این مقاله را به اشتراک بگذارید
بالزاک در آینه اثر زیگ بریت اِسوان ( Sigbritt Swahn ) کتابی است که به همت اشکان آویشن از زبان سوئدی به فارسی برگرانده شده است. اثری جامع و خواندنی درباره انوره دو بالزاک از مهمترین نویسندگان ادبیات کلاسیک فرانسه که خوشبختانه اغلب آثارش به فارسی ترجمه شده و کم و بیش ترجمه های خوبی نیز از آنها در دسترس است. به همین دلیل نیز بالزاک از نویسندگان محبوب شناخته شده ادبیات فرانسه در ایران به شمار میآید. کتاب حاضر که به صورت پاورقی هفتگی اختصاصا در مد و مه منتشر میشود، بیگمان میتواند دریچهای برای شناخت بهتر بالزاک باشد.
****
بالزاک در آینه
زیگ بریت اِسوان
برگردان اشکان آویشن
مقدمه مترجم
بالزاک مانند بیشتر انسانها، صرف نظر از فرهنگ، نژاد، زبان و سرزمین، شخصیتی چندگانه داشتهاست. اگر ما توانستهیم به این چندگانگی شخصیت او پیببریم، بیشتر از آن روست که زندگی وی از طریق آثاری که آفریده و نقدها و بررسیهایی که در خلال بیش از ۱۷۰ سال (از زمان مرگ او در سال ۱۸۵۰ تا زمان حال یعنی ۲۰۲۳) از سوی منتقدان، دوستان و دشمنان او به قلم آمده و در معرض دید و قضاوت خوانندگان قرارگرفتهاست. دیگر انسانها که زندگیشان در معرض چنان نگاههایی نیست، هرمقدارهم شخصیتهای چندبُعدی داشتهباشند (که دارند)، چه در ابعاد منفی و چه مثبت، تنها از سوی شمار معینی از معاشران نزدیکشان، میتواند دیده و یا تجربه گردد. فردی مانند «سامرست موام[۱]» که خود نویسندهی پرکاری بوده، اورا در حوزهی پُرکاری و آفرینندگی متنوع، انسانی شگفتانگیز توصیف میکند.
در این کتاب که خانم «زیگ بریت اِسوان[۲]» در مورد بالزاک به قلم آورده، بیآنکه چنان خلاقیتی را که «موام» بدان اشاره کرده، برزبان آوَرَد، عملاً با بررسی عمیق شماری از آثار او و رابطهی آنها با زندگی و حوادث پیرامون نویسنده، این اقرار را غیرمستقیم بر زبان آوردهاست. «موام» یک نویسندهاست و حتی در بارهی ویژگیهای رفتاری بالزاک از چشمانداز اخلاق، اشاراتی دارد اما خانم «اِسوان» یک معلم دانشگاهی و یک پژوهشگرنکته پرداز است بیآن که بد و خوب زندگی این نویسندهی فرانسوی را از چنین دیدگاهی به داوری بگذارد. بررسیهای نویسندهی کتاب، تنها به تجزیه و تحلیل شخصیتهای ساخته و پرداختهی بالزاک در کتابهایش نمیپردازد بلکه نکات بسیاری از زندگی او را، در رابطه با اعضای خانواده، دو خواهر و یک برادر که همه از او کوچکتر بودهاند، پدر و مادر به روشنایی میکشاند. مناسبات او با زنانِ پیرامونش، بخش زیادی از بررسیهای نویسندهی این کتاب را به خود اختصاص دادهاست. زیرا تصویر این زنان را با دگرگونیهایی، میتوان در کتابهای بالزاک شاهد بود.
بالزاک زمانی تن به ازدواج داد که همسر دلخواه خویش را که یک اشرافزادهی لهستانی به نام «مادام هانسکا[۳]» بود، پیدا کرد. البته آشنایی او با این خانم به دلیل آن که شوهرداشت، سالها از طریق رد و بدل کردن نامه و چند دیدار، ادامه یافت. تنها زمانی این ازدواج به مرحلهی عمل درآمد که شوهرش آن خانم درگذشت. هرچند از زمان درگذشت شوهر او تا هنگام ازدواج، بازهم چند سالی به دلایل گوناگون وقفه افتاد. بالزاک زمانی با این خانم اشرافزاده ازدواج کرد که چهار ماه بیشتر از عمرش باقی نبود. علت آنکه او در خلال همهی سالهای زندگیاش با وجود رابطه با زنان بسیار، تن به ازدواج نداد، دنبال «شاهزاده»ای میگشت که ثروت کلانی داشتهباشد و بتواند او را از نگرانیهای مادی و بدهکاریهایی که همیشه داشت، برهاند. خانم «هانسکا» نه تنها ثروتمند بود، بلکه به مطالعه نیز بسیار علاقهداشت. بیشترین مکاتباتی که از بالزاک باقیمانده، نامههای او به خانم «هانسکا»است. ناگفته نماند که بالزاک به دلایلی، همهی نامههای خانم «هانسکا» را به جز چندتایی از آنها، از بین بردهاست.
