این مقاله را به اشتراک بگذارید
بررسی تطبیقی ساختار و محتوا در رمان چراغ ها را من خاموش میکنم زویا پیرزاد و داستان جهنم-بهشت جومپا لاهیری
نیلوفر نیک سیر
ادبیات تطبیقی شاخه ای است از نقد ادبی که به بررسی روابط فرهنگی و ادبی میان ملت ها می پردازد. از این رو بررسی شباهت های محتوایی و ساختاری میان آثار نویسندگان بر خاسته از فرهنگ های گوناگون شاخه ای از پژوهش های تطبیقی است، که همواره مورد توجه پژوهشگران بوده است. ( فارسیان. جوانمردی : ۱۳۹۵ )
در این مقاله هدف اینست تا به پژوهشی در این زمینه با نگاهی به کتاب چراغ ها را من خاموش میکنم اثر زویا پیرزاد و داستان کوتاه جهنم-بهشت اثر جومپا لاهیری که از نگاه بررسی تطبیقی این ظرفیت را در خود دارند، پرداخته شود. زویا پیرزاد در رمان خود به زندگی سراسر تکرار و ملال یک زن پرداخته است و جومپا لاهیری نیز در داستان کوتاهش از زنی هندی تبار که تمام روزش در آشپزخانه و تکرار می گذرد می پردازد. بهمین دلیل بین این دو داستان پیوند موضوعی مشترکی به چشم میخورد و مشابهت هایی وجود دارد و در این جستار تلاش بر این است که این مشابهت ها دریافته شوند، هرچند هر دو از جامعه و ذهنی شرقی روایت می کنند.
کلید واژه ها: ادبیات تطبیقی، زویا پیرزاد ، چراغ ها را من خاموش می کنم ، جومپا لاهیری ، جهنم-بهشت ، زنانه گی
۱٫ مقدمه
ادبیات تطبیقی به عنوان یکی از شاخه های اصلی و مهم حوزه ” نظریه” و ” نقد ادبی ” سالها پیش ( بین سالهای ۱۸۲۰ تا ۱۸۳۰ میلادی) در فرانسه ظهور کرد و به سرعت در محافل دانشگاهی سراسر دنیا جای باز کرد. به گونه ای زمانی کوتاه بسیاری از دانشگاه های معتبر اروپا، امریکا و آسیا، این رشته را دایر کردند.رشته مذکور که میتواند به عنوان شاخه ی مهمی از نظریه ادبی ( به ویژه نقد) به بسیاری از پرسش ها پاسخ دهد. (محمدی ؛ ۱۳۸۹ :۹)
ادبیات تطبیقی از روابط ملل و زبان های مختلف و از تعامل میان ادبیات یک ملت با ملت های دیگر سخن می گوید. این حوزه از ادبیات به بررسی و تجزیه و تحلیل ارتباطات و شباهت ها بین ادبیات و فرهنگ ملت های مختلف می پردازد.(همان :۱۱) میتوان گفت که هدف ادبیات تطبیقی ایجاد هماهنگی و پیوند میان ادبیات و فرهنگ ملت هاست و به کمک این جریان میتوان مشابهت هایی را که در آثار دور افتاده از هم وجود دارد به بررسی گرفت، این بررسی ها میتواند کمک شایانی به غنا مندی ادبیات هر ملتی نماید.
با توجه به مبانی و رویکرد هایی که از ادبیات تطبیقی ذکر شد، بررسی دو اثری که در این مقال در نظر گرفته شده اند از نظر شباهت ها میتواند در این زمینه بسیار مهم باشد و در حوزه ی پژوهش های تطبیقی قرار گیرد.بهمین دلیل این دو اثر از نگاه شباهت های ساختاری و محتوایی مورد بررسی قرار گرفته اند. ادبیات تطبیقی می کوشد که مشترکات بین آثار ادبی را که زاده ی دو فرهنگ و ملت متفاوت است به بررسی بگیرد. همواره گفتگو و پیوند بین آثار ادبی وجود دارد و مهم نیست که این آثار مربوط به ملل و جوامع متفاوت اند. بحث اصلی این است که ریشه های آثار ادبی از وجود همدیگر آب می خورند.
