این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
کتابسوزان
مهدی تدینی
این هم از شوخیهای همیشگی تاریخ با سرنشینانش بوده است که درختان خود تبر میساختند و جنگلها را ریشهکن میکردند. بسیار دیدهایم که منادیان آزادی خود بزرگترین زندانها را ساختهاند، منادیان انسانیت و برابری خود بیش از همۀ مستبدان پیشین خود خون ریختهاند و آنها که برای استیفای حقوق آمدهاند، خود به بزرگترین پایمالکنندگان حقوق تبدیل شدهاند.
یکی از این طنزهای تلخ ماجرای «کتابسوزان» است، در دوران رایش سوم، حکومت هیتلر و ناسیونالسوسیالیستها (نازیها). اجراکنندۀ ایدۀ «کتابسوزان» نه نظامیان یا عوام، بلکه «دانشجویان» بودند! «کتابسوزان» اقدامی تبلیغاتی و سیاسی و برنامهریزیشده بود و اهدافی حزبی را دنبال میکرد.
دهم مه ۱۹۳۳، یعنی تنها حدود صد روز پس از به قدرت رسیدن هیتلر، در میدان اُپرای برلین، با هدایت «انجمن دانشجویان ناسیونالسوسیالیست» کتابهای نویسندگانی که از نظر این حزب (یعنی حزب نازی آلمان) اندیشههایی منحط و فاسد را ترویج میکرد در آتش انداخته شد، با حضور دانشجویان و استادان همفکر. این اقدام به طور همزمان در ۲۱ شهر دانشگاهی دیگر آلمان نیز رخ داد. این اقدام در چارچوب کارزار فراگیری بود که با عنوان «اقدام علیه روح غیرآلمانی» در سراسر آلمان جریان داشت. شعار این کارزار این بود: «روح یهودی که در آثار مکتوب آلمانی بازتاب یافته است باید ریشهکن شود». در واقع این نوعی انقلاب فرهنگی بود که صحنهگردان اصلی آن کسی نبود مگر «یوزف گوبلس»، مرد شمارۀ یکِ تبلیغات در حکومت هیتلر.
تنها یک ماه پیش از آن، وزاتخانۀ جدیدی در کابینۀ هیتلر ایجاد شده بود با عنوان «وزارت روشنگری مردم و تبلیغات» و ریاست آن نیز طبعاً در دست گوبلس بود. کار این وزارتخانه این بود که بر همۀ شاخههای هنری نظارت داشته باشد، از ادبیات تا سینما، از تئاتر تا نقاشی، از مجسمهسازی تا موسیقی و رادیو.
ابتدا «فهرست سیاهی» از کتابهایی که باید طعمۀ آتش میشد تهیه شد، بعد نوبت سازماندهی و شور جوانی بود. دانشجویان باید کتابخانههای عمومی و شخصی را در جستجوی این کتابها زیر و رو میکردند و این آثار منحط را مییافتند و برای کتابسوزان جمعآوری میکردند. این اقدام البته بیشتر جنبۀ نمادین داشت و به قول گوبلس، همانطور که در عهد باستان آتش نماد درمان مردم از بیماریهای کشنده بود، اکنون نیز آتش باید با سوزاندن روح غیرآلمانی، روح و روان مردم آلمان را درمان میکرد!
برای همین، این دانشجویان و صحنهگردانان جلوهای آیینی و نمادین به این اقدام خود داده بودند و چندین شعار را همراه با سوزاندن شعارها سر میدادند، برای مثال نخستین شعار این بود:
«برای نفیِ نبرد طبقاتی و ماتریالیسم، و برای پاسداری از اجتماعی قومی و زندگی آرمانگرایانه! من نوشتههای مارکس و کائوتسکی را به آتش میسپارم».
فهرست نویسندگان، نظریهپردازان و متفکرانی که آثارشان باید سوزانده میشد بلند بود، از جمله میتوان به نامهای مارکس، تروتسکی، لنین (و همۀ نویسندگان مارکسیست دیگر)، زیگموند فروید، توماس مان، هاینریش مان، توخولسکی اشاره کرد، اما شمار نویسندگان به صدها نفر میرسید. این فهرست را کتابشناس جوانی به نام ولفگانگ هرمان تنظیم کرده بود. چه باید گفت وقتی هرمانِ ۲۹ ساله برای سرنوشت کتابهایی که در غنیترین فرهنگ اروپا پدید آمده بود تصمیم میگرفت؟!
دهم مه، وقتی کتابها جمعآوری و روی هم تلنبار شده بود، وقت آن بود که آتش روح بیمار ملت را از طاعونِ فکری درمان کند. استادانی پشت تریبون میرفتند و این اقدام را میستودند، و البته یکی از آن سخنرانان و صحنهگردان اصلی این نمایش، یوزف گوبلس بود. او گفت: «عصر روشنفکری یهودی سپری شده و انقلاب آلمانی راه خود را گشوده است!»
و هر بینندۀ خردمندی میفهمید انقلابی که با سوزاندن کتاب کار خود را آغاز کند دیر یا زود به سوزاندن انسانها میرسد…
تکمله
کتابسوزی در طول تاریخ پدیدۀ دیرینهای است، سابقۀ آن به قرونوسطا میرسد، اما کتابسوزی ناسیونالسوسیالیستها (نازیها) چون در عصر جدید و با تبلیغات گسترده رخ داد، بیش از همه در یادها مانده است. اما نکتهای که نباید فراموش کرد این است که «کتابسوزی» عملی «نمادین» است؛ «کتابسوزی» اصلی و حقیقی سانسور اندیشه است. وقتی نویسندگان فراوانی یا اجازۀ فعالیت ندارند یا آثارشان چاپ نمیشود مصداق همان کتابسوزی است، البته بدون شعله و مراسم آیینی! و این دقیقاً بلایی بود که برای مثال نظامهای کمونیستی سر اندیشه و اندیشهورزی میآوردند.
تاریخ اندیشی
‘