نکتهی جالب آن که این خانم، قبل از ازدواج با بالزاک، بیشترین بخش ثروتش را به نام دخترش کرد که یگانه فرزند باقیمانده از شوهر قبلیاش بود. درست است که بالزاک به زبان، ادعا میکرد که او خانم «هانسکا» را برای ثروتش نمیخواهد اما رفتار او در طول سالهایی که با این خانم رابطهداشت، خلاف آن را نشان میدادهاست. برخورد بالزاک با نویسندگان هم عصرش از قبیل «ویکتورهوگو[۴]»، «آلکساندر دومای پدر[۵]»، «سَنت بوو[۶]»، «ژُرژ ساند[۷]»، «ژول ساندو[۸]»، «آلفرِد دو موسه[۹]»، «تئوفیل گوتیه[۱۰]»، «اوژِن سو[۱۱]» و بسیاری دیگر، چه از دیدگاه رقابت هنری و چه از چشمانداز اخلاق و رفتار اجتماعی، در این کتاب، جایگاه ویژهای به خود گرفتهاست. یکی از مشکلات بسیار بزرگ بالزاک آن بود که همیشه در حوزهی اقتصادی، پایش را از گلیمش فراتر میگذاشت و به همین دلیل، دخل و خرجش توازن نداشت. او همیشه بدهکار بود. جالب آنکه هرمقدار بر بدهکاریهایش اضافه میشد و طلبکاران بر او فشار وارد میساختند، انگیزههای بیشتری برای نوشتن پیدا میکرد. او حتی زمانی مجبورشد از ترس طلبکاران، با یک نام مستعار با خانمی که با وی رابطهداشت، در یک خانهی مخفی زندگیکند.
او مانند دیگر مردمان قرن نوزده فرانسه پس از انقلاب این کشور، دوستداشت دیگران او را جزو اقشار اشرافی جامعه به شمار آوَرَند. طبعاً برای این کار، او بیش و بیشتر، خود را در باتلاق بدهکاری غرق میکرد و با وجود این، هرمقدار هم که کار میکرد و پول در میآورد، بازهم دست به خاصه خرجیهایی میزد که وی را بدهکارتر میساخت. در حالیکه نویسندگان و شاعران پیرامون او، کمتر خود را به چنان مخمصههایی گرفتار میساختند. بالزاک آرزو داشت با آفرینش کتابهایی که آنها را زیر نام «کمدی انسانی» طبقهبندی کردهبود، مجموعهای فراهم آوَرَد که نوعی معادل «هزار و یکشب» برای جامعهی فرانسهباشد. افراط او در کار و عدم توجه به سلامتیاش حتی در خورد و خوراک، موجبشد که در سن پنجاه و یک سالگی، در حالیکه تازه به آرزوی زندگیاش، ازدواج با یک خانم زیبا و اشرافزاده رسیدهبود، زندگی را بدرود گوید.
کتاب حاضر از آن جا که به قلم یک پژوهشگر آکادمیک نوشتهشده، نثر چندان روانی ندارد و گاه دچار پیچیدگیهایی است که کار مترجم را دشوار میسازد. البته این بدان معنی نیست که نثر همهی پژوهشگران آکادمیک، اینگونهاست. شاید انگیزهی نویسنده، بیشتر آن بوده که این کتاب در اختیار پژوهشگران و افراد بسیار علاقهمند به بالزاک قرارگیرد. از سوی دیگر، محتوای این کتاب، از چنان جاذبهای برخورداراست که خواننده، با شوق و علاقه، دوست دارد مطالب ارزشمند و بسیار تازهی آن را تا پایان پیگیر باشد.
لازم میدانم به نکاتی که من در این ترجمه، بدانها توجه داشتهام، اشارهای داشتهباشم:
۱/ موردهایی پیش آمده که نویسنده، گاه بدون هیچ گونه مقدمهچینی، از یک موضوع، وارد فضای دیگری میشود. این ویژگیها در تحقیق ارزشمندی که او ارائهداده، ایراد بزرگی نیست. اما من بهتر دیدهام که گاه، از واژههایی از قبیل «البته»، «ناگفته نماند»، «دراین زمان»، «اما»، «عملاً»، «درواقع» و کلماتی دیگر، در متن ترجمه اضافهکنم. طبیعیاست که این کلمات، نمیتوانسته خللی در آن چه نویسنده ارائه داده، وارد سازد.
