این مقاله را به اشتراک بگذارید
اوضاع ملت
«هواردز اِند» اثر ای.ام. فورستر پس از هفده سال توسط نشر نو تجدید چاپ شد
فرشید معرفت
ادوارد مورگان فورستر (۱ ژانویه ۱۸۷۹-۷ ژوئن ۱۹۷۰) رماننویس شهیر بریتانیایی که به مدت بیست سال نامزد جایزه نوبل ادبیات بود، نویسنده برخی از مهمترین رمانهای قرن بیستم است، از جمله «اتاقی با یک منظره» (۱۹۰۸)، «هواردز اِند» (۱۹۱۰) و «گذری به هند» (۱۹۲۴). هر سهِ این رمانها در فهرستهای بزرگ صد رمان برتر انگلیسیزبان و صد رمان برتر جهان حضور دارند و بارها در سینما، تلویزیون، تئاتر، اپرا و رادیو اقتباس شدهاند. بهتازگی نشر نو پس از هفده سال چاپِ تازهای از «هواردز اِند» را با ترجمه زندهیاد احمد میرعلایی منتشر کرده است.
داستان «هواردز اند» در انگستان دوره ادواردی در اوایل قرن بیستم میگذرد. در دههای کوتاهمدت که از آن بهعنوان دههای آرام قبل از آغاز دوران سراسر وحشتِ قرن بیستم یاد میشود. رمان «هواردزاند» روایت سه خانواده است: ویلکاکسها، شلگلهای انگلیسی-آلمانی و باستها. خانوادهها براساس طبقه خود بسیار دقیق روایت شدهاند. خانواده ویلکاکسها مرفهترند، اما ثروتشان محصول تجارتشان است نه ارث و میراث. خانم ویلکاکس به دلیل سهمش از میراث خانوادگی یعنی خانه اجدادی به اسم «هواردز اِند» (عنوان رمان)، از سایر اعضای خانواده متمایز میشود. ویلکاکسها کاملا محافظهکار و مردسالار هستند. بهشدت با حق رای زنان مخالفت میکنند و بیرحمانه به خدمتکاران خود امرونهی میکنند. خواهران شلگل، مارگارت و هلن، شهرنشین و لیبرالتر هستند. شیفته هنرند و بیاینکه مجبور به انجام کاری باشند با پول موروثی امورات خود را میگذرانند. باستها از طبقه کارگر هستند. لئونارد متصدی بیمه است و در آرزوی یک زندگی فرهنگی. همسرش بسیار کوتاه در رمان ظاهر میشود، اما نقش مهمی در یکی از لحظات ملودرام آن بازی میکند.
رمان زمانی آغاز میشود که شلگلها و ویلکاکسها در تعطیلات سال نو در آلمان یکدیگر را ملاقات کردهاند و هلن در خانه ییلاقیشان (هواردز اِند) ویلکاکسها را میپذیرد. هلن به سبب بیپروایی خود به نامزدی پسر کوچک آنها، پُل، درمیآید. اگرچه هردو بلافاصله متوجه این اشتباه احمقانه میشوند و همهچیز را کنار میگذراند. ویلکاکسها به لندن به نزدیکی خانه شلگلها نقلمکان میکنند و تا انتهای رمان به هواردز اِند بازنمیگردند. مارگارت شلگل و روت ویلکاکس بهطور غیرمنتظرهای دوست میشوند و این دوستی با مرگ ناگهانی خانم ویلکاکس از میان میرود؛ چون در بستر مرگ به روت وصیت کرده بود به این دوستی پایان بدهد. اما این وصیت غیررسمی بوده و مارگارت تا سالها بعد از آن بیخبر میماند. خانواده ویلکاکس یادداشت را میسوزانند و عهد میکنند که هرگز درمورد آن صحبتی به میان نیاورند و این کار را نوعی خیانت میشمردند.