معرفی جومپا لاهیری
جومپا لاهیری با نام نیلا نجانا سودشنا نویسنده ی امریکایی هندی تبار است. لاهیری با نخستین اثرش، مجموعه داستان مترجم درد ها، برنده ی جایزه ی ادبی پولیتزر در سال ۲۰۰۰ شد. همچنین نخستین رمان او به نام همنام در ساخت فلمی به همین نام در سال ۲۰۰۷ مورد اقتباس قرار گرفت( لاهیری ؛ ۱۳۹۰ : ۱۲ )
معرفی زویا پیرزاد
زویا پیرزاد ، زاده ی ۱۳۳۱ در آبادان . نویسنده ی ارمنی تبار اهل ایران است که سال ۱۳۸۰ با رمان چراغ ها را من خاموش می کنم جوایزی همچون بهترین رمان سال، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری ، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و لوح تقدیر جایزه ی ادبی یلدا را به دست آورد و با مجموعه داستان کوتاه طعم گس خرمالو یکی از برندگان جشنواره ی بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ و جایزه ی ” کوریه انترناسیونال ” در سال ۲۰۰۹ شد. وی تمام آثارش را به فرانسوی ترجمه کرده است. ( پیرزاد ؛ ۱۳۹۶ : ۱۵ )
۲٫ پیشینه ی پژوهش
مجموعه داستان به کسی مربوط نیست اثر جومپا لاهیری در سال ۱۳۸۷ توسط گلی امامی ترجمه شده و نشر چشمه آنرا منتشر کرده است و شامل داستان های ذیل میباشد : سرزمین نا مانوس، جهنم _ بهشت ، انتخاب محل سکونت ، حسن نیت تمام ، به کسی مربوط نیست ، هما و کوشیک ، یک بار در زندگی ، پایان سال ، ساحل نجات. این داستان ها بیانگر دغدغه ی ذهنی نویسنده که همانا مهاجرت و هویت است، میباشد. نویسنده در تمام داستان هایش همین تم ها را انعکاس داده است.
کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم نوشته ی زویا پیرزاد در نشر مرکز چاپ شده است. چراغ ها را من خاموش می کنم تا اکنون به زبان های آلمانی ، ترکی ، یونانی ، فرانسوی، انگلیسی ، چینی و نروژی ترجمه و منتشر شده است.
موضوع اصلی این داستان یک نواختی زندگی یک زن خانه دار و خستگی از این روزمرگی و دل بستن به مرد همسایه ای است که فکر می کند دنیای بهتری برای او به ارمغان خواهد آورد. در موازات این داستان گریزی نیز زده می شود به اوضاع سیاسی آن موقع وتفکرات اجتماعی مردم آن سالها.
۳٫ بحث و بررسی
۳٫ ۱ . تحلیل محتوایی دو داستان
هر دو داستان به روایت زندگی زنانی می پردازند که اسیر روزمره گی و ملال اند و در این ملال هیچ روزنه ی امیدی وجود ندارد و چنان در آشپزخانه و کار های مکرر غرق شده اند که حتی خودشان را نیز به دست فراموشی سپرده اند. زن هایی که خوشی خانواده را مقدم تر از خوشی و خواهشات خود می دانند و عشق و زیبایی نیز در ملال و روزمره گی غرق شده و هیچ اثری از آن نیست. به همین دلیل عشق را در بیرون از خانواده جستجو می کنند و قلب شان در هوای تازه می تپد. چراغ ها را من خاموش می کنم روایت زندگی کلاریس است که با دو فرزند و شوهرش در آبادان زندگی می کند و دغدغه ی ندارد جز فراهم کردن محیطی آرام برای خانواده اش و تمام جزییات چهار دیواری خانه به او مربوط میشود، حتی خاموش کردن همیشگی چراغ ها که در حقیقت تکرار و بی مضمونی زندگی این زن را به مخاطب میرساند. در لابلای این همه تکرار چهره ی مردی جوان ” امیل سیمونیان ” پر رنگ میشود که تپش های قلب این زن خانه دار را بالا می برد و برای مدتی فراموش می کند که مادر است و همسر کسی. او سرشار شوق و نشاط است با این عشقی که بدون اجازه وارد قلبش میشود.بلاخره میداند که دچار امید و سر نوشتی واهی ست و ترک کردن این خیال ، هرچه زودتر بهتر.
