این مقاله را به اشتراک بگذارید
خنکای سپیده دم یکی از آخرین روزهای شهریور ماه، حلاوتی خاص به زن بخشید. در تختخواب کنار پنجره غلتی زد. صدای بانگ موذن از دور دست ها می آمد. شاید از نزدیک ترین مسجد در خیابان بهار جنوبی تهران. برحسب عادت سالیان دور زن نیم خیز شد. چشم هایش را مالید و به سراغ پرده پنجره رفت و آن را به کناری زد. روشنایی صبحگاهی به درون اتاق ریخت. خمیازه های زن به حرکات محدود نرمشی و ورزشی خلاصه شد. کش وقوسی به بدن خواب آلودش داد. آنگاه به سمت شیر آب رفت و وضو گرفت. دو رکعت نماز صبح در تاریک و روشن اتاق زن، اولین گام او در شروع یک روزکاری بود. سجاده را که جمع کرد به سمت میز کارش در گوشه اتاق رفت. یادداشت هایش از آخرین داستانی که در حال نوشتن اش بود، در پوشه ای در کنار میز قرار داشت. از سال ها پیش عادت کرده بود. بعد از نماز صبح دیگر نخوابد. کار نوشتن در این ساعات صبحگاهی به زن انرژی مضاعفی می داد.
رحیمی میگوید:
«چون برای جوانان می نویسم، دوست دارم موقع نوشتن سرحال و شاداب باشم. هر چند حالا دیگر از نظر سنی جوان نیستم ولی سعی می کنم موقع نوشتن داستان هایم حتما به روحیات و هیجانات جوانان توجه کنم. صبح ها بعد از نماز بهترین فرصت برای این کار است.چون خودم در این ساعات صبح لبریز از شور و هیجان هستم».
تا ساعت ۱۰ الی ۱۱ قبل از ظهر فهیمه رحیمی همسفر شخصیت های داستانی اش است. با آنها به سفر می رود. در شادی هایشان شرکت می کند در غم هایشان اندوهگین است. او می داند همه نویسندگان این حالت ها را دارند که در غم و شادی شخصیت های داستانی شان سهیم باشند. اما برای او وضعیت کمی متفاوت تر است. علاوه بر فهیمه رحیمی بسیاری از خوانندگان داستان هایی که او می نویسد، با شخصیت های داستانی او زندگی می کنند. خاطره فهیمه از سرگذشت یکی از داستان هایش او را به این باور رسانده که قرار است دیگران هم با شخصیت های داستانی او زندگی کنند. وقتی رحیمی داستان «زخم خوردگان تقدیر» را نوشت برای شخصیت های داستانی اش فرجام ناخوشی را رقم زد.
«هنگامه» (شخصیت زن داستان) به «نظام دشتی» (شخصیت مرد داستان) نرسید. تمام نقشه های عاشقانه آنها به هم خورد. کتاب چاپ شد و به دست خوانندگان آثار فهیمه رحیمی رسید. بسیاری از خوانندگان با خواندن سرگذشت هنگامه و نظام دشتی (البته در عالم داستان) دچار افسردگی شدند نامه های خوانندگان یکی پس از دیگری به دست نویسنده رسید که حاکی از اظهار همدردی با شخصیت های هنگامه و نظام دشتی بود. همان روزها بود که فهیمه رحیمی دچار کلافگی شد.
او دلش می خواست. راهی را پیدا کند تا به خوانندگان داستان هایش یادآوری کند که شخصیت های داستانی او واقعی نیستند و ساخته و پرداخته ذهن داستان پرداز او هستند. اما خوانندگان آثارش این پیش فرض را قبول نمی کردند از منظر بسیاری از خوانندگان رمان زخم خوردگان تقدیر هنگامه و نظام دشتی، آدم های واقعی بوده اند و چنین سرنوشت تلخی، شایسته عشق و وفاداری آنها به همدیگر نبوده است. کار تا جایی پیش رفت که بسیاری از خوانندگان از طریق نامه و تماس های تلفنی از نویسنده داستان آدرس و شماره تلفن های هنگامه و نظام دشتی را خواستند تا خود شخصا برای کمک به آنها اقدام کنند. کلافگی رحیمی روزبه روز بیشتر می شد.
