکه دربرگیرنده نظرات یکی از مهم ترین نویسندگان قرن بیستم درباره اثری کلاسیک و جهانی است. جز این، نگاه شکاک و بدبین توماس مان نسبت به جهان مدرن در بخش هایی از این یادداشت هایش دیده می شود و او به عنوان نویسنده ای بورژوا و البته رئالیست، تضادهای وضعیتی را که در آن به سر می برد عیان کرده است. ترجمه دیگر حدادی، داستانی است از گوته با عنوان «هرمان و دوروته آ» که در سال ۱۷۹۷ نوشته شده. پایه روایت گوته در این اثر واقعه ای تاریخی بوده که به سال ۱۷۳۱ مربوط بوده است. گوته به میانجی واقعه ای تاریخی نقدی بر انقلاب جمهوری خواهانه فرانسه نوشته است و این موضوع یکی از دلایل اهمیت این داستان است. به مناسبت انتشار این دو کتاب، با محمود حدادی گفت وگو کرده ایم و از او درباره جایگاه و اهمیت این دو اثر، سنت سفرنامه نویسی در ادبیات آلمانی زبان و همچنین ادبیات مهاجرت پرسیده ایم.
«سفر دریایی با دن کیشوت»، آن طور که در مقدمه کتاب هم اشاره کرده اید، جزو اولین اسناد ادبیات آلمانی در دوران هجرت است. این کتاب چه جایگاهی میان آثار توماس مان دارد و چه ویژگی هایی در آن باعث شد تا به سراغ ترجمه اش بروید؟
این سفرنامه در چارچوب ادبیات مهاجرت، یعنی در مقوله ادبیاتی که نویسندگان رانده شده از آلمان هیتلری در غربت و مهاجرت نوشتند، خیلی پرآوازه نیست، چون که به جزئیات زندگی مردم آلمان در شرایط دشوار و وحشت آلود حکومت نازی ها چندان نمی پردازد. از دید ادبیات هجرت رمان «مفیستو»، اثر پسر ارشد توماس مان، یعنی کلائوس مان، همچنین داستان های کوتاه برتولد برشت با عنوان «ترس و نکبت رایش سوم» شهره ترند، در کارزار ضدهیتلری پیشگام بوده اند و صدایی رساتر و تاثیرگذارتر داشته اند. توماس مان خود به خود در خارج از آلمان و در سفری فرهنگی به سر می برد که آتش سوزی رایشتاگ صحنه سازی شد تا به دنبال آن دیکتاتوری تمام عیار نظام هیتلری بهانه داشته باشد رو به دستگیری و قتل روشنفکران و هنرمندان بیاورد. از آن جا که رنج و دغدغه فرار در آخرین ساعت ها یا ثانیه ها از چنگال گشتاپو بر او هموار نشد، وانگهی در غربت هم به سبب انتشار آثارش به بسیاری زبان ها، درآمدی خوب و حتی رفاهی داشت، تا پیش از آغاز جنگ جهانی دوم در پی تجاوز آلمان نازی به لهستان، توماس مان چندان لحنی تند در نقد نظام هیتلری نداشت. همین امر به فضای غم آلود این سفرنامه رنگی ملایم تر و شخصی تر می دهد. چون هنوز طنطنه مبارزه مستقیم سیاسی به آن راه نیافته است. من بشخصه رمان تاریخی یا آمیزه ای از خیال و خاطره را برای ترجمه ترجیح می دهم. چنین آثاری به واقعیت و عینیت زندگی نزدیک ترند؛ اما گذشته از این ها صرف نام این دفتر هم برایم پرجاذبه بود، چون سهمی عمده هم در معرفی رمان «دن کیشوت» بر عهده دارد و همین امر هم انگیزه دیگری برای ترجمه اش بود، خاصه که در ایران به گمان من رمان «دن کیشوت» به جایگاهی که شایسته آن است، هنوز نرسیده است.
