اشتراک گذاری
«لودمیلا اولیتسکایا»؛ زندگی، مرور آثار و بررسی رمان بلند «چادر سبز بزرگ»
ادبیات پادزهر تفکر استبدادی است
دکتر پرتو مهدیفر*
۱– لودمیلا اولیتسکایا
■ نویسندگی: «به رغم تولیدات ادبی درخشان، امروز نویسندهی روس در موقعیت آسانی قرار ندارد. گویی نویسندگان بزرگ گذشته، همتایان معاصر خود را فلج کردهاند. اما فارغ از حسِ همیشگیِ قیاسناپذیری، استعارهای از برنارد دو شارتر1 به درک این موقعیت کمک میکند: “ما همچون کوتولهها بر شانهی غولها مینشینیم تا بتوانیم چیزهای بیشتر و چشماندازی فراتررا ببینیم.” از اینرو ما نویسندگان معاصر در مقایسه با پیشینیان خود، میتوانیم اندکی دورتر از افق را مشاهده کنیم، دقیقا به این دلیل که از کلمات آنها تغذیه کردهایم…. من از سنین پایین تحت تاثیرشان بودهام و امروز متوجه شدم که تا چه حد مرا در برابر تبلیغات مسموم شوروی محافظت کردهاند.»
جملات فوق بخشی از گفتوگوی «لودمیلا اولیتسکایا» با روزنامهی لوموند است؛ نویسندهی برجستهی معاصر و شخصیت دگراندیش و تاثیرگذار روس با شهرت جهانی و جوایز معتبر ملی و بینالمللی که آمار بیشترین آثار منتشرهی خارج از کشور را به خود اختصاص دادهاست. و کتابهایش به بیستوپنج زبان زندهی دنیا ترجمه شدهاند. اولیتسکایا راوی تراژدی قرن بیست و وارث شایستهی اسلاف خود در سرزمینِ غولهای ادبیست. سرزمینی که هیچگاه از میلِ خویش به داشتنِ نقش تعیینکننده درسیاست جهان چشم نپوشیده و این مداخلهجویی را درون مرزهایش نیز به عرصههای مختلف از جمله هنر و ادبیات تعمیم دادهاست. آثار اولیتسکایا ازگذارِ تجربه و مشاهداتِ مستقیم یا غیر مستقیمِ چنین وضعیتی شکل میگیرند. اومتولد فوریه ۱۹۴۳ از والدینی تحصیلکرده و یهودی درمنطقهی اورال است. خانوادهاش چند ماه بعد به مسکو نقل مکان میکنند و کودکی لودمیلا در آپارتمانهای اشتراکی با تنگدستیِ دوران جنگ و استالینیسم سپری میشود. هر دو پدربزگش (بوریس گینسبرگ و یاکوب اولیتسکی) روانهی گولاگ شدند. گویا یاکوب اولیتسکی گفته بود: این جنون زیاد بهطول نخواهد انجامید. اما زمان ثابت کرد جنون بیش از عمر او دوام آورد! باری مستندات این واقعه سالها بعد تبدیل به دستمایهای مهم برای خلق یکی از درخشانترین آثار اولیتسکایا شد. او نوجوانی را در دوران «ذوب یخها»ی خروشچف به جوانی رساند دورانی که خیلی زود به انجماد میل کرد. فارغالتحصیلی لودمیلا در مقطع فوقلیسانس بیولوژی از دانشگاه دولتی مسکو و اشتغال در موسسهی تحقیقات ژنتیک مصادف با رهبری برژنف بود. درهمین دوران هم به اتهام فعالیتهای ضد حکومتی و توزیع ادبیات سامیزدات از کار اخراج شد و برای همیشه به نویسندگی روی آورد. سالهای طولانیِ پس از آن را، از روزگار رهبران فرتوت کمونیست، پرسترویکا و گلاسنوست2 تا فروپاشی و پوتینیسم از مشاغل دولتی سرباززد و دستآوردهای درخشانی برای ادبیات روسیه و جهان به یادگار گذاشت. تجربهی زیستهی غنی درزمانهای متمایز، تعلق به جامعهی اقلیت و تسلط در حوزهی ادبیات، تاریخ، موسیقی و ادیان، نیرومندترین ابزار او در آفرینش ادبی بود؛ پشتوانهای که اولیتسکایا را به روایتگری صادق و صریح از زندگی وعواطف انسانی در فضای سرکوب بدل ساخت. از آنجا که او رویدادهای هولناک تاریخی را با واسطهی تاثیرشان بر خانواده و زندگی روزمره به تصویر میکشد، قادر است فاصلهی مخاطب را با