۲/ من برای برخی اصطلاحات سوئدی که در زبان فارسی، آشنا نیست، سعی کردهام از اصطلاحات رایج زبان فارسی استفادهکنم، مگر موردهای اندکی که برای آن معادل سوئدی، ذهنم به اصطلاح فارسی مورد نظر، قد ندادهاست.
۳/ در تمام کتاب، سعی کردهام در مورد نویسندگان و شخصیتهایی که نامشان آمده، اگر به اطلاعاتی دستیافتهام، به حد اقل آن که نام، تاریخ تولد، مرگ و شغل آنان در پانویس کتاب، اشارهای داشتهباشم. موردهایی هم که به اطلاعاتی دسترسی نیافتهام، آن دست نیافتن را ذکر کردهام.
۴/ بر خلاف ترجمههای پیشینم، اینبار سعی کردهام تمام نامهای خارجی کتاب را با تلفظ فارسی در متن و لاتین آن را در پانویس بیاورم. از آنجا که به تلفظ صحیح و دقیق نامهای فرانسوی آشنا نبودهام، از تلفظ فرانسوی گوگل سودجستهام.
۵/ تلاشم بر آن بوده تا شکل فارسی تلفظها را به گونهای بنویسم که خواننده، آن را نه تنها با زیر و زَبَر و ضَمّه بلکه با جداسازی بخشهای مختلف کلمه، به شکل درستی بخواند. شاید بسیاری از ایرانیان، تلفظ شاعرو نویسندهی فرانسوی «فرانسوا شاتوب ریان» را «شاتوبِریان» در ذهن دارند. این تلفظ غلط به زمانی برمیگردد که نخستین مترجم، آن را به شکل «شاتوبِریان» نوشتهاست. قطعاً خود مترجم به تلفظ درست و دقیق آن مسلط بوده اما نمیدانسته که خشت کج این تلفظ تا سالیان سال و چه بسا برای همهی عمر در ذهن خوانندگانی که به منابع دیگر دسترسی نداشتهاند، باقی میماندهاست. اگر به یاد بیاوریم که در دوران دبیرستان در قبل از انقلاب، ریاضیدان یونانی «اَرکِمیدِس» را «اَرَشمیدُس» تلفظ میکردیم. آموزگاران ما هم همان تلفظ غلط را آموخته بودند و گزینهی دیگری در اختیار نداشتند. متأسفانه در زبان فارسی در مورد نامهایی که ترجمه شده، از این نمونهها بسیار داریم.
۶/ در مورد بعضی کلمات خارجی که تلفظ رایج آنها با تلفظ صحیحشان، اندک اختلافی داشتهاند، سعی کردهام، همان تلفظ رایج در زبان فارسی را بیاورم. به عنوان نمونه، واژهی «رافائل» در واقع در فرانسه، «رَفَه اِل» تلفظ میشود. اما این اختلاف تلفظ با اختلاف تلفظی که مثلاً در مورد «اَرکِمیدِس» و «شاتوب ریان» اعتبار دارد، متفاوتاست.
۷/ در موردهای اندکی، سعیکردهام یک جملهی طولانی را که نویسنده به زبان لاتین و یا به فرانسه و یا نشانی معینی را در متن کتاب آورده، به پانویس انتقال دهم تا برای خواننده، اختلال خاصی ایجاد نکند.
سوئد دوم ژانویه ۲۰۲۳/ دوازده دیماه ۱۴۰۱
*****
مقدمه نویسنده
بالزاک، نویسندهی کُمِدی انسانی، چنان در کار خویش غرق بوده که عملاً خطوط ویژگیهای فردی خویش را ازدست دادهاست. شخصیت او ازطریق گسترش شایعهها، هرچند در معیاری بسیاری عظیم، به عنوان یک اندیشمند رؤیایی و یا تنها شخصیت یکنواخت لطیفهها و طنزها، تبدیل به نوعی از کاریکاتورهای «رابله[۱۲]»ای شدهاست. کارگران پُرکار در باغهای انگور، همهی نکاتی را که در مورد بالزاک گفته شده، (که بیشتر آنها با کمک خود نویسنده انجام گرفته) و تمام مطالبی را که او میخواسته بگوید و یا انجام دهد، یادداشت کردهاند. بالزاک با کُمِدی انسانی خود، تنها در شعر، کهکشانی به وجود نیاورده، بلکه او به گونهای هدفمند، تلاش کرده تا افسانهی خویش را که همان ماجراهای زندگیاش باشد، بیافریند و همچنان که آرزوآن را داشته، به دست جهانیان برسد.