جهنم – بهشت نیز سرگذشت آپارناست که توسط دخترش روایت میشود، سرگذشتی سرشار حسرت. آپارنا نیز زنی ست مهاجر که در ماساچوستس زندگی می کند و همیشه در خیال هایش هند را سیر و سیاحت می کند. او با پوشیدن ساری هندی و نگه داشت عنعنات کشورش و پختن غذا های اصیل هندی ، خودش را تسکین می بخشد و با مهمان نوازی یی که دارد پذیرای دوست و برادر خوانده ی شوهرش میشود. این دوست – پراناب چاکرابورتی – نام دارد و یکدفعه ی سروکله اش در زندگی سه نفره ی آنها پیدا میشود و باعث میشود که آپارنا کم کم به او دلبستگی پیدا کند و برای مدتی ملال زندگیش را به فراموشی بسپارد.و با شنیدن خبر نامزدی پراناب ، تا مرز خودکشی نیز به پیش برود ، اما در نهایتِ امر زندگی زناشویی خودش را انتخاب می کند و عشق را همچون شبحی در سایه ها گم می سازد.
در حقیقت شخصیت های اصلی هر دو داستان ، سرنوشتی همانند دارند، هر دو زن برای مدتی زندگی سرشار از تکرار و خستگی خود را به فراموشی می سپارند و به یاد میاورند که آن کسی که در این زندگی خودش را فراموش کرده آنهایند. ولی در نهایت امر ، این واقعیت است که با سردی تمام خودش را به آنها نشان می دهد.
دلم برای مادرم می سوخت؛ هرچه سنم بالا می رفت، بیشتر متوجه میشدم که چه زندگی منزوی داشته. هرگز کار نکرده بود، و در طول روز برای گذران وقت فقط سریال های تلویزونی راتماشا می کرد.تنها شغلش هر روز این بود که خانه را تمیز کند وبرای من و پدرم غذا بپزد. ( لاهیری ؛ ۱۳۹۰ : ۹۳)
چراغ را خاموش کردم و از اتاق بیرون آمدم.توی راهرو گلدوزی روی میز تلفن را صاف کردم. ( پیرزاد ؛ ۱۳۹۶:۳۰)
شب بچه ها راکه خواباندم و ظرف ها را شستم وآشپزخانه را که تمیز کردم، توی راحتی چرم سبز نشستم. (همان : ۳۵)
۴٫ تحلیل ساختاری دو داستان
۴٫۱٫ شخصیت و شخصیت پردازی
شخصیت ، در اثر روایتی یا نمایشی، فردی است که کیفیت روانی و اخلاقی او ، در عمل وی و در آنچه می گوید و می کند ، وجود داشته باشد. خلق چنین شخصیت هایی را که برای خواننده در حوزه ی داستان و رمان مثل افراد واقعی جلوه می کنند، شخصیت پردازی می گویند. ( میرصادقی، ۱۳۸۸: ۸۵ )
میان شخصیت های هر دو داستان شباهت هایی وجود دارد : آپارنا و کلاریس ، البته باید یاد آوری کنیم که چراغ ها را من خاموش می کنم در قالب رمان نوشته شده است و جهنم _ بهشت در قالب داستان کوتاه. و شخصیت پردازی در داستان کوتاه نسبت به رمان ساده تر است و شخصیت در داستان کوتاه کمتر دستخوش حوادث میشود چون میدان و ساحه ی دید داستان کوتاه نسبت به رمان محدود تر است. حضور شخصیت های فرعی در رمان چراغ ها را من خاموش میکنم بیشتر است نسبت به جهنم _ بهشت. در هر دو داستان شخصیت های فرعی نیز در کنار شخصیت اصلی به پیش میروند اما نقش و کار آیی شخصیت اصلی بیشتر است و نویسنده های هر دو داستان به هر چه بیشتر قوی ظاهر شدن شخصیت ها کمک کرده اند ولی میتوان گفت که تعلیقی که در داستان جهنم _ بهشت است داستان را برای مخاطب جذاب تر کرده.