تردیدها، ترسها وانتخابهای ناگزیر شخصیتها، نیز مواجههشان با فرایندهای پیچیدهای چون خیانت، تبعید و مرگ به حداقل برساند. بخشی از خاطرات و تجربیات او در داستانهایش جاری است، همانگونه که وجه فمینیست وجودش در کاراکترهایِ زنِ مستقل وقدرتمند متجلی شدهاست؛ همان فمینیسمی که جایزهی سیمون دوبووآر را برایش به ارمغان آورد. رئالیسم اولیتسکایا زمینی و ملموس، و زبانش طناز و ترغیبکنندهست در حدی که هریک از ما به سادگی میتوانیم خود را در جایگاه قهرمانان زیرک اوقرار دهیم. قهرمانانی که برای ترمیم سرنوشت خویش جانانه میجنگند و گاه به سختی میشکنند.
■ سیاست: اولیستکایا مخالف سرسخت سیاستهای کرملین و هرگونه قدرت دولتی است که مسیر گفتوگو را مسدود کرده باشد. او همواره در خط مقدم بحثهای سیاسی روسیه حضور دارد. سال ۲۰۱۱ در اوج اعتراضات ضد پوتین به عضویت هیئت مدیره اتحادیهی رایدهندگان درآمد و ازجانب حکومت عنصر خائن شناخته شد. سال ۲۰۱۴به عنوان یکی از سخنرانان اصلی در تظاهرات ضد جنگ در مسکو شرکت داشت. همچنین سال گذشته در دومین روز حملهی روسیه به اکراین بیانیهای با عنوان «درد، ترس و شرمساری» منتشر کرد. او از امضاکنندههای بیانیهی نویسندگان برجستهی روس هم بود که بنا داشتند به افشاگری دربارهی حقایق جنگ بپردازد. به اعتقاد او صدور این بیانیهها در روسیه تاریخچهای طولانی دارد و گرچه بر سیاستهای دولت تاثیر نمیگذارد، اما به دنیا نشان میدهد روشنفکران از جنگ و استبداد حمایت نمیکنند. یکی ازجنجالیترین اقدامات اولیتسکایا، انتشار مکاتباتاش با «میخائیل خودوروفسکی» الیگارش و غول نفتی روسیه و از مخالفان پوتین است که به اتهام اختلاس به هشت سال زندان در شرق سیبری محکوم شد. اولیتسکایا حکم او را متاثر از انگیزههای سیاسی میدانست و اعتقاد داشت اتهامات وارده، واهی و بیاساس بوده، تنها پوششی برای پنهان کردن سرکوب سیاسی و موجه جلوه دادن محاکمههای نمایشیست. در این نامهنگاریها که یک سال به طول انجامید. خودوروفسکی بیان کردهبود بر خلاف سولژنیتسین که زندان را (به رغم شرایط غیر انسانیاش)، تجربهای پالاینده میدید، او همانند شالاموف3 زندان را پدیدهای کاملا ضد فرهنگ و ضد تمدن میداند. انتشار نامهها به نوعی «ادبیات اردوگاهی» را نزد افکار عمومی زنده کرد؛ ادبیاتی که جایگاه مهم وحساسی درحافظهی تاریخی روسها داشت. اولیتسکایا در مراسم رونمایی کتاب «چادر سبز بزرگ» که موضوع بخش دوم این یادداشت است نیز جنجالی ظاهر شد و گفت: «حس میکنم کشور به شکلی آگاهانه در مسیر استالینیزه شدن قرار گرفته است! من حتی ذرهای از این وضع رضایت ندارم وبوی ترس به مشامم میخورد. اینطور بهنظر میرسد که ما بالاخره توانستهایم از شر بردهی درونمان خلاص شویم؛ اما قدرت دولتمردان و دیوانسالاران هنوز هم باقیست. دقیقا اینجاست که باید دوباره تبدیل به آکاکی آکاکیوویچ شویم4.» اولیتسکایا پس از حملهی روسیه به اکراین در سال ۲۰۲۲ به خاطر انتقادات صریح و گزندهاش و با اصرار پسر خود روسیه را ترک کرد و هماکنون در برلین زندگی میکند. در اینباره میگوید: «پافشاری فرزندم را درک نمیکنم و نمیدانم هرگز میتوانم به زادگاهم برگردم یا نه، اما من هم پسرانم را بیست سال پیش، هنگامی که روسیه در حال سربازگیری برای جنگ افغانستان بود از کشور خارج کردم وشاید به همین دلیل الان اینجا هستم.»
