این مقاله را به اشتراک بگذارید
در همهی داستانها، فردی داستان را تعریف میکند. برای نمونه، اگرچه مارک تواین نویسندهی “ماجراهای هاکلبریفین” است اما داستان را خود شرح نداده بلکه هاک آن را بیان میکند. او داستان را اینگونه تعریف میکند:
اگر “ماجرای تام سایر” را هنوز نخوندید پس، از من هیچی نمیدونید. این موضوع اصلا مهم نیست. داستان را آقای مارک تواین نوشته و همه حقایق را گفته. بعضی از حوادث را خیلی آب و تابش داده، اما به هر صورت حقیقت را گفته.
ادگار آلنپو نیز داستان “بشکهی آمونتیلادو” را به همین ترتیب نوشته است. داستان را شخصی بیان میکند که بعد با نام مانترزو با او آشنا میشویم و آغاز داستان بدین شکل است:
هزاران زخم زبان فورچونتو را با خون دل تحمل کردم اما زمانی که کار به توهین کشید با خود عهد کردم تلافی کنم.
این دو قطعه داستان، خواننده را با احساس قوی راوی آشنا میکند. راوی به کسی گفته میشود که داستان را نقل میکند و این بدین معنی است که همهی حوادثی که در داستان بیان میشود به نوعی مربوط به راوی است. این دو قطعه را با دو قطعهی دیگر مقایسه میکنیم. دو داستان دیگر بر پایهی زاویهی دید عینی نوشتهشده است، یکی از آنها داستان “فقر” اثر چخوف است:
هوا گرگومیش است. دانههای درشت و آبدار برف به آرامی دور چراغهای برق خیابان که تازه روشنشدهاند، میچرخد و به صورت لایهی نازکی روی سقف خانهها، پشت اسبان، شانه و کلاه آدمها مینشیند. ایواناپوتاپف درشکهچی مانند یک روح از برف سفیدپوششده و تا آنجایی که یک انسان بتواند پشتش را خم کند بدون حرکت روی صندلی نشسته است” .
نمونهی دیگر از داستان “گودمن براون جوان” نوشتهی هاثورن است:
“گودمن براون جوان در غروب آفتاب پا به خیابان دهکدهی سلیم گذاشت؛ اما بعد از گذشتن از آستانه در سرش را به عقب برگرداند تا با همسرش خداحافظی کند. فیث که نام بامسمائی برای همسرش بود سر زیبای خود را از خانه بیرون آورد و همچنان که با گودمن براون حرف میزد باد روبانهای صورتی رنگ کلاهش را به رقص واداشت” .
در هرکدام از این دو قطعه میبینیم که خواننده به ندرت حضور راوی داستان را احساس میکند. مهمتری چیزی که توجه خواننده را برمیانگیزد، صحنهای است که راوی از آن سخن میگوید نه واکنش راوی در مقابل حوادث. راویان دو داستان “هاکلبریفین” و “بشکه آمونتیلادو” به سرعت خواننده را تحت تأثیر خود قرار میدهند. نویسندگان آنها این داستانها را بهگونهای با آبوتاب نوشتهاند که انسان فکر میکند شخصیتهای داستان همه چیز را به شخصه میبینند. اما دربارهی راویان داستانهای “فقر” و “گودمن براون” چه میتوان گفت؟
