این مقاله را به اشتراک بگذارید
یک مکالمه دوستانه ارنست همینگوی نویسنده برجسته آمریکایی و برنده جایزه نوبل ادبیات در کافی شاپ مادرید .۱۹۵۴ همینگوی عادت دارد هنگامی که نویسندگی می کند سرپا بایستد. کفش های مخصوص خود را که از پوست بز کوهی ساخته شده است به پا می کند و روبروی ماشین تایپ خود که تا قفسه سینه اش بلندی دارد می ایستد و شروع به قلم زنی می کند. برای وی اتاقی در یک برج تعبیه شده اما بیشتر ترجیح می دهد در اتاق خوابش در سانفراسیسکو به کار هنری خود بپردازد. اتاق او با قفسه ای از کتاب به دو قسمت تقسیم شده است و پر است از چیزهای متنوع و عجیب و غریب: خرمنی از نامه های خوانده شده یا نشده، پوکه های تفنگ شکاری، چوب هایی که روی آنها عکس شیر، دو گورخر، کرگدن و خوک وحشی آفریقایی حک شده است و البته کتاب… کتابهایی که بدون توجه ویژه همه جا پراکنده شده اند، مقداری روی میز انباشته شده، تعدادی کنار آن و درون قفسه ها… رمان، تاریخ، شعر، درام و مقاله. صاحب این خرمن بی نظم طاقت دور ریختن هیچ کدام از آنها را نداشته است.
یک قفسه در آن بالا وجود دارد پر از یادگاری ها: یک زرافه که از مهره های چوبی ساخته شده، یک لاک پشت کوچک چدنی، مدل های لوکوموتیو، دو عدد جیپ و یک قایق ونیزی، یک خرس عروسکی کوکی، یک میمون با دو سنچ در دستش، یک گیتار مینیاتوری و یک مدل کوچک از هواپیمای دوباله نیروی دریایی آمریکا و… تک تک آنها شاید به اندازه همان دو شاخ بوفالویی که همینگوی در اتاق خوابش نگه می دارد با ارزش باشند، بی توجه به اندازه آنها. او می گوید: «نگاه کردن به آنها برایم لذت بخش است.»
با اینکه او داستانسرایی قهار ومردی خوش مشرب است اما علاقه ای چندان به سخن رانی در رابطه با نویسندگی ندارد، نه بخاطر اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشد زیرا او شدیدا اعتقاد دارد که چنین مطالبی باید ناگفته بماند. اندک تلخی که در جواب های او در پاسخ به مصاحبه گر ما احساس می شود ناشی از همین اعتقاد راسخ است که می گوید نویسندگی شغلی خصوصی و عجین باتنهایی است که تا اتمام کار نیازی به هیچ گونه شاهد و بازرسی ندارد. شاید این تعهد و سرسپردگی او به کارش با محیط به اصطلاح بیخیال اطرافش همخوانی نداشته باشد اما حقیقت اینجاست که همینگوی همچنان که از زندگی خود نهایت لذت را می برد، به تک تک کارهایش تعهدی یکسان نشان می دهد. این تعهد او به هنرش هنگامی بروز می کند که وی صبح زود در اتاق خوابش که با کاشی های زرد فرش شده از خواب بیدار می شود و با تمرکزی فوق العاده روبروی میز کارش می ایستد، تنها برای انداختن وزن بدن روی پای دیگر تکان می خورد، هنگامی که کار خوب پیش می رود روحیه می گیرد ومانند یک پسربچه جوان هیجان زده می شود اما هنگامی که ذوق هنری اش برای مدت کوتاهی او را ترک می کند اخمو و ناراحت می شود. همینگوی مانند برده ای دردستان مقررات خودش تا ظهر سرپا و در نقطه ای ثابت کار می کند و سپس برای شنا کردن آزادمی شود و طبق برنامه روزانه خود نیم مایل شنا می کند.
***
آیا این همه ساعت نویسندگی برای شما لذت بخش است؟
ـ خیلی
آیا ممکن است چیزی در رابطه با این پروسه بگویید؟ چه وقتهایی کار می کنید؟ آیا برنامه کاریتان بسیار سنگین و سخت است؟
ـ وقتی روی یک کتاب و یا داستان کار می کنم، هر روز صبح با طلوع آفتاب از خواب بیدار می شوم، در هوای سرد یا خنک شما با نوشتن گرم می شوید و در آن سکوت که کسی مزاحمتان نیست چیزی را که نوشته اید می خوانید و رشته کلام را محکم در دست گرفته اید. هنگامی که دست از کار می کشید احساس خلع و تخلیه می کنید و تا روز بعد که دوباره شروع به کاری بکنید هیچ چیز تسلسل داستان شما را تهدید نمی کند.