در هردو داستان شخصیت ها در گیر روزمره گی اند. زنان هر دو داستان عشق را بیرون از زندگی زناشویی شان جستجو می کنند و در نهایت امر نا امیدی و حسرت نصیب شان شده و دوباره به زندگی عادی خود بر می گردند.
داستان چراغ ها را من خاموش میکنم از دید اول شخص روایت میشود و در حقیقت خود کلاریس شخصیت اصلی است و هموست که داستان را روایت می کند. اما داستان جهنم _ بهشت از دید سوم شخص که بیرون داستان نشسته است روایت میشود.
بهر رو هر دو نویسنده کوشیده اند به وسیله دید اول شخص و سوم شخص، حالات و روحیات آنها را به خوبی به خواننده منتقل بسازند.
در هر دو داستان نویسنده ها سعی کرده اند، شور و شعف وارد شده در زندگی هر دو زن را به روایت بنشینند :
رفتم به اتاق خواب. مو شانه کردم و ماتیک مالیدم.بعد دست شستم و کرم زدم و به ساعت نگاه کردم. کاش می دانستم چه ساعتی می آید. به کار هایی که باید می کردم فکر کردم. ( پیرزاد؛۱۳۹۶: ۱۵۰ )
آن روز ها، نمی دانستم ملاقات های پراناب کاکو، چیزی بود که مادرم تمام روز انتظارش را می کشید، و این که برای آمدنش ساری جدید می پوشید و موهایش را شانه می کرد ، و این که از روز ها پیش به فکر تهیه ی پیش غذا هایی بود که با بی تفاوتی به او تعارف می کرد. و این که برای لحظه ای می زیست که صدای او را که از ایوان ورودی ” بودی ” صدا می کرد بشنود ، و روز هایی که حضور پیدا نمی کرد حسابی حالش گرفته بود. ( لاهیری ؛ ۱۳۸۸ : 79)
هر دو نویسنده کوشیده اند به وسیله ی روایت قوی، بازتاب روشنی از شخصیت های داستان خود ارائه دهند. توانسته اند با توصیف به درون شخصیت ها بپردازند که جنبه های پنهان شخصیت داستان نیز برای مخاطب نمود پیدا کند.
۴٫۲ موضوع و درونمایه ( مضمون )
موضوع هر داستان مفهومی است که داستان درباره ی آن نوشته می شود. موضوع را نویسنده در پیرنگ نمایان می سازد و خواننده با خواندن داستان به آن پی می برد. ( میرصادقی ؛ ۱۳۸۸ : ۸۳)
در بخش تحلیل محتوایی دو داستان، شرح کوتاهی از هر دو داستان داده شد.همان طور که توضیح داده شد، رمان چراغ ها را من خاموش می کنم در مورد زندگی زنیست که دچار ملال تکرار شده است و با آنکه صاحب خانواده ی خودش هست اما احساس تنهایی می کند و دچار بحران عاطفی با مردی جوان می شود.
موضوع اصلی داستان جهنم- بهشت پیرامون زنی می گردد که خانه دار است و از تکرار اتفاقات خانه خسته شده و این روایت توسط دخترش ارائه میشود.