نسخه ای که شما برای این ترجمه در نظر داشته اید در سال ۱۹۸۰ منتشر شده و در آن سال حدودا بیست وپنج سال از مرگ توماس مان می گذشته است. آیا این کتاب اولین بار در همین تاریخ و پس از مرگ توماس مان منتشر شد؟ و آیا توماس مان در زمان حیاتش یادداشت های خود از اولین سفرش به امریکا را نهایی و آماده انتشار کرده بود یا پس از مرگش این یادداشت ها توسط شخص دیگری آماده چاپ شد؟
نه، این دفتر سفر همان چند ماهی بعد از این سفر دریایی، در زوریخ به چاپ رسید. چنان که گفتم، توماس مان به سبب نام و آوازه ای که داشت، در مهاجرت هم پرخواننده بود، برعکس بسیاری نویسنده دیگر آلمانی که با از دست دادن وطن، خوانندگانشان را هم از دست دادند و در عمل به غربتی دوگانه دچار شدند، به آوارگی در عین خاموشی در ساحت هنر.
توماس مان نویسنده ای است که در طول زندگی اش به کشورهای مختلفی سفر کرده است و به جز کشورهای اروپایی در طول جنگ دوم جهانی بارها به امریکا رفته است. آیا «سفر دریایی با دن کیشوت» تنها سفرنامه اوست؟
با این حجم و پیگیری که در گزارش این سفر می بینیم- تا آنجا که می دانم- سفرنامه دیگری ندارد.
نثر توماس مان در این اثر چه ویژگی های بارزی دارد و چقدر با نثر او در آثار داستانی اش متفاوت است؟
توماس مان در همه حال نویسنده ای است کمال جو با نثری فخیم. و چون در این اثر هم گزارش های عینی او با دغدغه های شخصی آمیخته شده است، با نوعی زبان گلایه آمیز، جانب هنری زبان برای من جابه جا نمودی روشن می یافت. اینکه این امر تا چه اندازه در ترجمه بازتاب یافته باشد، خواننده احتمالی باید قضاوت کند.
به طور کلی آیا نثر توماس مان در آثار مختلفش متفاوت از هم است یا او نثری با ویژگی هایی مشترک در همه آثارش دارد؟
از او رمانی بلند هست درباره حضرت یوسف، و نوولی هم درباره حضرت موسی، این دو اثر زبانی باستانی و توراتی دارند. اما در رمان «فلیکس کرول شارلاتان»، به اقتضای موضوع، به زبان گفتاری نزدیک تر می شود. در هر حال این نویسنده اشرافی خودش را وارث زبان و ادب آلمانی می دانست و پنهان و آشکار مقامی هم چون گوته برای خود قائل بود.
یکی از بخش های قابل توجه کتاب، تصاویر کشتی هایی است که توماس مان با آنها به امریکا و اروپا سفر کرده، همراه با این تصاویر توضیحاتی درباره این کشتی ها هم آمده است. تصاویر کشتی ها در کنار روایت توماس مان از اولین سفر دریایی اش به امریکا، به نوعی این کشتی ها را جان دار کرده و زمان خواندن کتاب سرگذشت این کشتی ها توجهم را جلب کرد. آیا در نسخه اصلی کتاب تصاویر کشتی ها و توضیحاتش هم وجود دارد یا در ترجمه فارسی به کتاب اضافه شده است؟
از این کتاب چاپ های چندی وجود دارد. نسخه مبنای من اشاره ای هم به کشتی های اقیانوس پیمای آن زمان دارد و به این ترتیب خواننده را به دوران دور سفر به امریکا قبل از ساخت هواپیماهای قاره پیما می برد. البته شاید هم به خاطر حجم اندک کتاب خواسته اند با معرفی این کشتی های کوه پیکر در این چاپ، مطلبی هم در حاشیه به آن اضافه کنند. من در هر حال از ابتدا قصد داشتم دو متن را به آن پیوست کنم، یکی تفسیر بسیار ژرف نگرانه ای است که هاینریش هاینه، شاعر کلاسیک آلمانی در قرن نوزدهم از رمان «دن کیشوت» کرده است و دیگر چهره نگاری ای که فریدریش شیلر از فیلیپ دوم، شاه خودکام اسپانیایی هم روزگار سروانتس تحریر کرده است.