آیا برایتان مقدور است که در طی روز هنگامی که از ماشین تایپ خود جدا می شوید، افکار خود را رها کنید و دیگر به داستان فکر نکنید؟
ـ البته. اما این کار نیازمند نظم است که آن را کسب کرده ام.
آیا نوشته های خود را پس از اتمام، روز بعد بازنویسی می کنید و یا اینکه تمام آن را یکباره انجام می دهید؟
ـ من هر روز تا نقطه ای که توقف کرده ام بازنویسی می کنم. وقتی کار به اتمام رسید طبیعتاً شما آن را مجدداً مورد بررسی قرار می دهید. هنگامی که تایپ می شود شما شانس مجددی برای بازنویسی آن دارید.
چقدر بازنویسی می کنید؟
ـ بستگی دارد. به عنوان مثال صفحه آخر داستان وداع با اسلحه farewell to arms را سی و نه بار بازنویسی کردم تا به رضایت کامل رسیدم.
چرا؟ مشکل تکنیکی وجود داشت؟ چه چیزی شما را آنقدر معطل کرد؟
ـ چیدن صحیح کلمات.
تورتون ویلدرهنگامی که از چیزهای یاری دهنده ذهن سخن می گفت به شما اشاره کرد که بیست مداد را تراشیدید.
ـ فکر نمی کنم تا حالا بیست مداد یکجا داشته باشم اما تمام کردن هفت مداد درجه دوم نشان دهنده یک روز خوب کاری است.
مکان هایی که بهترین تاثیر را روی کیفیت کار شما گذاشته است کجاست؟ هتل آمبوس ماندس، با توجه به کتاب هایی که در آنجا نوشته اید باید یکی از آنها باشد.
ـ هتلی که از آن نام بردید در هاوانا محل بسیارمناسبی برای کار است. اما من همه جور جا کار کرده ام. منظورم این است که من قادر هستم در شرایط متفاوت به همان خوبی کار کنم. فقط تلفن ها و ملاقات کنندگان مخرب هستند.
آیا ثبات احساسات برای نوشتن ضروری است؟ شما یک بار به من گفتید که تنها زمانی می توانید خوب بنویسید که عاشق هستید. ممکنه کمی در این رابطه حرف بزنید؟
ـ سوال خوبی کردید. شما همیشه می توانید بنویسید فقط نیاز دارید مردم تنهایتان بگذارند و حواستان را پرت نکنند. اما بهترین بازدهی وقتی است که شما عاشق هستید. همین.
حمایت مالی چطور؟ آیا می تواند خطری برای یک نویسندگی خوب به شمار بیاید؟
ـ اگر ثروت زود به دست بیاید و در کنار آن شما همان طور که عاشق زندگی تان هستید به کارتان عشق بورزید، بهتر می توانید در مقابل وسوسه ها مقاومت کنید. در این حالت چون نویسندگی اولین و بهترین وسیله سرگرمی شماست تنها مرگ می تواند شما را متوقف کند. پس حمایت مالی کمک بزرگی است چرا که شمار را از نگرانی نجات می دهد. نگرانی برای نویسندگی بسیار مخرب است.
آیا لحظه ای را که تصمیم گرفتید نویسنده بشوید به خاطر دارید؟
ـ نه، من همیشه می خواستم یک نویسنده بشوم.
چه تمرینی را برای کسانی که علاقه دارند نویسنده بشوند پیشنهاد می کنید؟
ـ اگر خود را دار بزند راحت تر است زیرا نویسنده شدن کاری بی نهایت پرمشقت است. سپس از کسی بخواهد قبل از جان دادن او را از روی دار پایین بیاورد و بقیه زندگیش را وقف نویسندگی بکند و سفت و سخت تلاش کند. حداقل می تواند از داستان خودکشی خود شروع کند.