او به عنوان شخصیتی افسانهای، هراسی ازچنین موردهایی نداشتهاست. افسانهها در پیرامون شخصیت بالزاک، حتی نزد کسانی که رمانی هم از او نخواندهاند کاملاً زنده هستند. بالزاک زمانی گفت که شرف عبادتگاه، به علت وجود مُردههاست و یا با این عبارت بسیار دقیق و به جا که گفتهبود: شرف، خورشید مردگان است. بالزاک جوان، در مورد افتخار و عشق، برای خود اندیشههایی داشتهاست. او امیدوار بوده بتواند از طریق نمایشنامهی «کَروم وِل[۱۳]»، مشهور و ثروتمند گردد. وی دریکی از نامههای روزگار جوانی خود، چنان اززبان خوبی استفاده کرده که چندان تفاوتی با مقدمهی «کُمِدی انسانی» وی که آن را در سال ۱۸۴۲ نوشتهاست ندارد. استمرار او در کار، برای کسی که چشم به پدیدههای تکراری ندوخته باشد، نکتهی کاملاً آشکاریاست. او شیوهی کودکانهی خویش را در خلال همهی سالهای عمر حفظ کردهبود. در واقع، این نقطهی قوت او بوده که خود را مانند یک کودک، ضعیف نشان دهد و از زیر بار مسؤلیتهایی که جامعه بر دوشش گذاشته و اعتقاد داشته که امکان انجام آنها را ندارد، شانه خالیکند. راه او به عنوان نویسنده، همچون نقش و نگارهای عربی، پرپیچ و خم بودهاست. اما در طول راه، کاملاً مشخص شده که کدام نقطهها، حکایت از بحران و تغییر دارد.
همهی فرصتهای از دسترفتهی دوران جوانی او را باید ازیک چشمانداز محدودتر نگاهکرد که عملاً چشمانداز خود او بودهاست. همین چشمانداز، چشمهای بوده که او لحظاتی از آن را، زمانی که به وی تعلق داشته، بار دیگر تجربهکردهاست. خاصه جدی بودن نخستین عشق و نیزرؤیای آن که ثروتمند و مشهور گردد. موضوعاتی از قبیل انتقام و نفرت نسبت به مادر، نسبت به برادر جوانترش و مقام طلبی پدر، خیانت مادر در زناشویی، ازدواج خواهرش «لورانس[۱۴]» و مرگ دختر خواهرش، همه و همه در ذهن وی تلنبار شده و میتوانسته زمینهساز گروهبندیهای ذهنی تازهای گردد. من در کتابم، این بالزاک جوان و زمینهی تاریخی زندگیاش را همراه با تجربههای شخصیاش را که او در بافت خانواده از سر گذرانده، به توصیف کشاندهام.
باید گفت که عوامل خارجی کمک کرده تا بالزاک بتواند با گذشتهی خویش، فاصله بگیرد. این فاصله گرفتن، لازم بوده تا وی بتواند دریابد که توانایی واقعیاش در چه بودهاست. باید گفت که او با ورشکست شدن چاپخانهاش، بلافاصله رابطهی خود را یکبار دیگر با پدر و مادر که به او در شکلگرفتن آن کمک کردهبودند، قطع کردهاست. طبیعی است که با این ورشکستگی، آرزوهای آنان نیز نقش برآب شدهباشد. زمانی که پدرش در گذشت، بالزاک آزادی خود را بازیافت. او حتی در مراسم دفن او شرکت نکرد. در این زمان، درست مانند وقتی که «لورانس» مُردهبود، بالزاک با زنی بود که دوست وی محسوب میشد و به زندگی او تعلق داشت. این زن، جزو خانوادهی بالزاک نبود. بالزاک مسیری را انتخاب کردهبود که امکان ثروتمند شدن را در اختیارش قرار میداد. مسیری که در خط نیاز زمان
قرارداشت: مطبوعات. بالزاکِ روزنامهنگار، دریافت که این تاریخ معاصر فرانسهاست که به او احتیاج دارد نه تاریخ گذشتهی آن.