در ترجمه کتاب توماس مان چقدر به ترجمه محمد قاضی از «دن کیشوت» توجه داشتید و آیا در نقل قول هایی که توماس مان از «دن کیشوت» به دست داده به سراغ ترجمه قاضی رفتید یا همه نقل قول ها را خودتان ترجمه کردید؟
هرباره در پیداکردن متن فارسی نقل قول ها به ترجمه آقای قاضی رجوع می کردم و جملات منطبق را هم در ترجمه ایشان می یافتم. اما چون موارد انطباق هرباره پوششی کامل نداشت، ناچار خودم آن ها را ترجمه می کردم.
نظرتان درباره ترجمه محمد قاضی از «دن کیشوت» چیست؟
امروزه امر ترجمه به دیدگاه های پخته و پرورده نظری تکیه دارد و برعکس ده های نخست قرن بیستم و سرآغاز نهضت ترجمه در این کشور، نمی تواند برای خود میدانی باز و آزاد قائل شود. بلکه برخی اصول که در این میان قبول عام یافته اند و هنجار شده اند، خود را بر او تحمیل می کنند. از جمله رعایت امانت در قبال نویسنده اثر. برای این کار مترجم باید در عین خلاقیت، بسیار هم فروتن باشد و در عین رعایت جانب زیبایی شناختی زبان، از سبک نویسنده دور نشود. محض توفیق در این کار، معقول و منطقی آن است که مترجم اثری را برای ترجمه به دست بگیرد که با روحیه و قلم خودش سازگاری یا هماهنگی دارد. از این دید آقای قاضی با انتخاب «دن کیشوت» گامی بسیار دلنشین و پربرکت در راه ترجمه برداشته است، شوخ طبعی و طنز ذاتی او موجب شده است به طرزی طبیعی به طنز قلم سروانتس بسیار نزدیک شود. با گذشت زمان، این ترجمه آقای قاضی یک حسن دیگر هم یافته است و آن باستانی شدن بیش از پیش زبان اوست با نظر به روند تحول زبان فارسی در این چند دهه اخیر. با این حال می شد در برخی جزئیات، در این ترجمه ویرایشی انجام داد که البته نمی دانم از دید اخلاقی این کار آیا درست باشد، و آیا ناشر بعد از مرگ ایشان، جایی که دستش در دفاع از اثرش کوتاه است، چنین اجازه ای دارد یا نه. اما آنچه مسلم و یقین رواست اینکه می شود در چاپ تازه آن رسم الخط جدید را به کار گرفت و خاصه کتاب را مصور کرد. صدها تابلوی بسیار دلنشین از دن کیشوت و سانچو پانزا هست که گنجانیدن آن ها در این ترجمه به فهم اثر کمک بسیار می کند و آن را به ذوق خواننده جوان هم نزدیک تر می آورد. از این دید به گمان من در حق این ترجمه آقای قاضی کوتاهی شده است.