آنها که وارد حرفه ای آکادمیک شده اند چه؟ آیا فکر می کنید خیل نویسندگانی که تدریس را پیشه خود قرار داده اند به نوعی حرفه ادبی خود را ضایع کرده اند؟
ـ بستگی دارد که منظور شما از تضییع کردن چه باشد. مثلا مانند ضایع شدن یک زن یا همانند ضایع شدن یک رجل سیاسی؟ نویسنده ای که قصد دارد هم قلم زنی کند و هم تدریس باید در هر جفت آنها ماهر باشد. بعضی نویسندگان زبردست اثبات کرده اند که این امکان پذیر است. اما من نمی توانم، و کسانی را که قادر به انجام این کار هستند را نیز تحسین می کنم. اگرچه من فکر می کنم فعالیت آکادمیک باعث محدودیت تجربه و در نتیجه جلوگیری از رشد دانش یک نویسنده نسبت به جهان می شود. دانش و علم نویسنده را مسئول تر می کند و نویسندگی را برایش دشوار. با اینکه تنها چند ساعت در روز نویسندگی می کنم اما همیشه خوب نوشتن مستلزم نویسندگی تمام وقت است. یک نویسنده مانند یک چاه است. آب درون چاه مهم است و بهتر است به صورت منظم از آن برداشت کرد نه اینکه تمام آب را یک دفعه پمپ کرد و آن را خشکاند زیرا سپس شما باید منتظر باشید تا چاه نویسندگی تان دوباره پر شود. می دانم کمی از مسیر سوال خارج شدم اما چه باید کرد سوالتان زیاد جالب نبود.
آیا کار در روزنامه را به نویسندگان جوان پیشنهاد می کنید؟ تمرینی که در کانزاس سیتی استار داشتید چقدر مفید بود؟
ـ در استار شما مجبور بودید جمله خبری ساده بنویسید. این برای هر کسی مفید است. کار روزنامه ای نه تنها به نویسندگان جوان لطمه ای نمی زند بلکه اگر سر موقع از آن خارج شوند می تواند برای آنها مفید نیز باشد. این یکی از آن سؤالهای بسیار کلیشه ای بود و من معذرت می خواهم که این را می گویم اما وقتی شما از یک فرد پیر سؤال های خسته کننده بپرسید متعاقبا جواب های خسته کننده نیز خواهید شنید.
در نوشته های شما دیده شده است که تنها دلیل نویسندگی به عنوان روزنامه نگار را پول خوانده اید. شما گفته اید:
و هنگامی که شما چیزهای با ارزش با نوشتن درباره آنها تخریب می کنید تا به پول کلانی برسید…
آیا شما نوشتن را نوعی خود ویرانگری تلقی می کنید؟
ـ من حتی یادم نمی آید چنین چیزی نوشته باشم و خیلی احمقانه و خشن نیز به نظر می رسد. من مطمئناً نویسندگی را خود ویرانگری نمی دانم اگرچه روزنامه نگاری برای یک نویسنده خلاق می تواند یک خود ویرانگری روزمره باشد.
به نظر شما همکاری روشنفکرانه نویسندگان دیگر برای یک نویسنده ارزشمند است؟
ـ البته.
آیا هنگام نویسندگی برایتان اتفاق می افتد که تحت تاثیر خواندن متنی قرار بگیرید که در حال نوشتن آن هستید؟
ـ نه پس از آنکه جویس شروع به نوشتن یولیسس کرد. او تحت تاثیر مستقیم قرار نمی گرفت. اما آن روزها هنگامی که ما برای انتخاب و استفاده یک لغت زحمت بسیاری متحمل می شدیم، زیرا محدودیت داشتیم، تاثیر کار او باعث تغییر همه چیز شد و حصار محدودیت ها را شکست.
به نظر می رسد شما در سال های آخر از نویسندگی گروهی پرهیز می کرده اید. چرا؟
ـ این سؤال یک مقدار پیچیدگی دارد. در نویسندگی هرچه پیش بروید به همان میزان تنهاتر هستید. بیش از نصف قدیمی ترین و بهترین دوستانتان می میرند. الباقی نیز از شما دور شده و کناره می گیرند. شاید به اندازه قبل آنها را نمی بینید اما سعی می کنید همان رابطه را از طریق نوشتن نامه شاید با آنها برقرار کنید. اما شما تنهاتر هستید زیرا روش کارتان عوض شده، سنگین تر و پربارتر. زمان را محدود می بینید و تعهدی نسبت آن دارید که اگر بخشی از زمان را از دست بدهید احساس گناه می کنید، گناهی نابخشودنی.