در دوران درگیریهای نظامی «شوان نِری[۱۵]»، بالزاک به بررسی طغیان«وُندی[۱۶]» پرداختهاست. او در کتابی که در این زمینه نوشته، بخشهای بسیار منظمی در بارهی این حوادث آورده اما بر خلاف همهی اینها، در مقایسه با آنچه بعداً به وقوع پیوسته، میبایست نخستین متنی را که در بارهی این قیام منتشرکرده، جزو نثر جوانان به شمار آورد. هرچند باید گفت که برای نخستنین بار، از طریق بالزاکِ روزنامهنگار، نویسندهی رمانهای بعدی تولد یافت. در این میان، انقلاب ژوئیه[۱۷] را باید به عنوان یک حقیقت تأیید شدهی تاریخی در نظر گرفت.
در یک زندگینامهی عاشقانه، حقایقی کهنه و تازه با کمک تعصبات ذهنی که احتمالاً در مورد بالزاک وجود داشته، نوشته شدهاست. فضاهای خالی زندگی او با تصویرهای معینی که لازمهی این کار است پُر گردیده. خوانندهی یک زندگینامه، همیشه سعی میکند حقایق را به گونهای سامان دهد که با آن دریافتی که به طور مشخص او را تحت تأثیر قرار میدهد، انطباق داشتهباشد. سرنوشت بالزاک، تبدیل به آن انگارهی بیانگر برای همهی آن تعمیمدادنها گردیدهاست. این نویسندهی بزرگ، یا میبایست بیمارباشد و یا سالم، ترقی خواه باشد و یا واپسگرا.
انسان بدون تردید میتواند یک مادهی بدقواره و یا بدون شکل خاص را از طریق برخی سادهسازیها و خِرَدورزیها، سامان بدهد. بسیار دلپذیر است که انسان بتواند در نوشتهای ببیند که بالزاک چگونه زندگی میکرده و شاهد آن باشد که همهچیز در جای خود قرارداشته و افراد نیز با ویژگیهای معین خویش، ظاهر میگردیدهاند. این زندگینامهی نهایی، نوعی نقد کلیشهای است که ریشه در رؤیایی دارد که به یک نکته پیوند میخورد و آن، بیان حقیقتاست. مخالف این زندگینامهی روشن و گویا، تاریخچهی کارها و رویدادهای زمانی کور و بدون اندیشهاست که در پیرامون زندگی فرد، اتفاق میافتد. اسناد و مدارک میتوانند بسیار دقیق و علمیباشند.
دشواری کار برای یک پژوهشگر جدی، تنها آن نیست که بخواهد ازآنها سر درآوَرَد. بلکه آنست که او باید منبع آنها را ردیابی کند که ازکجا گرفته شده و به ارزشیابی آن منابع در برابر اطلاعاتی که در جهت خلاف آن قرار دارد، بپردازد. فرد پژوهشگر بایستی اسنادی از آن دست را که برای پژوهش خویش مهم تشخیص میدهد، برگزیند. زیرا مشخصاست که فرد پژوهشگر، باید کارش را بر اساس خطوطی بنا نهد که بتواند تصویری را که در پی آنست به دست بیاورد. میان تصویر کلیشهای کاملاً روشن و تاریخچهی زمانیِ ناروشن در مورد بالزاک که موضوع اصلی است، لازم است پژوهشگران، راه حل مناسبی پیداکنند که بتواند دلایل قانعکنندهای برای کاری که در دست دارند، ارائه دهد.
با وجود این، عظمت واقعی بالزاک زیر نام یک رمان نویس، به او بیشتر میبرازد تا به عنوانِ یک انسان زنده. البته نه همچون یک فردِ بازیکنندهی نقش که در آنجا، همه جمع میشوند تا به سرنوشت او، معنایی که زمانهی ما، آن را به سادهترین و بهترین شکل دریافت میکند، بدهند. این معنا چیزی جزافسانهی بالزاک نیست. بسیاری ازآن ویژگیهای «خود تجربهکردهی» بالزاک که در رمانهایش موجود است، به آنها ارزشی واقعی میدهد که با مستندات تاریخی و یا اسنادی که در بایگانیها موجود است و تأیید میکند که چه اتفاقاتی افتاده و همه نیز ازآن آگاهند، کاملاً تفاوت دارد. ازطرف دیگر، ماجراهای زندگی خصوصی او، کاملاً نادیدنیاست که عملاً قبل از بالزاک، چیزی وجود نداشتهاست. ماجراهای زندگی او، منبعی برای آفرینشهای ادبی وی در مورد انسان های دیگر ومبارزهی آنان در صحنهی زندگی خصوصی بودهاست. به عبارت دیگر، میتوان از آن به عنوان «واترلو[۱۸]»ی زندگی شخصی بالزاک نام بُرد.