دستکم در مقایسه با هاک و مونترزو، خواننده متوجه راویها نمیشود. در این داستانها گفتگوها توجه ما را جلب مبکند و ما راویها را فراموش میکنیم و حواسمان به دیگران جلب میشود، مثل درشکهچی، گودمن براون و فیث. البته باید به این نکته اشاره کرد که در داستانهای “فقر” و “گودمن براون جوان” ، ما همه چیز را از چشم راویها میبینیم و راویها برخلاف هاک و منترزو فقط به بیست درصد از صحنه مسلط هستند. این بدان معنی نیست که این راویهای بیطرف واقعا بیطرف و نامرئی هستند. برای نمونه با خواندن اولین مجلات “فقر” حداقل میتوان به این نتیجه رسید که راوی قصد دارد محیط خاصی خلق کند. او مکان وقوع حادثه را با تمام جزئیاتش شرح میدهد چنانکه راوی “گودمن براون جوان” همهی آدمهایی را که میبیند به دقت اسکن معرفی میکند دربارهی آنها توضیح میدهد. در ضمن اگر با دقت به صحبتهای راوی داستان هاثورن گوش فرادهیم متوجه میشویم زمانی که از فیث به عنوان یک اسم بامسما یاد میکند او درواقع دربارهی شخصیت داستان قضاوت میکند. بنابراین کاملا روشن است که شیوهی بیان داستان در “فقر” و “گودمن براون جوان” کاملا بیطرفانه و نامشخص است. هنگامیکه داستان با این روش نوشته میشود شیوهی بیان داستان را به اصطلاح “عینی” میگویند. این شیوهی بیان باعث میشود که این دو داستان با نوشتههای تواین و ادگار آلنپو اختلاف پیدا کند. روش بیان نویسنده در مقیاس کلی شکل و چارچوب نوشته را پایهریزی میکند. با تغییر شیوهی بیان، داستان بهخودیخود باید عوض شود. زاویهی دید داستانهای “هاکلبریفین” ، “بشکه آمونتیلادو” ویا هر داستانی که در آن شخصیت اصلی راوی است اول شخص میباشد. به عبارت دیگر این شیوهی بیان را زاویهی دید اول شخص میگویند. زاویهی دید “گودمن براون جوان” و یا هر داستانی که شخص ثالثی موضوع آن را تعریف کند سوم شخص نامیده میشود. هرکدام از این دو شیوه را میتوان به دستههای فرعی تقسیم کرد:
۱) زاویهی دید اول شخص
الف) راوی داستان شخصیت اصلی است
ب) راوی داستان شخصیت فرعی است
۲) زاویهدید سوم شخص
الف) زاویهی دید دانای کل
ب) زاویهی دید دانای کل محدود
پ) زاویهی دید عینی
زاویهی دید اول شخص
در داستان “تونی کیت” بومبارا، راوی داستان همچون هاک و مونترزو، شخصیت اصلی داستان نیز هست.
بومبارا دربارهی دختر سیاهپوست جوانی صحبت میکند که برای خود تجربیات خاصی به دست آورده است. مثلا به این نتیجه رسیده است که “هیچکس نمیتونه به من صدمه بزنه” . پس اگر نویسنده از زاویهی دید اول شخص استفاده کند داستان حتما باید از طرف یکی از شخصیتهای آن نقل شود. در داستان کوتاه “درس” نوشتهی بومبارا راوی شخصیت اصلی داستان است یعنی شخصیتی که زندگی و رفتار او بسیار مورد توجه خواننده قرار میگیرد. اما در بعضی از داستانها راوی اول شخص حکایتی را نقل میکند که ماجراها دربارهی شخص دیگری است. در این حالت راوی، داستان را باز با “من” بیان میکند و خواننده متوجه میشود که داستان دربارهی این “من” نیست و فرد دیگری مدنظر است. برای نمونه راوی ممکن است شاهد حادثهای باشد که برای کسی دیگر اتفاق افتاده است و علاقهی خوانندگان را معطوف به آن سازد. بدین ترتیب اگر داستان از دید دوست، برادر و یا حتی گربهی جونز-در این داستان-تعریف شود داستان از یک صافی ردشده است.
یکی از انواع ویژهی زاویهی دید اول شخص چه اصلی و چه فرعی زاویهی دید بیطرفانه است. در اینجا راوی داستان فردی ساده و بیتزویر است که معمولا کودک، هالو و یا نوجوان است و او آنچه را میبیند و احساس میکند به تصویر میکشد.