■ آثارو جوایز: فهرست کاندیداتوری و جوایزادبی اولیتسکایا که از نخستین سالهای فعالیت تا امروزادامه دارد، پرشماراست. برخی عناوین آن عبارتند از: جایزهی مدیچی (بهازای نبوغ غیر معمول در نویسندگی) و جایزهی شوالیهی هنرو ادبیات (فرانسه) جایزه دولتیِ ادبیات اروپا (اتریش). بوکر روس، کتاب سال و کتاب بزرگ (روسیه)، منبوکربینالمللی (کاندیداتوری در سال۲۰۰۹ همراه چهارده نویسنده از سراسر جهان از جمله بارگاس یوسا و ئی.ال.دکتروف)، گونترگراس (آلمان)، فورمنتور(اسپانیا)، پنّه (ایتالیا) و… اولیتسکایا صاحب بیش از پانزده اثر داستانی است. تعداد قابل توجهی از کتابهای مهم و تحسینشدهی او هنوز به فارسی ترجمه نشده یا مراحل انتشار را طی نکردهاند سه مورد از آنها بدین شرحاند: «نردبان یعقوب» حماسهی خانوادگیِ جاهطلبانهایست که شش نسل را در بازهی زمانی صد ساله از تاریخ روسیه دربرمیگیرد و نشان میدهد چگونه صدمات ناشی از انقلاب، چرخههای دستگیری، اعدام، پاکسازی، جنگ، فقر، قحطی و تجزیه با آسیبهای روحی و گسست روابط عمیقا درسرنوشت نسلهای بعد تاثیر میگذارند. اولیتسکایا مانند «واسیلی گروسمان» ( در پیکار با سرنوشت) به یادمان میآورد که استالینیسم و نازیسم ناشی از ارزشهای مخربِ مشابهی است. وظیفهی نویسنده بیان این واقعیت هولناک و وظیفهی خواننده، درسگرفتن از آن است. اهمیت نردبان یعقوب دو چندان میشود وقتی میفهمیم اولیتسکایا این اثر سترگ را با تکیه بر وقایع مستندی دراماتیزه کرده که در یادداشتها و نامههای موجود در آرشیو خانوادگی و پروندهی پدربزرگش (یاکوب اولیتسکی) در کا.گ.ب یافته است؛ اسراری که مدتها از روبرو شدن با آنها وحشت داشت. نردبان یعقوب را بسیاری، همپایهی شاهکار جاودان پاسترناک میدانند. این اثردر سال ۲۰۱۶ جایزه کتاب بزرگ روسیه را از آن خود کرد. «دانیل اشتاینِ مترجم» در سال ۲۰۰۶ انتشار یافت و مضمون آن دربارهی هولوکاست و نیاز به گفتوگو، تساهل وهمزیستی بین ادیان است. داستان دربارهی یک روحانی یهودیالاصل لهستانی است که ریشههای خود را پنهان میکند و جان چند صد یهودی را نجات میدهد. این رمان در سال ۲۰۰۷ برنده جایزهی کتاب بزرگ روسیه شد. «پروندهی کوکوتسکی» سرنوشت یک جراح و متخصص زنان و زایمان است که در مورد سقط جنین (عملی غیر قانونی در شوروی) تحقیق میکند. ماجرای او در بستر تاریخِ تکوین و استقرار نظام حکومتی دراتحاد جماهیر شوروی روایت میشود. و اخلاق و قانون و آگاهی جمعی را واکاوی میکنند. کتاب در سال ۲۰۰۱ برندهی بوکر روسیه شد و اولیتسکایا نخستین زنی بود که این جایزه را دریافت کرد.