پیش از این شما سفرنامه الیاس کانتی، «صداهای مراکش»، را هم به فارسی ترجمه کرده بودید. سفرنامه نویسی به عنوان ژانری ادبی چقدر در ادبیات آلمانی زبان موردتوجه بوده و آیا سفرنامه در این ادبیات به عنوان سنتی ادبی مطرح بوده است؟
خب، جهانگردی در اساس یک سنت اروپایی است، اروپایی ها بودند که با آغاز قرن شانزدهم و کشف امریکا، همچنین گسترش کیش پروتستان، کیشی که خدا را در سینه انسان درونی می کرد، به کشف پاره های جنوبی و شرقی زمین رو آوردند. و طبیعی است که سفرنامه چندین قرن یگانه رسانه ای بود که مردم عادی به کمکش می توانستند از دوردست ها و شگفتی های جهان تصوری به دست بیاورند. اما اگر به گذشته نزدیک برگردیم، سفرنامه نویسی در دوران هجرت و فرار از چنگال فاشیسم اوجی بلند یافت و امروزه هم به واسطه جهانی شدن ادبیات و پدیده مهاجرت، به طور طبیعی زمینه نگارش بیشتری برای آن فراهم شده است.
شما پیش تر کتاب «سروانتس» برونو فرانک را هم ترجمه کرده بودید که اگرچه رمانی تاریخی است اما می توان آن را تفسیری زنده بر «دن کیشوت» دانست. آیا به جز برونو فرانک و توماس مان نویسندگان شاخص دیگری در ادبیات آلمانی زبان اثری درباره «دن کیشوت» نوشته اند؟
همین تازگی خانم سوزانه لانگه، مترجمی جوان، ترجمه تازه ای از «دن کیشوت» به آلمانی به اتمام رسانده است، «دن کیشوت» از همان ابتدای انتشارش در قرن شانزدهم بیش از ده بار به آلمانی ترجمه شده است و چندین نویسنده، از هاینریش هاینه در قرن نوزدهم گرفته تا هاینریش مان در قرن بیستم با تفصیلی کم یا بیش به تفسیر آن پرداخته اند. چون این اثر سهم ادبیات اسپانیایی است در چارچوب نهضت رنسانس، هدیه این زبان به همه ملت ها و نقطه عطفی در رمان نویسی، چون که در تاریخ بر حماسه سرایی نقطه پایان می نشاند، به این ترتیب که به ترسیم انسان مدرن می پردازد، انسانی که در همه جای جهان و با همه دیری و دوری، راهی جز رسیدن به دموکراسی به مفهوم مقدمه ای برای برابری آدم ها در پیش قانون ندارد.
توماس مان در جایی از یادداشت هایش در این کتاب، درباره طنز «دن کیشوت» صحبت می کند و می نویسد که سبک «دن کیشوت» و طنز باشکوهش او را به این وسوسه می اندازد که طنز و هزل را از اساس «عنصر سرشتی» داستان نویسی بنامد. در داستان نویسی توماس مان طنز چه جایگاهی دارد؟
در «قابوس نامه» لطیفه ای آمده است درباره جوانی که به طعنه از پیری گوژپشت، با کنایه به پشت خم او، می پرسد این کمان را چند خریده ای تا من هم یکی بخرم، و از دهان آن پیر می شنود، صبر کن. زمانه رایگانت خواهد داد، حتی اگر خود نخواهی. به گمان من این لطیفه نمونه اعلای طنز است، طنزی که بر مناسبات پیوسته دوگانه انسانی حاکمیت دارد. مثل این که قابوس فرزانه می خواهد با این لطیفه بگوید آدم ها در هیچ دوره و مرحله از عمرشان به کمالی حماسی و بی کم وکاست نمی رسند. آن جوان درست به خاطر جوانیش خام گو است و کلامش ناشایست، و این پیر هم درست به خاطر پیری اش آسیب پذیر در قبال طعن و تمسخر.
توماس مان شاید چنین نگاهی به انسان دارد، یعنی این که مناسبات انسانی را در دوراهه آز و نیاز هستی همیشه مبتلا به کاستی می بیند. برای همین است که می توان گفت تصویری طنزآمیز از انسان ها ارایه می دهد. ظاهرا گوته در تعریف طنز آن را آگاهی ای می داند که «به لطف آن می کوشیم عیب های خودمان را ببخشیم و خطاهامان را اسباب شوخی کنیم، چراکه یقین یا که دست کم امید داریم در پایان بتوانیم بر این ضعف ها فایق آییم.» چنین تعریفی از طنز البته خوشبینانه است و در آثار توماس مان، خاصه در رمان او در باره حضرت یوسف نمودی روشن تر دارد.