در این شیوه، تفاوت راوی و خواننده در مشاهده و درک محیط، نوعی نمود و تأثیر طنزآمیز به وجود میآورد. گاهی اتفاق میافتد که خواننده از راوی اطلاعات بیشتری دارد. مثلا در داستان “سلمانی” نوشتهی رینگ لردنر راوی، سلمانی حرافی است که متوجه نمیشود حادثهای را که تعریف میکند در حقیقت جنایتی است که رخ داده است.
زاویهی دید سوم شخص
در زاویهدید سوم شخص، راوی شخصیت اصلی نیست. او از داستان به کلی فاصله گرفته است. اگر زاویهی دید از نوع دانای کل است ۲Lراوی بر اعمال، تفکرات و احساس شخصیتهای داستان احاطه دارد. راوی داستانهای دانای کل هر زمان که بخواهد قادر است به ذهن هر شخصیتی که میخواهد رخنه کند در صورتی که در زاویهی دید اول شخص راوی تنها میتواند بگوید “من عصبانی هستم” یا “به نظر من جونز عصبانی است” . ولی راوی دانای کل میتواند بگوید “جونز کاملا عصبانی بود اما عصبانیت خود را بروز نمیداد. اسمیت به صحبت خود ادامه داد اما احساس میکرد جونز عصبانیشده.”
زاویهی دید دانای کل را میتوان به دو بخش مشخص تقسیم کرد:
دانای کل بیطرف زمانی شکل میگیرد که راوی بدون هیچگونه قضاوت و پیشداوری حوادث را تعریف کند. دانای کل دخیل زمانی پدید میشود که راوی نه تنها ماجراهای متفاوت را بیان میکند بلکه دربارهی رفتار شخصیتها نیز قضاوت میکند. در “گودمن براون جوان” ، راوی از آنچه در ذهن براون میگذرد کاملا اطلاع دارد و دربارهی همه چیز نظر موافق و مخالف خود را اعلام میکند. “گودمن براون با تصمیم درستی که برای آیندهی خود گرفته بود شتابش را برای دستیابی به امیال شیطانی که هماکنون در وجودش زبانه میکشید توجیه میکرد.”
چون در داستان کوتاه به ندرت فرصت میشود ذهنیات انسانهای مختلف را نشان داد، به همین دلیل نویسندگان ترجیح میدهند دانای کل راوی را فقط دربارهی چند نفر یا حتی یک فرد محدود کنند و به کار ببرند. به همین دلیل نویسندگان از شیوهی دانای کل محدود به عنوان زاویهی دید استفاده میکنند. اگر داستان محدود به یک فرد شود با کمک زاویهی دید دانای کل محدود به راحتی میتوان روی یک شخصیت اصلی تمرکز کامل داشت. وقتی داستان محدود شود، نویسنده میتواند روی شانه فردی بنشیند و کاملا از بیرون و درون بر او مسلط باشد. اما دیگر نمیتواند از این راه بر درون شخصیتهای دیگر داستان رسوخ کند فقط از طریق شخصیت اصلی داستان میتواند دربارهی آنها اطلاعات به دست آورد. در “گودمن براون جوان” خواننده با حوادثی آشنا میشود که بیشتر با ذهنیات شخصیت اصلی داستان درگیر هستند.
“او میتوانست به جرأت سوگند یاد کند که روح پدر مردهاش را میبیند که از میان حلقههای دود به پایین خیرهشده است و به او اشاره میکند تا به جلو بیاید. در صورتی که زنی با چهرهای سیاه و نومید دستش را جلو آورده و به او هشدار میدهد که برگردد. آیا او مادرش بود؟”
اما او جرأت نمیکند قدمی به عقب برگردد و یا حتی سر جایش بماند. حتی در اندیشهی خود توان مقاومت نمییابد. تا اینکه کشیش و شماس پیر و مهربان-گوکین-بازوانش را محکم میگیرد و او را به سمت صخرهی شعلهور میبرد.