■ اولیتسکایا در فارسی: اولین اثری که از این نویسنده به فارسی ترجمه شد مجموعه داستان «زیبا» بود. اما او با سه رمان زیر جایگاه خود را بین مخاطبان ایرانی پیدا کرد:
«سونیچکا» اولین رمان اولیتسکایا است درسال ۱۹۹۲ منتشر وسال بعد کاندید بوکر روسی شد. شخصیت اصلی زنیست فاقد جذابیتهای ظاهری که خود را در جهان کتابهای کلاسیک و شخصیتهایشان غرق کرده. ولی تحولات اجتماعی نیمه اول قرن بییست، فضای پساجنگ و آشنایی با یک روشنفکر مطرود، مسیر زندگی وی را به سمت دیگری هدایت میکند و او را مقابل واقعیت قرار میدهد. «تدفینپارتی» در سال ۱۹۹۷ منتشر شد و در لیست نهایی بوکر درخشید. محور رمان آناتومی مهاجران و تلاش آنها برای ادغام در جامعهی میزبان است. دربارهی سرگردانیشان بین جهنمی که از آن گریختهاند و برزخی که به امید زندگی آسوده گرفتارش شدهاند. بیان چالشهای زبانی و فرهنگی در تلاشهای یک هنرمند مهاجر برای فراهم آوردن یک روسیهی کوچک در محیط پیرامون خویش، نوستالژی سرزمین مادری و رنجهایی که باید از آنها گذر کند. شخصیت اصلی در لحظات احتضار خاطراتش را مرور میکند، یلتسین در تلویزیون درحال سخنرانیست و آغوشش را به سوی دنیا گشوده است درحالی که تانکها در میدان سرخ رژه میروند… منتقدین این کتاب را قابل مقایسه با «مرگ ایوان ایلیچ» تولستوی میدانند. «فقط یک طاعون ساده» کتابی که دستنوشتههای آن مربوط به سالیان دور است. پاندمی کوید، شرایط خاص بهداشتی-درمانی، حواشی امنیتیِ و شباهت پاندمی به تصویری که اولیتسکایا از همهگیری طاعون در رمان خود ترسیم کرده بود، توجه او را به سمت داستان قدیمیاش جلب کرد و اقدام به انتشار کتاب نمود. کاراکتر اصلی، پیش از آگاهی از ابتلاء خود به طاعون با افراد زیادی ملاقات میکند. و اقدام حکومت برای پیشگیری از شیوع و کنترل بیماری در فضای امنیتی مهیب، اقدام به حذف موارد و جلوگیری از نشراخبار و اطلاعات صحیح، خواننده را به این مسئله ارجاع میدهد که طاعونِ خفقان و ارعاب حکومتی به مراتب گستردهتر، پیچیدهترو خطرناکتر از بیماریست.