چه کسانی را پدران ادبی می دانید؟ کسانی که بیش از همه از آنها آموخته اید؟
ـ مارک تواین، فلابرت، استندال، جان سباستین باش، هایر انیموزباش، تولستوی، داستایوفسکی، شکسپیر، موزارت، دانته، ویرجیل… یک روز می کشد تا اسامی تمام آنها را به خاطر بیاورم و شاید به نظر برسد که ادعای دانشی بکنم که ندارم اما تمام آنها افرادی هستند که روی زندگی و کار من تاثیر مستقیم داشته اند. این از آن قماش سؤال های کلیشه ای نیست و مستلزم پاسخی هوشمندانه است. من به همان اندازه که از یک نقاش برای نویسندگی خود الهام می گیرم به همان اندازه از یک نویسنده الهام می گیرم. شما می پرسید چطور ممکن است؟ من باید فکر کنم ببینم که آیا یک شخص چه چیزی از آهنگ ساز یاد می گیرد و چه چیزی از مطالعه هارمونی و در این صورت آهنگ دم گیر یا جفت مشخص می شود.
تا حالا با هیچ یک از آلات موسیقی کار کرده اید؟
ـ من قبلا ویولون سل می زدم. مادرم یک سال تمام نگذاشت به مدرسه بروم تا به موسیقی و آهنگ دم گیر یا جفت را یاد بگیرم. او فکر می کرد استعداد دارم اما چنین نبود. من از تمام آدم های روی زمین بدتر می نواختم. البته آن سال من به کارهای دیگر هم می پرداختم.
آیا آثار هیچ یک از نویسندگانی را که لیست کردید بازخوانی می کنید؟
ـ شما دو یا سه سال باید با مارک تواین سر و کار داشته باشید. من هر سال مقداری از آثار شکسپیر را می خوانم. اما آثار لیر را همیشه. به انسان شادابی و نشاط می بخشد.
آیا نمایشنامه نیز می خوانید؟
ـ وارد این کار شدن شما را به دردسر می اندازد مگر اینکه نویسنده آن را شخصا بشناسید. چند سال پیش شخصی مرا به جرم دزدی ادبی به دادگاه کشاند. او می گفت که من اثر «زنگ ها برای که به صدا درمی آیند؟» را از سناریوی چاپ نشده او دزدیده ام. البته ما به دادگاه رفتیم و پرونده را بردیم و معلوم شد که فرد ورشکسته بوده اما دردسرهای خود را به دنبال داشت.
خوب، چطور است کمی به عقب بازگردیم و از میان لیستی که شما گفتید یک نقاش را بیرون بکشیم مثلا هایرانیموز باش. سمبل کابوسی کارهای وی به نظر می رسد فاصله زیادی با سبک کار شما داشته باشد.
ـ من نیز آن کابوس ها را داشته ام و از کابوس دیگران نیز اطلاع دارم. اما شما مجبور نیستید آنها را به قلم بیاورید. شما هر چیزی را که می دانید دارید و در نوشته خود را نشان می دهد، می توانید حذف کنید. هنگامی که یک نویسنده چیزهایی را که نمی داند حذف می کند، اینها مانند سوراخ هایی خود را در نوشته نشان می دهند.
آیا این بدان معنی است که علم جامع از کار افرادی که در لیست شما آمده به پرکردن چاهی که ذکر شد کمک می کند؟ یا تکنیک های نویسندگی را بسط می دهد؟
ـ آنها کار بخشی از آموزش شما را انجام می دهند. به شما دیدن، گوش کردن، فکر کردن، احساس کردن و نکردن و در نهایت نوشتن را آموزش می دهند. کسی نمی داند که از چه چیزی ساخته شده است. تنها چیزی که شما می دانید این است که آیا آن را دارید یا خیر و یا اینکه باید منتظر باشید تا برگردد.
آیا اعتراف می کنید که رمان های شما سمبلیسم است؟
ـ من اعتقاد دارم سمبل ها هنگامی موجودیت پیدا کردند که منتقدان آن ها را کشف کردند. اگر اشکالی ندارد من دوست ندارم در مورد آنها حرف بزنم یا مورد سؤال واقع شوم. نوشتن کتاب هایی که برای توضیح درباره آنها مورد بازخواست قرار نگیرد باندازه کافی سخت است. این کار همچنین توضیح دهندگان کار را نیز محروم می کند. هنگامی که پنج یا شش توصیف گر خوب درحال ایفای نقش هستند چرا من باید مداخله کنم؟ نوشته های من را به خاطر لذت خواندن بخوانید.