هنگامی که با روش دانای کل محدود بتوانیم از ضمیر خودآگاه به ضمیر ناخودآگاه رخنه کنیم و از طریق درک ادراک خود به امیال درونی مان دست یابیم و اگر قادر باشیم اینگونه فعل و انفعالات ذهن را ثبت کنیم به “زاویهی دید جریان سیال ذهن” دست یافتهایم. قطعهی زیر از کاترین آنپورتر با نام “بوالهوسیهای گرنی و درال” انتخابشده است: “پلکهایش تکان میخورد و درخشندگی نورهای آبی و خاکستری رنگ همچون کاغذهای رنگی در مقابل دیدگانش میرقصید. یا اصلا نباید میخوابید و یا باید از جایش بلند میشد و پرده را میکشید. هنوز در رختخواب بود و از سایه خبری نبود. چرا این طورشده بود. بهتر است بغلتد و خود را از نور آفتاب دور سازد. خوابیدن زیر آفتاب باعث دیدن کابوس میشود. مادرجان، حالتان چطور است؟ و چند لحظه بعد روی پیشانی خود خیسی را احساس میکند. اما دوست ندارم صورتم را با آب سرد بشویم.”
برای به تصویر کشیدن فعالیتهای بیپایان ذهن، بعضی از نویسندگان که از زاویهی دید جریان سیال ذهن استفاده کردهاند خود را از ساختار جملهسازی متداول، نقطهگذاری و تغییر منطقی متن معاف ساختهاند. چهل و شش صفحهی آخر داستان “اولیس” نوشتهی جیمز جویس بدون نقطهگذاری مملو از افکار یکی از شخصیتهای داستان است.
بعضی اوقات راوی سوم شخص قادر نیست به ذهن فردی وارد شود اما بدون تعصب و بدون دخالت دادن ذهن خود آنچه را میبیند مانند دوربین فیلمبرداری ثبت میکند. اینگونه زاویهی دید را عینی گویند. برخی نیز بر این زاویهدید نام “دوربین” نهادهاند. تجزیه نکردن ذهن و عدم استفاده از قواعد نگارش، صحنه یک نمایش را به وجود میآورد. شخصیتها با رفتار و صحبت، خود را نشان میدهند. تمام قسمتهای داستان کوتاه “تپههایی چون فیلهای سفید” نوشتهی ارنست همینگوی بر پایهی زاویهدید عینی است.
داستان به دلیل وجود گفتگوهای ممتد آن بیشتر به نمایش شبیه است.
به جرأت میتوان گفت اسم زاویهی دید عینی به خوبی بیانکنندهی این اسکن شیوه نیست. چگونه میتوان زاویهی دید داستانی را عینی نامید وقتی که مردی در داستان به جای بهکارگیری کلمهی “ستبر” با کلمهی “چاق” و یا به جای بهکارگیری کلمهی “سنگینوزن” با کلمهی “ستبر” برای بیان هیکل او و یا به جای کلمهی “دویست و پنجاه کیلویی” با صفت “سنگینوزن” توصیف شود؟ اگر زاویهی دید عینی تنواند وارد ذهن شخصیتها شود ناخودآگاه به زاویهی دید دانای کل محدود مبدل میشود.
نکاتی دربارهی زاویهی دید
نتیجهگیری دربارهی تأثیر زاویهی دید کار بسیار مشکلی است. اما از این نتیجهگیری میتوان به دو نکتهی مهم دست یافت. زاویهدید بیطرف میتواند به طنزی مؤثر و غیر قابل دسترس تبدیل شود، و زاویهی دید عینی نیز بسیار دراماتیک است.
به راحتی میتوان نتیجهگیریهای دیگری را نیز به دست داد:
۱) زاویهی دید اول شخص انسان را معطوف به حس واقعهبینی و حضور ذهن میکند.