۲ – چادر سبز بزرگ
«چادرسبز بزرگ» اولین ترجمه از رمانهای بلند و حجیم اولیتسکایا به فارسی، اثر شکوهمند، پویا و فراگیر دربارهی جنبش دگراندیشان شوروی است که میتوان همانند کلاسیکهای عصر طلاییِ ادبیات روسیه درگیرش شد و لذتی ناب را تجربه کرد. کتاب تابلوی عظیمی است که چهار دهه زندگی اجتماعی و فردی از شورویِ پسااستالینی تا چند سال بعد از فروپاشی را دربرمیگیرد. به عمق شرایط زیستیِ تهدیدآمیز دراقشار مختلف نفوذ میکند و ازمردم عادی، روشنفکرانِ مخالف، دانشمندان دستنشانده، بازجوهای کا.گ.ب، اقلیت یهود، تئوریسینهای حزب کمونیست، بازداشت شدگان، مهاجران اجباری و ژنرالهای سرخ تصویری واقعی و به دور از شعارزدگی ارائه میدهد. ساختار رمان پیوسته و تابع توالیِ زمانی ثابتی نیست. سرنوشت و سرانجام کاراکترهای متعدد کتاب در سی بخش مجزا که درعین استقلال با هم ارتباط و همپوشانی دارند، رقم میخورد. ما خیلی زود و تقریبٱ در یکپنجم نخست کتاب ازنحوهی پایان رویدادها و آدمهای رمان آگاه میشویم ولی هرگز اشتیاق خود را به دنبال کردنشان از دست نمیدهیم، زیرا به تعبیر «ماشا گسن»5 اولیتسکایا را روایتگری قانعکننده و اعتیادآورخواهیم یافت.
ورود به داستان درخشان و مصادف با مرگ استالین است. مرگی که تاکید بر تقارناش با «جشن پوریم» و خرید شیرینی، زیرکانه و شیطنتآمیز بهنظر میرسد. سردرگمی وبهت آدمها در مواجهه با مرگ دیکتاتوری که سالها درتاریکی سایهاش زیستهاند، بلاتکلیفیشان نسبت به آینده و احساسی که جنساش را نمیشناسند، پیشآگهیِ مطلوبی را متصورنیست. صحنههای سوگواری و تشییع جنازه، توصیفی روشن از واقعیتی مبتذل و نمایی خلاصه از کراهت و منزلت لگدکوبِ سالهای رفتهاند؛ هرجومرجی که بر سر شهر آوار شده و کیش شخصیتی که به رغم نیستی هنوز دست در کارِ هیچانگاشتنِ زندگی کودکانی خُرد یا هنرمندان بزرگ است:
«چند نفر نیمهجان و له ولورده روی زمین افتاده بودند و زیر پا لگدمال میشدند. برای اینکه به پیادهرو برسد باید از روی اجساد رد میشد. مردی با صورت له شده به چراغ فشرده میشد اما جایی برای افتادن نداشت…..بالای شهر وحشتی شبیه افسانههای تراژیک یونانی سایه انداخته بود…. پسرک را چهار روز بعد روی برفها میان اجساد پیدا کردند…. روی دستش با جوهر بنفش نوشته بود ۱۴۲۱، اجساد دفن شدند، هیچکس برای بار دوم تعدادشان را حساب نکرد. اما آن شماره نشان میداد کمتر از ۱۵۰۰ نفر نبودهاند. هیچ تاج گلی روی قبر او گذاشته نشد. آن روزها گلی پیدا نمیشد، چون همهی گلها نثار رهبر شده بود. در همان روزهای وحشتناک بود که سرگئی پراکوفییف6 در خانهاش مرد و البته کسی هم از مرگش باخبر نشد…»
فصول ابتدایی به آشنایی با سه شخصیت مهم ( وشاید نه اصلی، زیرا چند کاراکتر دیگر کتاب به اندازهی آنها ضرورت و اهمیت دارند.) اختصاص دارد. پسرانی که روح و اندیشهشان توسط معلمِ روشنفکر و نویسندهای (ویکتور یولییویچ) صیقل داده میشود؛ آدم عجیبی که ادبیات را دوست دارد ولی جنگ را نه. «او ازطریق شخصیتهای ادبی مثل پتیا کراپوتکین7 الکساندر هرتسن8 و…. به واسطهی مضامینی همچون رنجش و آزار، یتیمی، شقاوت و تنهایی، پسرها را به سمت درک مفاهینمی هدایت میکرد که از نظر خودش اساسیترین مسائل زندگی بودند؛ تشخیص خیر از شر و درک عشق به عنوان مهمترین ارزش زندگی… بچهها یاد گرفتند خودشان سرفصلهای مهم هر داستان را پیدا کنند…موضوعاتی مثل غلبه بر ترس …. و حتی اعدام دکابریستها9 که الکساندر هرتسن آن را تجربه کرده بود. آیا در ناخودآگاه این پسرها واقعا داشت تغییری رخ میداد؟» پاسخ خواننده به این سوال قطعا مثبت است. چراکه دورهی جوانی بچهها در«دههی شصت»10 تا پایان روایتهای فردی هرکدام با فعالیتهای آزادیخواهانه در جریانات روشنفکری و جنبش ضد شوروی و تعقیب و بازداشت و بازجویی سپری میشود. «ایلیا»ی دگراندیش، سودایی و دیوانهی عکاسی به چرخهی ادبیات «سامیزدات»11 میپیوندد و پای «میخا» دوست یهودیِ محجوب و شاعر پیشهاش را نیز به این حلقهی زیرزمینی باز میکند، در حالی که «سانیای» اشرافزاده خود را به جریان نتها سپرده و در جهان موسیقی غرق شده است.