خوانندگان قصد نداشتند این ماجرا را همین طور رها کنند. در همان سال در یکی از روزهای برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران فهیمه رحیمی، میهمان غرفه ناشرش شد تا با خوانندگان داستان هایش از نزدیک دیدار کند، خوانندگان نگران از سرنوشت هنگامه و نظام دشتی در آنجا هم دور نویسنده حلقه زدند و ملتمسانه از او تقاضا کردند در کتاب بعدی که می نویسد حتما فکری به حال هنگامه و نظام دشتی بکند. فهیمه رحیمی در همان جا هم سعی کرد به خوانندگان آثارش یادآوری کند که هنگامه و نظام دشتی، شخصیت های واقعی نیستند. اما بازی تازه شروع شده بود. و او باید فکری به حال قضیه می کرد.
بنابراین شروع کرد به نوشتن رمان بعدی خود با عنوان «هنگامه» که در آن شخصیت هنگام داستان زخم خوردگان تقدیر در محوریت ماجراها قرار داشت و از همان ابتدا قرار بود در پایان داستان عاقبت به خیر شود. طبعا شخصیت نظام دشتی هم باید از خود انعطاف نشان می داد. و بدین شکل آن دو در پایان داستان به هم رسیدند و با چاپ رمان جدید فهیمه رحیمی با عنوان «هنگامه» و مطالعه آن توسط همان خوانندگان دل نگران، ماجرا به خیر و خوشی پایان یافت.
البته بودند کسانی که دلشان نمی خواست این ماجرا به پایان برسد. دستاویز آنها برای دنبال کردن این قضیه، شعرهای عاشقانه ای بود که نظام دشتی برای هنگامه سروده بود و در قسمت هایی از رمان توسط نویسنده گنجانده شده بود. تقاضای این بار خوانندگان دسترسی به دیوان اشعار نظام دشتی بود.
آنها دوست داشتند مجموعه شعری را که نظام دشتی سروده بود بخوانند. فهیمه رحیمی این بار دیگر داشت کم می آورد. چون برای قسمتی از داستانش قطعه شعری را آورده بود و برای زیبایی صحنه های عاشقانه رمانش از آن استفاده کرده بود و حالا معرفی یک دیوان کامل از همان شعرها که احتمالا به مذاق خوانندگان خوش آمده، کار آسانی نبود. سماجت خوانندگان از یک طرف، دنبال راه حل ماجرا گشتن از سوی نویسنده از طرف دیگر سرانجام، راه حل مناسبی را پیش روی رحیمی گذاشت. او به یکی از دوستان شاعرش سفارش کرد مجموعه شعری با حال و هوایی شعری که نظام برای هنگامه در بخشی از رمان هنگامه خوانده است بسراید تا به خوانندگان علاقه مند معرفی کند. ظاهرا با شعرهای که دوست نویسنده به سفارش او سرود، ماجرا خاتمه یافت. چون رمان بعدی نویسنده به بازار آمد.
ذهن خوانندگان به ماجراهای تازه معطوف شد.
*
فهیمه رحیمی که بعد از نماز صبح درگیر شخصیت های داستانی اش بوده و تا ۱۰ صبح با آنها همسفر و همراه بوده است، حول و حوش ساعت ده و نیم از خانه بیرون می آید و سمت دفتر انتشارات چکاوک می رود.
ناشری که ۲۲ رمان فهیمه رحیمی را تا به امروز چاپ و منتشر کرده است. او هر روز بخشی از ساعات کارش را در دفتر این مرکز انتشاراتی سپری می کند، منشی دفتر نشر، زمان حضور نویسنده را به خوانندگان علاقه مند اطلاع می دهد. به محض حضور فهمیه رحیمی در دفتر چکاوک زنگ تلفن ها به صدا درمی آید. از شهرها و روستاهای مختلف کشور خوانندگان تماس می گیرند. خانم رحیمی سعی می کند با حوصله به تمام تلفن ها پاسخ دهد. تقریبا هر روز از ساعت ۳۰ ؛۱۱ تا یک بعدازظهر او در دفتر نشر چکاوک است.