درونمایه فکر اصلی در هر اثری است، خط یا رشته ای که در خلال اثر کشیده می شود و موقعیت های داستان را به هم پیوند می دهد.به بیانی دیگر، درونمایه را به عنوان فکر و اندیشه حاکمی تعریف کرده اند که نویسنده در داستان اعمال می کند. به همین جهت است که می گویند درونمایه هر اثری جهت فکری و ادراکی نویسنده اش را نشان می دهد. ( همان ۱۴۱)
البته درونمایه را نباید با “موضوع” یکی دانست و این دو را به جای یکدیگر به کار برد.چنین اشتباهی موجب عدم فهم خواننده می شود و او را دچار سردرگمی و آشفتگی می کند. موضوع هر داستان مفهومی است که داستان در باره ی آن نوشته می شود. موضوع را نویسنده در پیرنگ نمایان می سازد و خواننده با خواندن داستان به آن پی می برد. ( همان ، ۸۳)
پس با این وصف می توان گفت که زنانگی و مشکلاتی که زنان در خانواده دچار آن میشوند، به ویژه مشکلات روانی، طلاق عاطفی، روزمرگی، فراموش شده گی زنان در خم و پیچ کار های خانه و بچه داری، حس لطیف زنان. در حقیقت این ها مفاهیم و موضوعات مشترک دو داستان اند. این مفاهیم میتوانند زندگی همه ی زنان و به خصوص زنان شرق را در بر بگیرند و در میان همه ی زنان تقریبا مشترک اند. موضوع در هر دو داستان مشترک است ولی نظر به تعریف درون مایه می توان گفت که دیدگاه های دو نویسنده در نحوه ی ارائه ی این موضوع مشترک ، خاص خود نویسنده گان این دو اثر است که هر دو از زاویه ی مربوط به خود به موضوع نگریسته اند. همین مولفه است که صدای متفاوت و سبک را به وجود می آورد.
پیرنگ
پیرنگ ( طرح ، نقشه، چهارچوب، الگو) شبکه ی استدلالی حوادث در داستان است و چون و چرایی حوادث را در داستان نشان می دهد. به عبارت دیگر، پیرنگ حوادث را چنان تنظیم و ترکیب می کند که در نظر خواننده منطقی جلوه کند. از این نظر پیرنگ تنها ترتیب و توالی حوادث نیست، بلکه مجموعه ای سازمان یافته وقایع است. در حقیقت نقل حوادث است، با تکیه بر روابط علت و معلولی.(همان،۱۵۰)
اگر خواسته باشیم عناصر مهم پیرنگ را با در نظر داشت بررسی این دوداستان شرح دهیم، نخست باید تعریف کوتاهی از آنها داشته باشیم.
۴٫۴٫حادثه وحادثه پردازی
هر داستان بر مبنای یک حادثه اصلی اتفاق می افتد و همین حادثه است که در کنار دیگر عناصر داستانی می تواند به پرورش پیرنگ کمک کند. ( همان : ۳۹)
حادثه ی اصلی در هر دو داستان، حس تعلق و وابستگی هست که هر دو زن به مردی بیرون از کانون خانه و خانواده ی شان پیدا می کنند و همین اتفاق باعث میشود که دیگر عناصر نیز پی ریزی شود.
4.5.گره افگنی
وضعیت و موقعیت دشواری است که بعضی اوقات به طور ناگهانی ظاهر می شود و برنامه ها، راه و روش ها و نگرش هایی را که وجود دارد، تغیر می دهد. در داستان، گره افکنی شامل خصوصیات شخصیت ها و جزییات وضعیت و موقعیت هایی است که خط اصلی پیرنگ را دگرگون می کند وشخصیت اصلی را در برابر نیرو های دیگر قرار می دهد و عامل کشمکش را به وجود می آورد. ( همان، ۷۴)
کشمکش این دو داستان را می توان در زمره ی کشمکش عاطفی دانست که درون شخصیت ها متحول و متلاطم می شود. هر دو شخصیت در بخش بزرگ داستان با خود دچار گفتگوی درونی اند و با حس و حالشان در جنگ.