۲) زاویهی دید دانای کل بیانگر کوچکی انسان است.
۳) زاویهی دید، باید محکم و استوار باشد.
اگر بخواهیم دربارهی نتیجهگیری اول توضیح دهیم میتوانیم به این نکته اشاره کنیم: درست است که وقتی نویسندهای چون ادگار آلنپو داستانی را شرح میدهد ما احساس میکنیم نویسنده یقهی ما را دودستی چسبیده است. (هزاران زخم زبان فورچوناتو را با خون دل تحمل کردم ۲Lاما زمانی که کار به توهین کشید با خود عهد کردم تلافی کنم) . اما باز متوجه میشویم که این چیزی جز داستان نیست و واقعا وجود “من” یا فورچوناتو را باور نداریم. اگر داستانی را بخوانیم و متوجه شویم که در آن داستان از هیچکدام از زاویهدیدها استفاده نشده باز هم در ذهن خود وانمود میکنیم که داستان واقعی است. این حالت برای همهی داستانها اتفاق میافتد، چه اول شخص و یا غیره. همهی داستانها چه اول شخص باشند یا نه، از جنبهی ادبی، به ظاهر غیر واقعی به نظر میرسند اما هنگام اسکن خواندن داستان، خواننده در داستان غرق میشود و به واقعیت آن کوچکترین شکی نمیکند. نویسنده باید بتواند ذهن خوانندگان خود را در داستان روی موضوع اصلی ثابت نگاه دارد و این احساس را که داستان دارای مفاهیم پرمعنی است در خواننده القا کند. اما استفاده از زاویهی دید اول شخص بهخودیخود به معنی این نیست که تطبیق ماجرا با حقایق واقعا صورت گرفته است.
دربارهی نتیجهگیری دوم میتوان تنها به این نکته اشاره کرد که زاویهی دید دانای کل ممکن است شخصیتهای داستان را به عروسکهای خیمهشببازی مبدل سازد و باعث شود انسان به اشتباه بیفتد؛ و این زاویهی دید میتواند در آنها عمق و پیچیدگی کاملا متفاوت با کوچکی و حقارت انسانی را به نمایش بگذارد.
نتیجهگیری سوم دربارهی این اصل بود که زاویهدید راوی باید تغییر نکند و محکم و استوار باشد تا اگر در بیان حقایق اشتباهی صورت گرفت خنثی شود. این نظریه توسط هواداران هنری جیمز همواره تکرار میشود اما ای. ام. فورستر در کتاب “جنبههای رمان” ادعا میکند که ثبات زاویهی دید نمیتواند خیلی مهم باشد. او به قدرت نویسنده اهمیت میدهد که بتواند با فن بیانش خواننده را به آنچه خود میخواهد متقاعد سازد. فورستر به این موضوع اشاره دارد که دیکنز در فصل اول کتاب “خانهی متروک” از زاویهی دید دانای کل استفاده کرده، در فصل دوم آن، از دانای کل محدود بهره برده است و در فصل سوم زاویهی دید داستان را اول مشخص کرده است.
فورستر میگوید: “اگر بهطور منطقی به قضیه نگاه کنیم میبینیم “خانهی متروک” با دیگر داستانهای دیکنز تفاوت چندانی ندارد اما او با فن بیان خود ما را تحت تأثیر قرار میدهد و به همین دلیل تغییر زاویهی دید اصلا به چشم نمیآید.”
در پایان میتوان از نتیجهگیریهای خود به نتیجهگیریهای مهمتری دست یافت:
الف) از آنجا که زاویهی دید یکی از عناصر داستانی است که به داستان شکل و ترکیب میبخشد. لذا نویسندهی خوب، زاویهی دید و یا زوایای دیدی را برمیگزیند که تصور میکند برای داستانش بهترین است.
ب) بهرهگیری از هر نوع زاویهی دید داستانی را به داستان متفاوتی بدل میکند.