آیا توماس مان به جز این کتاب، اثر دیگری درباره نویسندگان و آثار آنها نوشته است؟
حتما. از او نقد دلنشین و صمیمانه ای درباره چخوف در دست است که برعکس این رمان نویس در داستان کوتاه برجستگی دارد، نقدهای بسیار هم در باره گوته، تولستوی، آفرائیم لسینگ و شوپنهاور هم از او به جا مانده است. در همین سفرنامه هم اشاره کوتاهی به نگاه نفی آمیز نیچه دارد، البته با رد این نگاه.
یکی از ویژگی های قابل توجه یادداشت های توماس مان در این کتاب، به جز نظراتش درباره «دن کیشوت»، نوع نگاه او به سینما و موسیقی و پیشرفت علم و… است و این نشان می دهد که او به عنوان نویسنده ای شاخص، درباره هنرهای دیگر و مسائل زمانه اش صاحب نظر بوده است. به نظرتان این ویژگی ها چقدر برای نویسندگان شاخص ضروری است؟
بله، خاطره نگاری، آن هم بر اساس رمانی جهانی با ارج و اعتبار «دن کیشوت» به او میدان باز می دهد در باب انواع هنر باریک اندیشی کند. اما در نگاهی کلی طبیعی است که دانش های نوین، خاصه در حوزه فلسفه و روان شناسی دستاوردهایی اند که به رمان امروز غنا می بخشند و دیگر هیچ نویسنده ای از اشراف بر آن ها بی نیاز نیست.
توماس مان در سفرنامه اش کم تر به موضوعات شخصی یا مسائل روز پرداخته اما در چند جا به طور غیرمستقیم تصویری از زمانه اش به دست داده است. مثلا در جایی از یادداشت هایش، که ازقضا از بخش های درخشان کتاب هم هست، به شرح صحنه ای می پردازد که در آن یکی از کارکنان کشتی به توماس مان و همسرش می گوید اگر دریا طوفانی شد با قایق نجات «شما را می برم خانه». این جمله برای توماس مان بی نهایت غریب است و او با خود فکر می کند که آیا در این دوران دربه دری ناشی از هجرت «خانه» معنایی هم دارد؟ پس در دل می گوید: «جوان، خانه ای که سراغ می دهی، معلوم نیست کجاست.» توماس مان در اینجا و در جاهایی دیگر از یادداشت هایش به طرز ظریفی به مسئله مهاجر ت اشاره می کند و جالب آنکه هنوز موج عظیم مهاجرت های اجباری دوران هیتلر آغاز نشده است. این نکته نشان می دهد که او به عنوان نویسنده ای رئالیست چقدر نسبت به وضعیت دورانش حساس بوده و این وضعیت را به روشنی در داستان هایش هم بازتاب داده است. نظرتان درباره این بخش از یادداشت های توماس مان چیست؟
مهاجرت در آن زمان سرنوشت محتوم بسیاری از روشنفکران، دانشمندان، اهل هنر و فرهنگ بود و گامی به ناچار برای نجات جان، اما درآمیخته به این نگرانی که حال زیر سلطه فاشیسم چه بلایی بر سر وطن خواهد آمد و آیا این جمع کوچک مهاجر، آن هم دور از وطن، از چه راه می تواند خودش را در غربت بر سر پا نگاه بدارد و برای آزادی وطن قدمی بردارد. تمامی این دغدغه ها، هرچند به زبانی ملایم، پس زمینه این اثر هم هستند.