وسط آشپزخانه ایستادم. چرا قلبم تند می زد؟ چرا گرسنه نبود؟ چرا نمی خواستم بر گردم سر میز؟ چرا شب تمام نمیشد؟ (پیرزاد؛۱۳۹۶ : ۲۰۹)
در داستان چراغ ها را من خاموش می کنم، بین ورِ ایراد گیر و ورِ مهربان ذهنی و درونی شخصیت، مدام کشمکش جریان دارد و نویسنده توانسته به این طریق گره های ذهنی و جدال درونی شخصیت داستانش به مخاطب نمایش بدهد.
ورِ ایرادگیر پوزخند زد برای به آقا مرتضی فکر می کنی که نپرسم چرا داری ماتیک می زنی؟ چرا مو شانه می کنی ؟چرا با این همه وسواس به دستهایت کرم می مالی ؟ ( همان :۲۳۲)
در داستان جهنم- بهشت. راوی حالات روحی و روانی مادرش را روایت می کند و در بزرگسالی وقتی زندگی مادرش را به یاد میاورد، به نوعی حالات درونی وی را نیز بازگو می کند.او لذت و درد مادرش را در این عشق خوب میداند.
مادر می دانست هرگز نمی تواند پراناب کاکو را از آن خودش کند، وتصور می کنم هدفش این بود او را در خانواده نگاه دارد.
من شاهد زندگی مشترکش با پدرم بودم، تحصیل حاصلی از نوع زندگی یی که برایش پرورش پیدا کرده بود. لیکن پراناب کاکو فرق داشت . او تنها لذت پیش بینی نشده ی زندگی مادرم بود. (لاهیری ؛ ۱۳۸۸ :۸۳)
کشمکش در هر دو داستان به لحاظ عاطفی بودن فضای شان، درونی هست و شاهد کشمکش بیرونی در این دو داستان نیستیم.
بحران مشترک هر دو داستان درگیری عاطفی هر دو شخصیت زن هست که منجر به گره افکنی میشود و گره ی بزرگ این داستان ها همانا عشق است و درگیری ذهنی مخاطب نیز به جهت همین گره به وجود میاید که با تعلیقی جذاب، خواننده ها را تا اخیر داستان می کشانند و برگشت به زندگی عادی هر دو زن، منجر به گره گشایی و پای بست داستان هاست. پایان کاری که به نوعی خواننده را بوی از نا امیدی می بخشد و باعث میشود که به این اندیشه برسد که تضاد و دو گانگی در زندگی زنان که اغلب دچار روزمره گی اند ممکن است ایجاد شود.
در حقیقت فرجام داستان با کد های مشخصی که با سیر تعلیق ، خواننده دریافت می کند، به مسیری مشخص ختم میشود.
نویسنده افق انتظارات خواننده را درک کرده و سرنوشت داستان را به جایی خاتمه می بخشد. وقتی سیر وقایع به شیوه ای خاص آغاز می شود، ما انتظار داریم در ادامه رخداد هایی به وقوع بپیوندد که مطابق رمزگان کلی آن روایت است.
چراغ ها را من خاموش می کنم، با این جملات به پایان می رسد:
باد ملایمی آمد که برای آن وقت سال در آبادان عجیب بود. پا زدم و تاب تکان خورد. داشتم فکر می کردم برای سفر به تهران چه لباس هایی بردارم و سوغاتی چی بخرم که پروانه ای از جلو صورتم گذشت. سفید بود با خال های قهوه یی. تا فکر کنم ” چه پروانه ی قشنگی.” یکی دیگر دیدم و بعد یکی دیگر و هر هفت هشت تا رفتند نشستند روی بوته ی گل سرخ.