سامیزدات به عنوان زنجیرهی اتصال رویدادها و آدمها، همینطور مهمترین المان جنبش دگراندیش در«چادر سبز بزرگ» عمل میکند. پدیدهای که اولین سنگ بنایش با دستبهدست شدن نسخهی محرمانه و سانسور شدهای از سخنرانی خروشچف در بیستمین نشست کنگرهی حزب کمونیست گذاشته شد. سخنانی که با افشاگری دربارهی کیش شخصیت استالین جامعه را شوکه کرد. اولیستسکایا فضای ادبیات ممنوع را بسیار واقعی و پرکشش درآورده است. در تمام صفحاتی که معلم دانشآموزانش را با ۱۹۸۴ و جهان ارولی آشنا میکند. یا نسخهی تایپی «دکتر ژیواگو» را به شکلی ویژه از طریق یکی از دوستان پاسترناک بهدست میآورد، یا هنگامی که ایلیا برای حفظ دستنویسهای «مجمعالجزایر گولاگ»12 از جان مایه میگذارد و یک زن به روشی غریب میکروفیلمی از آن را به آنسوی مرزها منتقل میکند، همراه دهها مورد دیگر، اولیتسکایا میخواهد عمق نفوذ کلمات آزاد را در جانهای عاصی به نمایش بگذارد و نشان دهد در روزگار تهدید و سرکوب، زیستن خارج از محدودهی ادبیات تا چه اندازه میتواند خشن و فرساینده باشد. درست است که ادبیات روسیه هرگز نتوانست از ساخت گولاگها جلوگیری کند، اما به زندانیان کمک کرد که در آن جهنم دوام بیاورند. برگ برگ رمان، میزبانِ نام آدمها و آثاربزرگ است، فضایش به شعر آغشته و جغرافیایش انباشته از مکانهاییست که خاطرهی زندگی و مرگ نویسندگان و شاعران را بر سنگفرش یا کفپوش خود حک کردهاند: لرمانتوف، بونین، تسوتایوا، یسنین، بولگاکوف، ماندلشتام، برودسکی، ناباکوف، زامیاتین، بردیایف، شولوخوف، کارامزین، هرتسن، گورکی، آخماتووا، مایاکوفسکی، گومیلیوف، داستایفسکی، پوشکین، تورگینیف، تولستوی، چخوف، گوگول، آکساکوف و چرنیشفسکی فهرست طویل نامهایی است که اولیتسکایا به مناسبتهای مختلف از آنها در کتاب یاد کرده است. شخصیتهای «چادر سبز بزرگ» با اندیشه و کلام این نوابغ همنشیناند، به زندگیشان ارجاع میدهند و از گفتارشان شاهد میآورند، و حتی از زیبایی، شجاعت، شرارت و ترسِ قهرمانانی که آفریدهاند. این نامها ادای دین نویسنده است به ادبیاتی که آن را نجاتبخش میداند و به کتاب که نزد او بهاندازهی نان حیاتیست. او جایی گفته بود که عمر خود را بین قفسههای کتاب گذرانده است، مسلمٱ از او میپذیریم. ضربان واژهها همیشه در روسیه تپیده است وادبیات و هنر همواره از روح روسها محافظت کردهاند. وجودشان تا حدی ضروری بوده که حتی حاکمان نیز به رغم وحشتشان به نقابی از آن جنس احساسِ نیازداشتهاند.