وقتی به تلفن های خوانندگان آثارش پاسخ می دهد، خاطرات بی شماری در ذهن او جان می گیرند. ۱۷ سال همکاری مداوم با یک ناشر خاطرات تلخ و شیرین بی شماری را برای او رقم زده است. به اولین کتابش فکر می کند که چگونه از یک مشت دست نوشته پراکنده به رمانی پرفروش در آن سال ها تبدیل شد. ناشرها برای چاپ آن اقدام نمی کردند.
داستان عاشقانه «بازگشت به خوشبختی» در دستان فهیمه رحیمی گمنام بود که به هر دفتر انتشاراتی که سر می زد با جواب منفی مواجه می شد. شاید او نمی دانست با سماجت خود برای انتشار رمان بازگشت به خوشبختی که یک ملودرام عاشقانه بود، آغازگر نوع تازه ای از فعالیت داستان نویسی در بین زنان نویسنده برای مخاطبان عام تبدیل خواهد شد. پیش از او و در آن زمان میدان اینگونه رمان ها در دست نویسندگان مرد بود و حالا فهیمه رحیمی قصد کرده بود وارد این میدان یکطرفه بشود. البته مردها بیشتر رمان های پلیسی و ماجراجویانه می نوشتند که گاه صحنه های عاطفی و عاشقانه هم داشت، اما رحیمی قصد داشت از منظر یک زن فقط رمان های عاطفی و عاشقانه بنویسد.
در آن زمان سرانجام رحیمی جوینده، یابنده شد و نشر پگاه در تهران حاضر شد اولین کتاب او را چاپ و منتشر کند.
برادران شهبازی ۲ نفر بودند که یکی نشر پگاه را اداره می کرد و دیگری نشر چکاوک را. همکاری رحیمی با برادران شهبازی در ادامه به انتشار رمان های او به طور انحصاری و اختصاصی توسط نشر چکاوک خلاصه شد. نویسنده و ناشر توافق کردند. حق امتیاز آثار در همان قرارداد اول برای همیشه به ناشر واگذار شود. حالا که ۱۷ سال از بستن اولین قرارداد بین فهیمه رحیمی و نشر چکاوک می گذرد، در مجموع ۲۲ قرارداد چاپ رمان بین آنها به امضا رسید و حق امتیاز رمان هایی همچون «بازگشت به خوشبختی»، «تاوان عشق»، «پنجره»، «بانوی جنگل»، «روزهای سرد برفی»، «اشک ستاره»، «خلوت شب های تنهایی»، «اتوبوس»، «همیشه با تو»، «شیدایی»، «پریا»، «سال هایی که بی تو گذشت»، «زخم خوردگان تقدیر»، «هنگامه» و… برای همیشه به نشر چکاوک واگذار شده است.
از این میان رمان «پنجره» بیشترین استقبال را تا به حال داشته است و تا به امروز ۳۳ بار تجدید چاپ شده، رمان «اتوبوس» مرتبه دوم را داشته با ۲۷ بار تجدید چاپ و رمان «تاوان عشق» در رتبه بعدی قرار می گیرد. بسیاری از رمان های یاد شده فهیمه رحیمی بیش از ۱۰ بار تجدید چاپ شده است.
دفتر انتشارات «چکاوک» خاطرات دیگری را هم به یاد فهیمه رحیمی می آورد از جمله حضور کنجکاوانه فرج سرکوهی، سردبیر مجله آدینه در این دفتر که برای دیدار فهیمه رحیمی آمده بود.
استقبال بیش از انتظار مخاطبان ایرانی از کتاب های منتشره به اسم یک زن (فهیمه رحیمی) فرج سرکوهی را دچار این توهم کرده بود که نکند همچنین نویسنده زنی وجود خارجی نداشته باشد.