گفته بود ” پروانه ها هم مهاجرت می کنند.” به آسمان نگاه کردم. آبی بود. بی حتی یک لکه ابر. ( پیرزاد ؛ ۱۳۹۶ :۲۹۳)
جهنم – بهشت با این جملات خاتمه می یابد:
مادر یک کت بنفش روی ساری اش به تن کرده بود، و احتمالا به نظر هر همسایه ای می رسیده که او برای تنفس هوای آزاد به حیاط آمده. سپس جلو کتش را باز کرده بود، در قوطی مایع آتش زنه را برداشته بود و تمام تنش را به آن آغشته بود ، وبعد جلو کتش را بسته بود. آن گاه به طرف سطل بزرگ آشغال رفته بود و قوطی مایع را در آن انداخته بود، و برگشته بود وسط حیاط، در حالی که قوطی کبریت را در جیب کتش داشت. مدت یکساعت همان طور بی حرکت آن جا ایستاده بود، خیره به بنای خانه ، و کوشیده بود جرئت روشن کردن کبریت را در خود بیابد…
شب وقتی من و پدرم به خانه بازگشتیم ، در حال دم کردن چلو برای شام بود، مثل هر روز عادی دیگر. مادرم هیچ یک از این حرف ها را به دبورا نگفت، فقط زمانی که مردی که خیال ازدواج با او را داشتم قلبم را شکست، ماجرا را به من اعتراف کرد.( لاهیری ؛ ۱۳۸۸ : ۱۰۰)
هردو داستان با برگشت زندگی شخصیت هایشان، بعدِ از سرگذشتاندن طوفان عاطفی بزرگ به زندگی عادی شان به پایان می رسد.
۴٫۶٫ زاویه ی دید
زاویه ی دید از عناصر حیاتی هر داستان به شمار می رود.زاویه ی دید نمایش دهنده ی شیوه ای است که نویسنده به وسیله ی آن مصالح و مواد داستان خود را به خواننده ارائه می کند و در واقع رابطه ی نویسنده را با داستان نشان می دهد. ( میرصادقی ؛ ۱۳۸۸ : ۴۵)
در داستان جهنم – بهشت، زاویه ی دید بیرونی هست و در حقیقت همان دانای کل. داستان از زبان سوم شخص روایت می شود. دختر شخصیت که نقشش در تمام داستان پر رنگ هست. او تمام جزییات زندگی مادرش را از نزدیک می شناسد و همان ها را بیان می کند.
زاویه ی دید در رمان چراغ ها را من خاموش می کنم ، درونی هست و داستان از زبان خود شخصیت روایت می شود. زن داستان تمام زوایای پنهان درونش را خودش روایت می کند و مخاطب را در جریان زندگی خود قرار می دهد.
۴٫۷٫ گفتگو
گفتگو به معنای مکالمه و سخن گفتن با هم. رد و بدل کردن عقاید و افکار است و در شعر، داستان و نمایش- نامه به کار برده می شود. (همان : ۵۰)
گفتگو می تواند داستان را عینی بسازد. یکی از فرق های بزرگ بین گزارش و داستان همین گفتگو هاست. می توان اظهار داشت که نویسنده به وسیله ی گفتگوی بین شخصیت ها، زندگی واقعی را وارد داستان می سازد.
در رمان چراغ ها را من خاموش می کنم، شاهد گفتگو های زیادی هستیم بین شخصیت های گوناگونی که در داستان حضور دارند، گفتگو ها ساده و عاری از پیرایه اند و اغلب شان بیانگر زندگی و دغدغه های یک زن خانه دار:
داشتم فکر می کردم حتما من هم عوض شده ام که گفت : پرسیدم چراغ ها را تو خاموش می کنی یا ____ با عجله گفتم من. ( پیرزدا ؛ ۱۳۹۶ :۱۸)
در داستان جهنم – بهشت گفتگو ها در روایت حل شده اند و خیلی شاهد گفتگوی مستقیم بین دو نفر نیستیم، اما میشود به یکی دو مورد اشاره کرد :
دبورا دنبالم آمد و به مادرم گفت، بودی اجازه بدین اوشا بمونه. داره بهش خوش می گذره.خیلی از مهمونا منزل شون طرف شماست، یکی می رسوندش. ولی مادرم گفت نه، به حد کافی به من خوش گذشته، ومجبورم کرد پالتویم را روی لباس آستین پفی ام بپوشم. در راه خانه از عروسی، برای نخستین بار و نه آخرین بار ، به مادرم گفتم از او متنفرم. (لاهیری ؛ ۱۳۸۸ : ۸۹ )
۴٫۸٫ زمان ، فضا
در داستان چراغ ها را من خاموش می کنم ، زمان معاصر هست یعنی هم عصر خواننده ی که داستان را می خواند. زندگی و دغدغه های یک زن امروزی را نشان میدهد. زنی که اسیر خانه و آشپزخانه شده است.داستان توسط راوی که شخصیت اصلی داستان هست، طول و تفصیل می یابد.