مسئلهی بارز دیگر در «چادر سبز بزرگ» حضور پررنگ زنان است. بر خلاف برتری چشمگیر مردانه در ادبیات کلاسیک، هم به لحاظ آفرینندگان و هم قهرمانان، ادبیات معاصر روسیه، خاستگاه نویسندگان زن شاخصی بوده است. جدا از پدیدآورندگی، اولیستکایا شخصا توجه ویژهای به نقش زن دارد. طیف شخصیتی و جایگاه اجتماعی آنها در کتاب متنوع و از زنان منفعل و طلبکار تا محکم و تاثیرگذار متفاوت است و البته به سمت دومی سنگینی میکند؛ شخصیتهای کاریزماتیک و جذابی ( اولگا و آناسیمونوونا) که محال است سایهی نویسنده را پشت سرشان احساس نکرد.
« نکتهای عجیب در این ادبیات بینظیر وجود داشت؛ تمام این ادبیات به قلم نویسندههای مرد و دربارهی پسرها نوشته شده بودند. انگار کودکیِ روسی ماهیتی مردانه داشت. پس کودکیِ دخترها کجا بود؟ آنها چه نقشهای کوچکی داشتند! ناتاشا راستوا به طرز شگفتانگیزی میخواند و میرقصد…. تمام دخترخالهها و دخترداییها و دوستانشان که پسرها عاشقشان میشوند، بخاطر گیسوی کمند و چین لباسشان تشویق شدهاند. باقی شخصیتهای زن همگی قربانی و نگون بختاند از آنا کارنینا گرفته تا سونیا مارملادووا. باید به این نکته توجهی ویژه داشت. واقعا دخترها چه داستانی دارند؟»
صحبت کردن در مورد «چادر سبز بزرگ» به دلیل ساختار ویژه و تنوع خردهروایتها دشوار است. خانواده، دوستی، عشق، تبعیض قومی و نژادی (یهودیها و تاتارهای کریمه)، مبارزه، تبعید، اشغال نظامی ( چکسلواکی و مجارستان) مفاهیمِ این بستهی زمانیِ چهل سالهاند که به رغم انتظار، یخها در آن کاملا ذوب نشد و استالینزدایی به سرانجام نرسید. استالین به لنین خیانت کرد، خروشچف به خودش! «خروشچف از مسیر برگشته بود. حتی یک بار در یکی از جلسات حزب گفته بود: ایدهی آب شدن یخها را این مردک حقهباز ارنبوگ13 علم کرد!» آخرین ضربه به وجههی کمونیست را هم برژنف با اشغال پراگ انجام داد. گرچه مدت کوتاهی در دورهی گورباچف، امکان نفس کشیدن فراهم شد. اما گذشته باز حیاتش را در اکنون ابقا کرد. با اینکه جهان مدرن این امکان را به ملتها داد که در حاکمیت خود از چیرگی فرد عبور کنند، اما تاریخ روسیه همواره به نامها گره خورد و میل به بازگشتِ اقتداررا حفظ کرد. «میخائیل شیشکین»14 اعتقاد دارد در روسیهی معاصر دوران پرسشهای ادبیات کلاسیک قرن نوزدهمی به سر رسیده. و دیگر کسی نمیپرسد چه باید کرد؟15 یا چه کسی مقصر است؟ بلکه میخواهد بداند آیا اقتدارِ حاکم واقعیست یا جعلی؟ والبته تنها برندگان جنگها قادر به اثبات واقعیت خود خواهند بود؛ استالین در جنگ دوم پیروز شد و گوربا چف، جنگ سرد و افغانستان را باخت. شاید برای همین استالین بهرغم قتلعام میلیونها نفرهنوز محبوب است و گوربا چف منفور!