بگذارید این را مستقیما از زبان فهیمه رحیمی بخوانیم؛ «فرج سرکوهی پرسان پرسان دفتر نشر چکاوک را پیدا کرد. در اولین برخورد با من گفت باور نمی کرده زنی به اسم فهیمه رحیمی حضور فیزیکی داشته باشد. سرکوهی حتی در آمار فروش کتاب های من و استقبال و ارتباط خوانندگان با من هم شک داشت، اما اتفاق جالبی در زمان حضور فرج سرکوهی در دفتر کار افتاد و او را دچار حیرت و شگفتی کرد. موقعی که من و او با هم صحبت می کردیم همکاران من که برای تحویل گرفتن نامه های ارسالی خوانندگان کتاب هایم به اداره پست رفته بودند با ۲ گونی بزرگ حاوی نامه ها به دفتر محل کارم برگشتند. با دیدن این صحنه و حضور فیزیکی من بود که تردیدهای فرج سرکوهی درباره واهی بودن وجود شخصی به نام فهیمه رحیمی تقریبا برطرف شد».
رهایی از کهنه خاطرات ۱۷ ساله برای نویسنده رمان پنجره در محل دفتر انتشارات چکاوک کار آسانی نیست، اما او مثل بقیه عادت های زندگی اش ساعت یک بعدازظهر این محل را ترک می کند تا به دفتر نشر دیگری در یکی از ساختمان های اداری تجاری خیابان بهار جنوبی برود.
دفتر نشر «چکامه» که مدیر انتشارات آن دختر فهیمه رحیمی است. دختری که ۲۷ سال سن دارد و پنج سال پیش برای فهیمه رحیمی نوه خوشگلی به نام «چکامه» به دنیا آورده و حالا اسم نوه نویسنده، اسم ناشر جدیدی است که در سال های اخیر کتاب های او را چاپ و منتشر می کند. تقریبا از ساعت ۱ تا ۴ بعدازظهر نویسنده ۵۴ ساله در کنار دختر ۲۷ ساله اش است. مادر و دختر که حالا نسبت تازه ای را هم پیدا کرده اند (ناشر و نویسنده) هر روز در محل دفتر نشر چکامه ناهار می خورند و نمازشان را می خوانند و در مورد روند کارشان هم صحبت می کنند.
رحیمی که نامه های رسیده به دفتر نشر چکاوک را پیش از آمدن به دفتر نشر چکامه تحویل گرفته در کنار نامه های رسیده از طرف خوانندگان به محل دفتر چکامه می گذارد. مادر و دختر نامه های رسیده را طبقه بندی می کنند. نامه های رسیده از هر استان در بسته های جداگانه ای بسته بندی می شود و سرانجام رحیمی ساعت ۴ عصر، دفتر محل کار دخترش را که تا به حال ۲ رمان مادرش را چاپ و منتشر کرده است («باور آفتاب» و «مرایادآر») ترک می کند. چون از آنجا تا خانه رحیمی راهی نیست. او ترجیح می دهد این فاصله را پیاده روی کند و این هم یکی از کارهای هر روزش است.
وقتی به خانه می رسد، اول به آشپزخانه می رود تا شام شب را تدارک ببیند. تا شام آماده شود فرصتی هست برای نوشتن و این نوشتن تا نماز مغرب و عشا طول می کشد. در ابتدای شب تماشای یکی دو سریال تلویزیونی ازجمله مهارت های شبانه اوست.
در این فاصله شام آماده است و شوهرش هم به منزل برگشته است. از چند ماه قبل که تنها پسرش علیرضا تشکیل خانواده داد تقریبا با شوهرش دوتایی شام می خوردند و گاهی که تنها دخترش همراه داماد و نوه اش به خانه مادربزرگ می آیند این تنهایی ها تا حدودی پر می شود. در بخشی از شب او به حل جدول «عنوان» می پردازد. مشغله ای که از سال ها پیش به یکی از دلمشغولی های شبانه او تبدیل شده است. از حل جدول عنوان همیشه لذت برده است. بعد از پرکردن خانه های خالی جدول عنوان به سراغ پاسخ دادن به نامه های رسیده در طول روز می رود. سعی می کند از میان نامه های رسیده از هر استان حداقل به یک نامه پاسخ بدهد. طبیعی هم هست که در هر روز از تمامی استان ها به او نامه ای نرسد.