یکی دیگر از بخش های کتاب که توجهم را جلب کرد نقدی است که توماس مان به جهان مدرن دارد. مثلا در جایی که به روزنامه کشتی اشاره می کند، از واپس ماندگی پیشرفت معنوی و اخلاقی به نسبت پیشرفت تکنولوژی می نویسد و به جهان مدرن و تصویر بزک شده ای که رسانه ها از آن به دست می دهند اشاره می کند. این نکته حائز اهمیت است چراکه آنچه توماس مان در دهه سی میلادی نوشته مسئله ای کاملا امروزی است و ما همچنان با آن درگیر هستیم. این طور نیست؟
بله، این هم نکته غم انگیزی است که در این سفرنامه جابه جا به آن اشاره می رود و در ابتدا هم با این پرسش جدلی شروع می شود که چرا آدم باید برای مطالعه در روزهای سفر، متنی سبک و ساده فهم برای خواندن همراه خود کند؛ مگر سفر برای آن است که ما سطح درک مان را از جهان پایین بیاوریم؟! سپس به ابتذال و واقعیت گریزی رسانه های جمعی در عین ولع شان به تحریف می پردازد، یعنی به عارضه ای که امروزه هم دامنگیر رسانه های توده ای است، رسانه هایی که به طور عام یا گرفتار سلطه انحصار دولتی هستند، یا در دست سرمایه های بزرگ.
توماس مان اگرچه نویسنده ای بورژوا است اما نقدهای بنیادینی به وضعیت تاریخی دورانش هم دارد. او در جایی دیگر از یادداشت هایش در این کتاب به مقایسه سفر دریایی و سفر با قطار می پردازد و می گوید که اولی را بیشتر می پسندد چراکه به قول او چیزی ابتدایی تر و طبیعی تر است و به تقریب و تصادف هم وابسته تر. او در یادداشت هایش از «دل زدگی از سازوارگی ماشینی تمدن» یاد کرده و می پرسد که «آیا هیچ ممکن است بشر آینده ای سعادت آمیزتر از گذشته داشته باشد»؟ نگاه بدبین توماس مان نسبت به جهان مدرن چقدر در رمان های او بازتاب داشته است؟
خوب، او در پی تاثیرپذیری از جهان نگری نیچه و خاصه شوپنهاور خودش را نویسنده عصر انحطاط می داند و شاید این امر در دو نوول او، «مرگ در ونیز» و «پیشخدمت و شعبده باز» رنگی تراژیک تر دارد، در رمان «سقوط خاندان بودنبروک» که پایه موضوعی و ساختاری رمان را تشکیل می دهد. هرچند در رمان «یوسف و برادرانش» بشریتی را توصیف می کند که در پایان همه دشمنی ها به راه آشتی درمی آید.
توماس مان و لوکاچ به لحاظ ایدئولوژی در دو قطب متضاد بودند اما درعین حال توماس مان بورژوا نویسنده مورد علاقه لوکاچ مارکسیست بود. نوع نگاه مان به واقعیت و رئالیسم آثار او باعث شده بود که لوکاچ به ستایش توماس مان بپردازد. در بخشی از یادداشت های همین سفرنامه، توماس مان می نویسد: «آدمی باید که زمانه خود را با همه پیچیدگی و تضادهایش دریابد و در وجود خود نگه دارد.» این همان نکته ای است که دقیقا در داستان نویسی او هم دیده می شود؛ این طور نیست؟
بله، توماس مان نویسنده ای بود اشرافی و راست گرا، به این معنی که در دوران حکومت اقتدارگرای قیصر ویلهلم دوم دیدی سلطنت طلبانه داشت. اعتقاد او به امر جمهوریت بعدها و در مبارزه اش با فاشیسم بود که در جان او شکل گرفت. او گرایشی به راست داشت و برادرش، هاینریش مان، گرایشی به چپ. ولی امری که این دو را از غلتیدن به ورطه افراط در امان نگاه می داشت این بود که این هر دو نویسنده در بنیاد فکری شان پرورده مکتب روشنگری قرن هجدهم و به تعبیری درس آموخته اومانیسم یونانی بودند. بنابراین آدم ها را همیشه از دیدی جامع تر و رفیع تر از سطحی عقیدتی و شعارزده توصیف می کردند.