یادم می آید که شما هشدار دادید که یک نویسنده نباید درباره کاری که درحال نوشته شدن است صحبت کند مگر پس از اتمام آن. چرا باید چنین باشد؟ من این را می پرسم فقط به خاطر اینکه بسیاری از نویسندگان مانند تواین، وایلد، تاربر و یا استفن وجود دارند که محصول خود را به وسیله شنوندگان پالایش می کنند.
ـ من نمی توانم باور کنم که تواین، هاکل برفین را از این طریق و توسط شنوندگان تست کرده باشد که اگر چنین می کرد آنها از او می خواستند که بخش های خوب را پاک کند و بخش های بد را جایگزین کند. گفته می شود که وایلد پیش از آنکه یک نویسنده خوب باشد یک حراف خوب است. استفن نیز سخنران خوبی است تا یک نویسنده. گاهی باور نوشته ها و حرفهایش برایم سخت است و داستان هایی که در مورد او شنیده ام به مرور زمان درحال تغییر است. و اما تابر اگر بتواند همانطور که خوب می نویسد حرف بزند. یکی از بزرگ ترین سخنرانان خواهد بود که حرفهایش لااقل کسل کننده نیست.
می توانم بپرسم که پیشرفت سبک متفاوت کاری شما چقدر کار ذهنی صرف کرد؟
ـ این سؤال بسیار طولانی و خسته کننده است و اگر بخواهم دو روز برای پاسخ آن صرف کنم دست آخر مغرور می شوم و دیگر نمی توانم بنویسم. باید بگویم چیزی را که آماتورها آن را سبک می خوانند نوعی ناشی گری غیرقابل پرهیز است که در اولین نویسندگی خود تلاش می کنند سبکی را خلق کنند که قبلا توسط کسی رقم نخورده است. تقریبا هیچ اثر کلاسیکی شبیه اثر قبلی نیست. در نگاه اول مردم آن ناشی گری را لمس می کنند اما به ندرت از درک آن عاجز می شوند و کم کم فکر می کنند که این ضعف و ناشی گری نوعی سبک است و از روی آن کپی می کنند. این تأسف برانگیز است.
معنا و مفهوم داستان کوتاه در ذهن شما چقدر کامل است؟ آیا طرح یا موضوع و یا شخصیت آن درحین کار تغییر می کند؟
ـ گاهی شما داستان را می دانید. گاهی درحین کار آن را خلق می کنید و دقیقا نمی دانید که کار چطور از آب در خواهد آمد. تمام عناصر درحین نوشتن تغییر می کند. منظورم این است که داستان را همان چیزی درست می کند که آن را به جلو می راند. گاهی روند کار بسیار کند است تا حدی که شما هیچ پیشرفتی نمی بینید. اما در واقع کار همیشه در جریان است و تغییر به دنبال آن.
آیا همین پروسه در مورد رمان نیز صدق می کند یا اینکه قبل از شروع رمان طرح آن را یکجا می ریزد و سپس سرسختانه به آن پایبند می مانید؟
ـ در رمان «زنگ ها برای چه به صدا درمی آیند؟» هر روز با مشکل مواجه بودم. می دانستم که چه اتفاقی طبق اصول قرار است بیافتد اما هر روز اتفاقی را که خلق می کردم می نوشتم.
آیا آثاری مانند «تپه های سبز آفریقا»، «داشتن یا نداشتن» و «در عرض رودخانه و لای درختان» از داستان کوتاه شروع و به رمان ختم شدند؟ اگر چنین است بفرمایید که آیا این دو سبک آنقدر به هم نزدیک هستند که یک نویسنده در حین کار بتواند براحتی از یکی به دیگری جهش کند بدون نوسازی خط مشی کار؟
ـ نخیر درست نیست. «تپه های سبز آفریقا» یک رمان نیست بلکه کتابی است که نوشته شده تا ببینیم آیا شکل یک کشور و الگوی عمل یک ماه می تواند با کار تخیل رویارویی کند. بعداز اتمام آن دو داستان کوتاه نوشتم با نام های «برف های کلیمانجارو» و «زندگی کوتاه و شاد فانسیس» این دو داستان بازتاب تجربه ای بود که از نوشتن تپه های سبز به دست آوردم. و دو داستان دیگر که گفتید هر دو با عنوان داستان کوتاه شروع شدند.