داستان جهنم- بهشت نیز از زمان زندگی راوی به عقب گردانده میشود و راوی از کودکی هایش می گوید. زمان معاصر خواننده ی داستان هست. روایتی از مهاجرت و حفظ سنت های خانواده گی، روایت زندگی روزمره ی یک زن از دید دخترش.
۵٫ نتیجه گیری
رمان چراغ ها را من خاموش می کنم و داستان جهنم – بهشت از زاویه های مختلف محتوایی و ساختاری مانند شخصیت پردازی ، مضمون، موضوع ، پیرنگ ، زاویه ی دید ، زمان و فضا و گفتگو ها مورد بررسی قرار گرفت و شباهت های بین این دو داستان ذکر شد. هر چند در طول بررسی متوجه تفاوت هایی نیز در بین این دو داستان شدیم ولی آنچه که هر دو داستان را به هم پیوند میدهد ، زنانگی و زندگی روزمره و عادی و گاه خسته کن و سرنوشت هر دو زن است. شخصیت های اصلی هر دو داستان زنانی هستند که دچار ملال شده اند و میخواهند این ملال از زندگی شان برود به همین دلیل دل به مردی بیرون از دایره ی زندگی خانواده گی شان می بندند و با همین اتفاق برای مدتی در زندگی شان شور و دلهره وارد میشود.
از لحاظ سبک نوشتاری نیز هر دو نویسنده برازندگی خاص خود را دارند، نثری ساده و امروزی که خواننده با یکبار خواندن آن احساس صمیمت و نزدیکی با متن را می کند. زبانی خالی از استعارات و کنایه. زبانی یک دست و بدون پیرایه.
از لحاظ زمان و فضا نیز هردو داستان، زمان امروزی را توصیف می کنند و به همین دلیل، به خواننده حس همذات پنداری دست می دهد.
ما در این جستار، شباهت های محتوایی و ساختاری متعددی میان این دو اثر دیدیم. به کار بردن ابزار های یکسان توسط دو نویسنده برای بازتاب واقعیتی که در زندگی اکثر زنان اتفاق می افتد.انسان هایی از دو سرزمین مختلف، دچار سرنوشتی مشابه.دغدغه ها ، دلشوره ها، ملال و زندگی یکسان. خواننده را به این درک می رساند که انسان ها سرنوشتی مشترک دارند و این سرنوشت مشترک باعث گفتگو بین متن ها میشود و این گفتگو در ادبیات اتفاق می افتد. ادبیات است که سرنوشت مشابه انسان ها را با تمام شیرینی، تلخی و مرارت آن می تواند به تصویر بکشد.
سرچشمه ها
۱-پیرزاد، زویا : چراغ ها را من خاموش می کنم. چاپ هشتاد و دوم: ۱۳۹۶ انتشارات مرکز
۲ – فارسیان، محمد رضا. جوانمردی ، سارا: بررسی تطبیقی ساختار و محتوا در رمان ویکتور هوگو و داستان قریب شاپور. فصل نامه ی مطالعات زبان و ترجمه ی ( دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی) علمی- پژوهشی، شماره ی اول، بهار ۱۳۹۵
۳- محمدی، ابراهیم: مبانی نظری ادبیات تطبیقی، چاپ اول: ۱۳۸۹ . انتشارات قهستان، معاونت پژوهشی دانشگاه بیرجند
4- میرصادقی، جمال : عناصر داستان، چاپ ششم: ۱۳۸۸ ، انتشارات بهمن
۵- لاهیری،جومپا : به کسی مربوط نیست (ترجمه ی گلی امامی) چاپ چهارم زمستان ۱۳۹۰ ، تهران انتشارات چشمه