توماس مان در این کتاب درباره آزادی و محدودیت های نویسنده نظر جالبی مطرح می کند و معتقد است شرایط اختناق و جبر اجتماعی و تاریخی موجب شکوفایی بیشتر نویسنده می شود. او نویسنده را متفاوت از «استاد پیکرتراش» یا «نوازنده» می داند و می گوید که سویه پیشه ورانه در نویسندگی بسیار ناچیزتر از هنرهای دیگر است. این نگاه توماس مان به داستان نویسی در تضاد با نگاه کارگاهی به داستان نویسی است که می خواهد داستان نویسی را در قالب چند فرمول به پیشه وری تقلیل دهد. نظرتان در این مورد چیست؟
بله، او تمجیدی بیشتر از سروانتس در آنجا می کند که این نویسنده به راه خاکساری در پیش پادشاه می رود، تا در پس این ترفند خودشکنانه بتواند سیاست پاکسازی قومی حاکمان وقت را به نقد بکشد و آن را، تا جایی که برایش ممکن بود، به زبانی غیرمستقیم محکوم کند. این پاکسازی قومی در قرن شانزدهم در اسپانیا شروع شد و با اخراج مسلمانان و یهودی ها در زمان فیلیپ دوم به اوج خود رسید، با کوچ و آوارگی کسانی که قرن ها در این کشور به آن تنوع فرهنگی و قومی بخشیده بودند. آثار زیانبار این پاکسازی که با اتحاد صلیب پاپی و شمشیر شاهی انجام گرفت، شاید تا چند قرن، بلکه تا زمان دیکتاتوری نظامی فرانکو هم دامنگیر اسپانیا بود… توماس مان در جایی دیگر هم اشاره می کند اختناق حاکم بر جامعه روسیه تزاری باعث نشد در دامان آن نویسندگانی چون تولستوی یا داستایفسکی نبالند. بله، آزادی از نگاه او امری بدیهی و عطیه ای خالی از چم وخم نیست، با این حال هنر هم همیشه راه شکوفایی خود را پیدا می کند.
و اما در پاسخ به بخش دیگر پرسش شما، بشخصه استعداد نویسندگی را موهبتی خدادادی می دانم نه حاصل کلاس درس، هرچند که صاحبان این موهبت هم بدون تلاش، بدون تجربه اندوزی و دانش آموزی به کیفیتی دلخواه نمی رسند.
اگرچه در زمان نوشتن این سفرنامه چند سالی تا آغاز جنگ مانده اما توماس مان در یادداشت هایش به نوعی جنگ را پیش بینی می کند؛ آنجا که از سلام پرچم های کشتی های روی آب صحبت می کند. مان در داستان هایش هم نشانه هایی زودرس از جنگ و فاشیسم به دست داده است، این طور نیست؟
بله، همین است که می گویید. اما باید بدانیم که سیاست جنگ افروزانه هیتلر قابل پیش بینی بود. در چند رمانی که من حتی به صورت تصادفی ترجمه کرده ام و این رمان ها همه در سرآغاز قرن بیستم تحریر شده اند، از جمله در رمان «زیردست» یا «پریشانی های ترلس جوان»، می شود این پویش پنهان فاشیسم را در زیر پوست اجتماع آلمان و اتریش دید، آن هم دهه ها پیش از طغیان آشکار آن.