اولیتسکایا کتاب را با مرگ شاعر (برودسکی) به پایان میبرد او خاصترین تصاویرش را هم به تشییع شاعر (مایاکوفسکی) اختصاص داده بود؛ شاید از آنرو که شعر در روسیه همواره معنایی فراتر از شعر داشتهاست. این جملات نیز واپسین تفکرات میخا شاعر جوانِ داستان اولیتسکایاست :
«… میخا به این باور رسیده بود که استالینیسم منحصر به دوره و زمان خاصی نیست…. شاید این ایده درست باشد که زیبایی یا حقیقت یا هر مزخرف پر طمطراق دیگری میتواند جهان را نجات دهد، اما ترس همچنان از همهی اینها قویتر است. ترس همه چیز را نابود میکند؛ تمام نقطههای زیبایی و جوانههای هرآنچه خارقالعاده، خردمندانه و جاودان است….»
1 Bernard de Chartres فیلسوف نوافلاطونی فرانسوی قرن دوازده
2 گلاسنوست اصطلاحی روسی است که به سیاست فضای باز گورباچف اطلاق میشد و اهداف اصلی آن آزادی عقیده و بیان بود
3 وارلام شالاموف: نویسنده، شاعر و ژورنالیست روس و از بازماندگان گولاگ، خاطرات او از این دوران در مجموعهای شش جلدی به نام “قصههای کولیما” ابتدا در غرب و پس از گلاسنوست در شوروی منتشر شد.
4 کاراکتر داستان «شنل» اثر گوگول
5 نویسنده و خبرنگار نیویورکر. کتاب «آینده تاریخ است ( چگونه تمامیتخواهی دوباره بر روسیه مسلط شد)» به فارسی ترجمه شده است
6 سرگئی پراکوفیِف: آهنگساز و پیانیست بزرگ روس که در پاکسازیهای استالینی، همراه مایاکوفسکی و شوستاکوویچ جزو اولین هنرمندان روشنفکری بود که به عنوان «دشمن مردم» تلقی شد. قدرت او را مقابل جمع مجبور به عذرخواهی و اقرار به اشتباه کرد. پس از آن دچار سکتهی مغزی شد و هرگز بهبود نیافت. و چند سال بعد مرگ او با مرگ استالین همزمان شد.
7 شاهرزاده پتر کراپوتکین: نویسنده، اقتصاددان و فیلسوف آنارشیست روس که مخالف لنین بود و به سوسیالیسم و کمونیسم مستقل از حکومت اعتقاد داشت.
8 الکساندر هرتسن: نویسنده و متفکر برجسته و بی رقیب قرن نوزده
9 دکابریستها: اولین نمونهی جریان و قیام روشنفکرانهی ملت روس علیه تزار در سال ۱۸۲۵ میلادی
10 دههی شصتیها: گروهی از جوانان شوروی در دوران خروشچف که کودکی خود را در دههی ۲۰ و ۳۰ در زمان استالین گذرانده بودند
11 ادبات سازمیزدات: نشریات و کتابهای ممنوعالانتشار و زیر زمینی که با امکانات محدود و گاهی دستنویس منتشر میشد.
12. مجموعهی عظیم تاریخی- تحقیقاتی اثر الکساندر سولژنیتسین دربارهی شرایط دهشتناک گولاکهای استالین. انتشار این کتاب در غرب دیوار پنهانکاریِ خفقان استالینی را فرو ریخت. و از جنایات اردوگاههای کار پرده برداشت. سولژنیتسین ، نوبلیست روس، خود گولاگ را تجربه کرده بود و سالها حق ورود به کشور را نداشت.
13 نیکلا گریگورییویچ ارنبورگ: نویسندهی داستان نیمهبلند «اوتیپل: آبشدن یخها»
14 میخائیل شیشکین: نویستدهی دگراندیش و صریح روسی – سوئیسی و تنها نویسندهای که موفق به دریافت هر سه جایزهی بوکر روسی،کتاب بزگ و پرفروش ملی شده است. شهرت او جهانی است.
15 اشاره به رمان «چه باید کرد» اثر نیکلای چرنیشفسکی
*پزشک و منتقد