خواهران شلگل، به موازات خط داستانی، در کنسرتی با لئونارد باسِت ملاقات میکنند. لئونارد کارمند فقیری است که در آستانه ازدواج با زنی بسیار مسنتر از خود است. او آرزوی یک زندگی فرهنگی و هنری را در سر میپروراند. آقای ویلکاکس به دو خواهر هشدار میدهد که احتمالا اداره بیمهای که لئونارد در آن مشغول به کار است بهزودی ورشکست میشود. آنها نیز بهنوبه خود به لئونارد اخطار میدهند. لئونارد تنها برای آنکه نشان دهد چنین توصیهای کاملا غلط است برای دستمزد کمتر شغلش را کنار میگذارد.
پرشِ زمانی دیگری اتفاق میافتد. هنری ویلکاکسِ بیوه، پدرسالار خانواده، و مارگارت (خواهر بزرگ شلگل) باهم صمیمی میشوند. هِنری که برای زندگی مجردی مناسب نیست از مارگارت خواستگاری میکند. این ازدواج ِتضادها است و برای خواننده امروزی ناراحتکننده است که ببیند مارگارت تسلیم شوهر بینزاکتش شده است؛ زیرا رابطه آنها هیچ نشانی از محبت و سازگاری ندارد. فرزندان هِنری از این ازدواج ناراضی هستند. مارگارت یک غریبه است و شک دارند که حضور او نقشهای بلندمدت برای مطالبه حقوقش از هواردز اِند باشد.
ملودرام در رمان بهطور جدی از زمانِ عروسیِ سرنوشتسازِ یکی از دخترهای آقای ویلکاکس، اِوی، در شراپشایر آغاز میشود. او از دیدن زندگی فقیرانه خانواده باست پریشانحال میشود و آقای ویلکاکس را برای این موضوع سرزنش میکند. اِوی بهطرز عجیبی باستها را برای مقابله با آقای ویلکاکس به شراپشایر میکشاند؛ همانطور که انتظار داریم ماجرا بهخوبی پیش نمیرود و درواقع افتضاحی به بار میآید و از این نقطه وقایع رمان کاملا از کنترل خارج میشود.
فورستر را معمولا رماننویسی لیبرال، مدافع هنر و ارزشهای لیبرال در مقابل بربریتِ ویلکاکسها و امثال آنها میدانند. مسلما شلگلها شخصیت دلسوزتری در رمان دارند، اما محورِ رمان بر این تلاش استوار است که جنبههای متفاوت شخصیتهای ملی را باهم آشتی بدهد، شکافِ میانِ قشرِ مترقی و محافظهکار، فقیر و ثروتمند، روستایی و شهری را پُر کند. تمام این اقشار در مکان اصلی رمان، هواردز اِند، گردِ هم میآیند و خانوادهای بسیار مدرن را درنهایت تشکیل میدهند.
«هواردز اِند» معمولا با عنوان «اوضاع ملت» خوانده میشود. رمانی که موضوع اصلی آن بر خروجِ کشور از دوره ویکتوریایی برای رویارویی با چالشهای قرن بیستم استوار است. در این رمان، ویلکاکسها را میتوان مطمئن به خود و امپریالیستی قلدر دانست که همیشه به طبقه کارگر دستور میدهد. خانم ویلکاکس نماینده طبقه اشراف است و عناصر ناهمگون رمان را بهواسطه خانه خود، «هواردز اِند» متحد میسازد. شلگلها حیاتِ فرهنگیِ کشور هستند و لئونارد باست نماینده قشر کارگر است و خصلت همیشه پوزشطلب و رقتانگیز آنها را نشان میدهد.
مطالبِ زیادی برای لذتبردن از شاهکار ای. ام. فورستر وجود دارد. «هواردز اِند» رمانی است که باید در آن تعمق کرد؛ آنچه با آن مواجهیم شاهکاری است که شکافِ میانِ نویسندگانِ عهد ویکتوریا و نویسندگان مدرن قرن بیستم را پُر میکند.
سازندگی