ناصرخسرو را می توان اولین چهره ای دانست که سفرنامه ای درخشان به زبان فارسی نوشته است. با این حال در ایران سفرنامه نویسی کمتر مورد توجه نویسندگان و شاعران ایرانی بوده و مثلا در دوران معاصر به ندرت می توان سفرنامه ای از نویسندگان یا شاعران برجسته ایرانی دید. به نظرتان چرا در ایران کمتر به سفرنامه توجه شده است؟
شاعران و نویسندگان فارسی زبان در گذشته تاریخ شاید کمتر میل، و در روزگار ما کمتر امکان سفر داشته اند. امروزه هم سفر روشنفکران بیشتر یک طرفه است و به مهاجرت ختم می شود. به جز ناصرخسرو البته سعدی هم هست که سفرهایش به آثار او جهان دیدگی و پختگی دلنشینی می دهند.
به تازگی کتاب دیگری از گوته هم ترجمه کرده اید که داستانی از اوست که پیش تر هم به فارسی ترجمه شده بود. چرا به سراغ ترجمه «هرمان و دوروته آ» رفتید؟
راستش من تا به حال ناشری نداشته ام که بتوانم از پیش به یک همکاری مستمر با او اطمینان داشته باشم. جوانی فروتن در نشر گویا پیشنهاد همکاری داد و من دیدم متنی نه چندان مفصل در عین حال از نویسنده ای صاحب نام برای این همکاری نامناسب نباشد. اما انگیزه دیگر از انتخاب این اثر گوته، نقدی است که او از انقلاب جمهوری خواهانه فرانسه در این داستان گنجانیده است، انقلابی که در پایان به ظهور ناپلئون و جنگ پانزده ساله ملت ها در پهنه قاره اروپا انجامید و موجب آوارگی توده هایی بی شمار شد. امروزه که آوارگی و پناهجویی در همه جای جهان به طور گسترده و همیشه در صدر اخبار است، این داستان به گذشته ای دویست ساله به یکباره چشم اندازی تازه می دهد و آن را از نو موضوع داغ روز می سازد. از همین دید و به همین دلایل هم من پیش گفتاری به نسبت مفصل برای آن نوشته ام.
ترجمه قبلی این داستان به دهه بیست برمی گردد، نظرتان درباره آن ترجمه چیست؟
از ترجمه آقای ناصر ایراندوست بیش از هفتاد سال می گذرد. به آن دسترسی نیافتم و طبیعی است که قضاوت مشخصی درباره اش نمی توانم ارائه بدهم. همین قدر می توانم بر اساس روند تحول زبانی این چند دهه بگویم که ترجمه ای دوباره از این اثر خالی از توجیه نیست. ضمن آنکه مقدمه من، بر اساس شرایط سیاسی و اقتصادی امروز جهان، رنگی روزآمد به اثر می دهد.
«هرمان و دوروته آ» چه جایگاهی در آثار گوته دارد؟
این اثر در سراسر قرن نوزدهم در کنار «رنج های ورتر جوان» بسیار پرخواننده بود و جزء درس مدارس آلمانی. امروزه از آن استقبال پیشین، کمی کاسته شده است، چون نگاه معمولا جهان وطنانه گوته در آن حضور کمتر بارزی دارد. مگر آنکه بگوییم جنگ و آوارگی، که موضوع کانونی این داستان عاشقانه است، امروزه و نظر به اوضاع پریشان جهان -خاصه جایی که دریای مدیترانه گورستان پناهجویان آفریقایی شده است- به آن به طرزی دردناک تازگی موضوعی می بخشد.
آیا می توان نثر گوته در این داستان را نثری شاعرانه دانست؟
بله، گوته این اثر را به تقلید از داستان های عاشقانه هومری نوشته است.
چه آثار دیگری آماده انتشار دارید؟
سرگرم تهیه یک آنتولوژی هستم. ضمن آنکه سال آینده میلادی مصادف است با دویست و پنجاهمین سال تولد فریدریش هلدرلین. و من به این مناسبت مجموعه ای از شعرهای او را به نشر نیلوفر سپرده ام که پیش از این هم سه مجموعه دیگرم را از این شاعر دوران کلاسیک و رمانتیک آلمانی به چاپ رسانده است.
شرق
‘