این مقاله را به اشتراک بگذارید
صد سالگی اولیس اثر جیمز جویس-۵
افسانه «اولیسِ» فارسی
گزارش دیدار با منوچهر بدیعی و خواندن ترجمه فارسی «اولیس»
فریما مویدطلوع*
شنیده بودم «اولیس» برترین رمان قرن بیستم است. شنیده بودم محال است بتوان آن را با آنهمه پیچیدگی زبانی ترجمه کرد. شنیده بودم بااینحال، سالها پیش در ایران ترجمه شده. شنیده بودم منوچهر بدیعی «اولیس» را ترجمه کرده. البته این میان، حرف و حدیثهایی هم به گوشم خورده بود که میگفتند کل ماجرا شایعه است و کی و کجا این ترجمه را دیده یا خوانده. شنیده بودم اگر روزی روزگاری شهر دابلین خراب شود، از روی رمان «اولیس» میشود آن را از نو ساخت. شنیده بودم نعلبهنعل براساس «اودیسه» هومر نوشته شده. شنیده بودم اسطوره انسانِ مدرن است. شنیده بودم برترین نمونه سبک ادبی جریان سیال ذهن است. شنیده بودم همان صد سال پیش در خود اروپا و آمریکا آن را سوزاندهاند. شنیده بودم پر است از شیوهها و تکنیکهای مدرن داستاننویسی. شنیده بودم و شنیده بودم، ولی چیزی ندیده بودم.
وقتی بالاخره آن را دیدم، در دلِ جعبهای مقوایی بود، گوشه کمد. وقتی دیدم روی کاغذ پیشِ روی چشمم نوشته شده «اولیس»، جیمز جویس، ترجمه منوچهر بدیعی، باورم نشد. آنجا بود حیوحاضر، جلوی چشمِ من. هرچند که فقط میشد تماشایش کرد، خواندنش تقریبا محال بود. ولی حالا از شانس و اقبال بود یا یاری دست تقدیر، و البته که بعد از عبور از هفتخوان رستم، خلاصه هرچه بود من بالاخره موفق شدم «اولیس» ترجمه بدیعی را از اول تا آخر بخوانم. و حتی همین حالا هم باورم نمیشود که این اتفاق افتاده. حتما بهخاطر همین بود که یکهو عمیقا حس کردم مهم شدهام. بالاخره دستم رسیده بود به کتابی که برای بیشتر مردم در حدِ افسانه بوده و هست و فقط کموبیش و اینجا و آنجا چیزهایی دربارهاش شنیدهاند، اگر هم کسی آن را خوانده باشد، انگلیسیاش را خوانده، پای زبانهای دیگر را هم وسط نمیکشم، برای همین لابد حق داشتم حس کنم مهم شدهام. و هنوز که هنوز است گهگاه از آقای بدیعی میپرسم کسی تازگی کتاب را خوانده یا نه و اسامی آن چند نفری را که به غیر از من کتاب را خواندهاند، از برم.
راستش، من که بدم نمیآید این «اولیس» ترجمه بدیعی برای همیشه بماند گوشه کمد، توی همان جعبه. دلم میخواهد هیچکس هیچوقت آن را نبیند و نخواند. دلم میخواهد برای همیشه اسمم جزو پنج-شش نفری بماند که بالاخره به نحوی موفق شدهاند کتاب را بخوانند. حالا که فیلمی هم دربارهاش ساختهام، بیشتر دلم میخواهد این کتاب برای همیشه در هالهای از ابهام بماند. اگر دربیاید و همه بفهمند که چیست که آن وقت تکلیف من و فیلمم چه میشود؟ من دلم میخواهد این پرسش ذهن همه را گرفتار کند که ماجرای این کتاب چیست؟ و چرا یک کتاب باید سی سال بماند توی یک جعبه؟ مگر چه چیزی دارد؟ میخواهم همه برای پیداکردن پاسخِ این پرسش بیایند سراغ فیلمِ من، بعد باز هم به هیچ پاسخی نرسند و بروند سراغ کتاب، که خب، دستشان نمیرسند و این گشتوگذار و این افسانه هرگز تمام نشود. افسانهای که ولی، من از نزدیک آن را دیدهام و میشناسم. شبیه آشنایی و حشرونشر با سلبریتیها است. آدم خوشش میآید آنها را بشناسد و اینجا و آنجا لابهلای حرفهایش بگوید با فلانی رفتوآمد دارد. احساس مهمبودن به آدم میدهد. سلبریتیِ من «اولیس» است. خدا کند برای همیشه بماند گوشه کمد!
بالاخره چاپ شود که چه؟ که هر کسی دلش خواست برود و آن را بخرد و بگذارد گوشه کتابخانه و گاهی هوس کند نگاهی به آن بیاندازد یا حتی آن را بخواند؟ که بعد، با آنهمه تکنیک داستانی آشنا شود؟ که عالم و آدم بفهمند ادبیات داستانی جهان صد سال پیش کجاها سیر میکرده؟ که بعد بگوییم خب مگر بقیه کشورهای دنیا هم چند سال اول آن را نسوزاندند، مگر ما خودمان نمیگوییم و نمیدانیم که از تمام دنیا همیشه صد سال عقبیم، حالا هم چیزی نشده که، صد سال دیرتر چاپش میکنیم. که یکبارِ دیگر همه بفهمیم و بدانیم که چه تابوهایی داریم و کجا ایستادهایم؟ به نظر من که چاپشدنش چندان فایدهای برای کسی ندارد، حالا بگذریم از آقای بدیعی که عمری را صرف ترجمه این کتاب کرده، ولی چاپنشدنش حداقل برای من که خیلی پُرفایده است، اولا چیزی دارم که به آن بنازم و اینجا و آنجا بنشینم و بگویم که «اولیس» ترجمه بدیعی را خواندهام و درثانی، برای فیلمم هم خیلی بهتر میشود. بهقول آقای بدیعی «بقیه ترجمهها هم که دربیاد، همه میگن اون یه چیز دیگه است.»
حالا برای دیدنِ بقیه حرفها و ماجراها به خودِ فیلمِ «افسانه اولیس» مراجعه کنید!
*سازنده مستند «افسانه اولیس»