اطلاعاتی که در رمانهای بالزاک وجود دارد، نمیتواند به عنوان زندگینامهی واقعی او، مورد استفاده قرارگیرد. زیرا محتوای رمانها ازسوی او، مرتب در حال تغییر بودهاست. در آنجا که دستنوشتهی وی یکنوع پایان دارد و نخستین چاپ آن پایان دیگری و حتی در چاپ سوم، بازهم پایانی متفاوتتر ازآن دو، دیده میشود[۱۹] ، لازم است انسان جرأت کند و بپرسد که آیا این کار ازدیدگاه زیستشناسی، خردمندانه بودهاست؟ ناگفته نماند که در بیست و پنج سال اخیر، پژوهشهای بسیار ارزشمندی در مورد بالزاک صورت گرفتهاست. از جمله چاپ جدید کتاب بالزاک ازانتشارات کتابخانهی «پلِی یَد[۲۰]»، امکانات جدیدی را در اختیار زندگینامهنویسانش گذاشته است که در مورد زندگی و شعر او به بررسی بپردازند.
در این کتاب، زندگی بالزاک مورد بررسی قرار میگیرد بیآن که شکل از پیش تعیینشدهی آن که قبلاً رایج بوده، تغییرکند. در این کتاب، سیر تکاملی بالزاک، آثارش و همچنین مقدمهی «کُمِدی انسانی» او، به طور کلی از چشمانداز همان تغییراتی که وی در کارهایش به وجود میآورده، مورد بررسی قرار میگیرد. مراحل مختلف زندگی وی، به یک اندازه از اهمیت برخوردار است و به همان اندازه، میتوان برای آنها ارزش قائل شد. مراحل مختلف زندگیاش که در آن تجربههای وی جمعبندی میشود، تنها به یک توضیح و یا راه حل ختم نمیگردد. آن انگارهای که بالزاک غالباً در رمانهایش هنگام توضیحدادن زندگی شخصیتهای خود از آن استفاده کرده، بیشتر ازنوع دراماتیک بوده است. در آنجا، بحرانها به کُندی و پیچیده شکل میگیرند تا بعد در چند صفحه با دگرگونیهایی بسیار شدید، قبل از سخن پایانی و افتادن پردهها، توضیح دادهشوند.
زندگی بالزاک، سرشار از بحرانهای بزرگاست. اما نمیتوان مطمئن بود که این بحرانها، همزمان جزو عواملی بوده که آن حوادث را به وجود آوردهاند. ورشکستشدن چاپخانه به گونهای که بسیار شدید باشد، احساس نمیشده، مگر چند سال بعد اززمان ورشکست شدنش. آنهم زمانی که بالزاک ناگهان احساس کرده که دیگر هیجان و شوقی که بتواند در خلال چند سالی از زندگیاش به خلاقیتهای او دامن بزند، احساس نمیکردهاست. به همین جهت بار دیگر تلاش کرده تا این انگیزه را در تئوری وایجاد یک شرکت جدید به وجود بیاورد. اگر مورخان ادبی علاقهمند باشند که گمانهزنیهای خویش را رنگ آمیزی کنند و آنها را هیجانانگیز سازند، کارشان ریشه در این نکته دارد که آنها تحت تأثیر خود بالزاک قرار دارند. هیچکس نمیتواند خود را از این تأثیرپذیریها برکنار بدارد. اما در هر صورت، این آرزومندانه است که هر زندگینامه نویسی، بدین خطر آگاه باشد و خود را موظف بداند که به نامهها ومنابع، استناد مستقیم کند وآنرا نیز برای خواننده توضیح دهد.
این که انسان بخواهد همهی مشکلاتی را که یک پژوهش در مورد بالزاک با آن روبروست مطرح سازد، ممکن نیست. اما گرایش به این نکته وجود داشته که بتوان پیچدگیهای متن را به نمایش گذاشت. درواقع آن چه مورد بحث ماست، بازبینیها و تاریخ گذاریهای غلطانداز بالزاک و یا تکههایی ازیک متن شناخته شدهی قبلی است. در کتاب «بالزاک جوان»[۲۱]، من این حقیقت شناخته شده را مطرح ساختهام که او آشکارا، دریافتهای لیبرالی داشته است. اما هنگام درگیری با مؤسسات دولتی و اذیت و آزار از سوی روزنامه نگاران و خُردهگیریهای آنان، دریافتهای خود را پس میگرفتهاست. بالزاک برای به دست آوردن یک لقمه نان، مقالاتی ضد لیبرالی نیز مینوشتهاست. در زمان انقلاب ژوئیه، ما به بالزاکی متزلزل برخورد میکنیم. او آنچنان که فکر میکرد، به تدریج توانست سمت و سوی خویش را پیداکند. با وجود این، دوستان وهواداران وی، نمیتوانستند همیشه باورها واندیشههای خویش را در نوشتههای او پیداکنند.