آیا پریدن از یک پروژه ادبی به یک پروژه دیگر برایتان راحت است یا اینکه شما تنها قصد تمام کردن کاری را داشتید که شروع کرده اید؟
ـ من واقعا احمق بودم که کار جدی خودم را برای پاسخ دادن به این سؤال ها متوقف کرده ام که باید شدیدا تنبیه بشوم که خواهم شد، نگران نباشید.
آیا خودتان را در حال رقابت با دیگر نویسندگان می بینید؟
ـ هیچگاه. من همواره سعی داشتم بهتر از نویسندگان مطرحی بنویسم که در قید حیات نیستند. مدت مدیدی است که سعی دارم بهترین اثری را که می توانم خلق کنم. گاهی خوش شانس بوده و توانسته ام بهتر از آنکه می توانم بنویسم.
آیا اعتقاد دارید که قدرت یک نویسنده به مرور زمان که پیرتر می شود، تحلیل می رود؟
ـ نمی دانم. به نظر من نویسنده مادامی که به اعمال و افکار خود واقف هست همچنان جریان دارد.
در مورد شخصیت های داستان شما صحبت نکردیم، آیا آنها از زندگی واقعی گرفته می شوند؟
ـ البته که نه. بعضی از آنها از زندگی واقعی گرفته می شوند. اکثراً شما شخصیت ها را برحسب دانش و درک و تجربه مردم خلق می کنید.
امکان دارد مقداری در مورد طریقه تغییر یک شخصیت برگرفته از زندگی واقعی به داستانی صحبت کنید؟
ـ اگر بخواهم آن را توضیح بدهم، کتاب راهنمایی خواهد شد برای توهین وکلا.
آیا شما هم مانند ادوارد مورگان فورستر، تفاوتی میان شخصیت های ثابت و متغیر قائل هستید؟
ـ اگر شما شخصیتی را مانند یک عکس ثابت توصیف کنید از دیدگاه من ضعف است. اگر از آن چه که می دانید بالاتر ببرید باید به تمام ابعاد آن توجه کنید.
به کدام یک از شخصیت هایتان با علاقه و محبت خاصی نگاه می کنید؟
ـ لیست بلندی خواهد شد.
بنابراین ا زخواندن کتاب های خود لذت می برید بدون اینکه دوست داشته باشید تغییری را در آنها ایجاد کنید؟
ـ گاهی که نوشتن برایم سخت می شود آنها را می خوانم تا روحیه بگیرم.
چگونه شخصیت های داستان خود را نامگذاری می کنید؟
ـ تمام تلاشم را می کنم تا بهترین نام ها را انتخاب کنم.
آیا عنوان داستان هایتان هنگام نوشتن به ذهنتان خطور می کند؟
ـ نه. من لیستی ازعناوین را بعد از اتمام کارم تهیه می کنم، گاهی به ۱۰۰ عدد می رسد. سپس شروع به حذف آنها می کنم، گاهی تمام آنها را حذف می کنم.
می گویند که یک نویسنده در طی کارش تنها یک یا دو مقصود را دنبال می کند. آیا اعتقاد دارید که کارهای شما یک یا دو ایده را منعکس می کند؟
ـ چه کسی این را گفته است؟ خیلی ساده به نظر می رسد. شخصی که این حرف را زده احتمالا تنها یک یا دو ایده بیش نداشته است.
و در آخر یک سوال اساسی، به عنوان یک نویسنده خلاق وظیفه هنر خود را چه چیزی معرفی می کنید؟ چرا باید به جای خود واقعیت آن را به صورت نمادین نشان داد؟
ـ چرا خودمان را با این سوال گیج کنیم؟ از بین چیزهایی که اتفاق افتاده و وجود دارد و از میان چیزهایی که شما می دانید و آنهایی که نمی توانید بدانید شما دست به خلق چیزی می زنید و پدیده ای را کشف می کنید که بازتاب و نمایشی از چیزی ست که قبلا وجود نداشته بلکه بدیع و متفاوت است، چیزی درست تر از هر چیز درست دیگر، و شما به آن جان می بخشید و اگر به خوبی از پس این کار برآیید به آن حیاتی می بخشید ابدی. دلیل نوشتن همین است و چیزی جز این نیست.
منبع: پاریس ری ویو/ مترجم: محمد جعفری
مد و مه: دوم خرداد ۱۳۹۲
1 Comment
آرش آذیش
برابر با کار های زیبای ارنست همینگوی از خواندن این گفتگو لذت بردم ! شاد و شمشاد باشید