بالزاک قطعاً از نظر سیاسی، یک نویسنده آگاه بودهاست. اما رمانهای او، از نوعی نبوده که فردی بتواند دیدگاههای درست خویش را در آنچه نویسنده بیان کرده بیابد. «کُمِدی انسانی» او، نوعی نمایش برای صداهایی بوده که لحن وآهنگ متفاوتی برای آرایههای متغیر داشتهاست. درعمل، میتوان آن را «چند آوا» نام نهاد که من آن را از«میخائیل باشتین[۲۲]» به عاریت گرفتهام. بالزاک نه به عنوان سیاستمدار بلکه به عنوان نویسنده، کارهای خود را ارائه دادهاست. در دنیای رمانهای بالزاک، ما به انبوهی انسانها برخورد میکنیم که هرکدام از آفرینندهی خویش، چیزی دریافت کردهاند. شماری میبایست به این رضایت میدادهاند که فقط در زمینهی معینی، واکنش نشاندهند و یا به کمک جزئیات خصوصی، موضوعی را ارائهدهند و گروهی دیگرمیبایست آگاهانه، به ترسیم تصویری از خویش بپردازند.
خودِ بالزاک در این زمینه، تعبیر وتفسیر جالبی ارائه داده که آن را تئوری داستان نامیدهاست:«دیروز وقتی به خانه آمدم، نسخههای بیشماری از شخصیت خود را در آنجا دیدم که مانند ماهیهای «سیل[۲۳]» در یک بشکه به هم چسبیدهبودند. آنها به منطقهی جادویی دوری، به سوی صورت من پرتاب میشدند. درست مانند زمانی که دوآینه در برابر هم قرار گرفتهباشند ونور چراغ لامپایی در وسط سالن، در میان این دوآینه که از سوی شیشهی بالای آن وسطح آینه، به سوی دیگر به گونهای بینهایت بازپخش گردند.» بالزاک برای این نسخههای بیشمار خویش، به طور خاص دست تکان میدهد که به نظر میرسد مانند آدمکهایی که لباس برتن دارند، طرفداران بسیاری پیدا کردهاند.
او در یکی از نامههای نخستینِ دوران جوانی خود در خیابان «لِدی گی یِر[۲۴]» در مورد منِ دوم خویش صحبت میکند و میگوید که منِ نخستین او، در خدمت منِ دوم اوست. وی در دنیای رمانهایش، شکاف پر ثمری را از شخصیت خویش به نمایش میگذارد. او از منِ دیگری در لباس صبحگاهی سخن میگوید که وی را با لبخند، باز میشناسد. این من، یک نسخهی اندیشمندانه است با پیشانی پر چروک ولبهایی که هنوز آثار قهوهی صبحگاهی برآنها پیداست. در ادامه، او تصویر انعکاسی آینه را در یک بافت هلندی به نمایش میگذارد که مردی پنجاه سالهاست. ما در کتاب «تلاش مطلق[۲۵]» اثر دیگر او، در مییابیم که آن فرد چه کسیاست. درست به آشپزی میماند که از مادهای مانند تخم مرغ، صد نوع غذا میپزد. او ادامه میدهد که یک داستاننویس میتواند با یک اتفاق، صدها ماجرا بیافریند.
اگر انسان، زندگی اورا در دنیای نویسندگی به شکل زندگینامهی «خودنوشت» بخواهد، میتوان گفت که زندگی او پس از مرگ پدرش، به گونهای محتاطانه و خارج از بافت واقعیت شروع شد. با کتاب «چرم ساغری[۲۶]» جرأت کرد که فقر دوران جوانی خویش را در فضایی عاشقانه به تصویر بکشد. پس از آن، با بازگشت به عقبتر، زندگی دوران مدرسه را در کتاب«لویی لامبر[۲۷]» ارائه داد و سپس نابرابریهای دوران کودکی را در رمان «زنبق دره[۲۸]» به نمایش گذاشت. بزرگترین آزادی در رابطه با مواد اولیهی خود او، زمانی پیش آمد که آرزومندیهای خویش و همچنین «لوسی یَن شَردُن[۲۹]» را از دست دادهبود. بالزاک به عنوان فرزند حقیقی زمانهی خود، ترجیح میداد که مناسبات خاص خویش را در دنیای تخیلات نیز به وجود بیاورد.
[۱]/ William Somerset Maugham/ 1874-1965/ نویسنده انگلیسی.
[۲]/ Sigbrit Swahn/ 1932
[۳]/Madame Hanska
[۴]/ Viktor Hugo/ 1802-1885
[۵]/ Alexandre Duma/ 1802-1870
[۶] / Sainte-Beuve/ 1804-1869
[۷] /George Sand/ 1804-1876
[۸] / Jules Sandeau/ 1811-1883
[۹] /Alfred de Musset/ 1810-1857
[۱۰]/ Théophile Gautier/ 1811-1872
[۱۱]/ Eugène Sue/ 1804-1857
[۱۲]/ François Rabelais/1494-1553/ نویسنده و پزشک فرانسوی. شاید نویسنده از این اشاره، نگاهی به طنز رابله دارد که احتمالاً بالزاک نیز چنین گرایشی داشته است.
[۱۳]/ Oliver Cromwell/ 1599-1658/ یکی از نظامیان و سیاستمداران انگلیس.
[۱۴]/ Laurence Balzac/ 1802-1825
[۱۵]/Chouannerie / قیامی بود به نفع نظام پادشاهی که آن را ضد انقلاب نیز میگفتند. این قیام در دوازده استان غربی فرانسه، خاصه در استانهای Bertagne و Maine علیه نخستین جمهوری این کشور به وقوع پیوست. این قیام در سه مرحله انجام گرفت و از بهار ۱۷۹۴ تا سال ۱۸۰۰ ادامهداشت.
[۱۶]/ Vendée/ یکی از استانهای فرانسه است در منطقهی Pays-de la-Loire در سواحل اقیانوس اطلس.
[۱۷]/ انقلاب ژوئیه یا انقلاب ۱۸۳۰ به شورشی اشاره دارد که در تاریخ ۲۷ تا ۲۹ ژوئیه اتفاق افتاد و موجب شد که کارل دهم پادشاه این کشور از سلطنت خلع گردد.
[۱۸]/Waterloo منطقهای است در بلژیک که در سال ۱۸۱۵، نبردی میان ارتش ناپلئون ازیک سو و ارتش انگلستان و شماری کشورهای متحد با آن اتفاق افتاد و منجر به شکست ناپلئون و دورشدن او از صحنهی قدرت سیاسی گردید.
[۱۹]/ این اتفاق در مورد داستانی ازبالزاک اعتبار دارد به نام Gobseck که در سال ۱۸۳۰ نوشته شدهاست. بدین معنا که نخستین بار در La Mond با یک متن و دومین بار در Le Voleur با تغییراتی در همان متن و آخرین بار یک مجموعهی دیگر که بازهم در آن نیز تغییراتی به وجود آمده، انتشار یافتهاست.
[۲۰]/ Plejad/ به گروهی از شاعران فرانسوی اطلاق میشده که در دورهی رِنِسانس میخواستهاند در ادبیات این کشور، دگرگونیهایی پدید بیاورند. این عنوان در قرن چهاردهم و نیز در سدههای میانه، به گروهی از خوانندگان اطلاق میشده. غالباً اعضای یک Plejad به هفت نفر بالغ میشدهاست.
[۲۱]/ «بالزاک جوان» کتاب دیگری است از همین نویسنده که قبلاً منتشر شدهاست.
[۲۲]/Michail Bachtin/ 1895-1975/ منتقد ونظریه پرداز ادبی روس.
[۲۳]/Sill/ نوعی ماهی است که معمولاً به صورت گروهی و فشرده دیده میشوند. این نوع ماهی در هردوسوی اقیانوس اطلس وجود دارند.
[۲۴]/ Lesdiguieres
[۲۵] /The Quest of the Absolute/ این رمان در زبان فارسی با عنوان «عشق کیمیاگر» منتشر شدهاست. بالزاک این کتاب را در سال ۱۸۳۴ انتشار دادهاست.
[۲۶]/ The Skin of Shagreen/ بالزاک این کتاب را در سال ۱۸۳۱ منتشر ساخته است. این کتاب به عنوان «چرم ساغری» به زبان فارسی ترجمه شدهاست.
[۲۷]/ Louis Lambert در سال ۱۸۳۲ منتشر شده است. تا آنجا که من جستجو کردهام، این کتاب به فارسی ترجمه نشدهاست.
[۲۸]/The Lily of the Valley/ این کتاب در سال ۱۸۳۵ نشر یافته و با نام «زنبق دره» به فارسی ترجمه شدهاست.
[۲۹]/ Lucien Chardon یکی از شخصیتهای کتاب «آرزوهای برباد رفته» به قلم بالزاک است که در خلال سالهای ۱۸۳۷ تا ۱۸۴۳ منتشر شدهاست. این شخصیت، یک روزنامه نگار است ودوستش David Séchard یک نقاش.