بنابراین هر شب به ۵ الی ۶ نامه پاسخ می دهد و بقیه را می گذارد برای کار دسته جمعی خانوادگی. در روز موعود برای این کار که معمولا یک روز در هفته است اغلب اعضای خانواده به همراه خواهر و خواهرزاده های فهیمه رحیمی به این کار می پردازند. او به یاد ندارد که تا به حال نامه ای را بی پاسخ گذاشته باشد. برای بسیاری از نامه ها، نیاز به پاسخگویی مفصل و آنچنانی نیست. خانم رحیمی تنها یک کارت پستال می فرستد و در گوشه ای از آن شخصا از نویسنده نامه، تقدیر و تشکر می کند. با توجه به حجم نامه هایی که او و خانواده اش پاسخ می دهند و قرار است از طریق اداره پست جابه جا شوند. هزینه سنگینی متوجه فرستنده نامه (رحیمی) می شود که در این مورد اداره پست قبول کرد، تسهیلاتی را در اختیار فهیمه رحیمی قرار دهد. پاسخ دادن به نامه های خوانندگان آثارش حالا به بخشی از زندگی او تبدیل شده است. او یقین دارد که در طول کمتر از ۲۰ سال فعالیت داستان نویسی به حدود پنجاه تا شصت هزار نامه پاسخ داده است.
جوانان همیشه مخاطبان اصلی آثار او بوده اند. با گذشت هر دوره ای بخشی از آن مخاطبان از حلقه خوانندگان آثار او کنار رفته اند و نسل بعدی طبعا جایگزین همان جوانان قبلی شده اند که حالا پا به دوره میانسالی گذاشته اند.
تا ساعت ۱۲ شب در کنار شوهر به گفت وگوهای خانوادگی می پردازند. از ساعت ۱۲ تا ۵/۲ نیمه شب بخش دیگری از فعالیت مطالعه ای و نوشتاری او آغاز می شود. این لحظات ساکت ترین و آرام ترین ساعات زندگی فهیمه رحیمی است. معمولا در این ساعات از شب است که در کنار فعالیت های نوشتاری به دغدغه های ذهنی خودش هم می اندیشد، به دو سفر حجی که رفته و دو بار زیارت عتبات عالیات. مقدس ترین لحظات زندگی او حضور در اماکن مذهبی و مقدس بوده است. به یاد می آورد در نخستین سفری که به کشور عراق و برای زیارت عتبات عالیات داشته، صدام حسین حاکم عراق بوده و بار دوم وقتی عازم عتبات عالیات بود، به او اطلاع دادند که کشور عراق کاملا توسط اشغالگران اشغال شده و از حکومت صدام حسین دیگر خبری نیست.
در آن ساعت شب اندیشیدن به دوران کودکی هم لذت خاص خود را دارد. فقط به یاد دارد به او گفته اند در ۲۰ خردادماه ۱۳۳۱ در محله شهباز (۱۷ شهریور کنونی) به دنیا آمده وقتی دیپلم گرفت سال ۱۳۴۷ بود و ازدواج کرد. شوهرش به لحاظ اعتقادی و به خاطر فضای حاکم بر دانشگاه های کشور از ادامه تحصیل عروس جوان در دانشگاه ها جلوگیری می کند. عروس جوان برای ادامه تحصیل متناسب با ذهنیت شوهر به حوزه علمیه حسینه مشایخی در خیابان آب منگل تهران روی می آورد و سه سال درس حوزوی می خواند.
از سن ۱۷ سالگی به واسطه پسر عمویش که خبرنگار روزنامه کیهان در آن زمان بوده با مجله «زن روز» که زیرمجموعه موسسه کیهان است، آشنا می شود. چند سالی به صورت ناپیوسته خبرنگار ورزشی بوده و بعدها به داستان نویسی روی می آورد. چون بعد از ازدواج به شهرستان کرج نقل مکان کرده بود، در کتابخانه مرکزی آن شهر به حلقه ادیبان کرج آن روزگار می پیوندد.
استاد محمود اقبالی، رئیس کتابخانه و مسوول حلقه ادبی آن مرکز در ابتدا نوشته های اولیه او را می خواند و تشویقش می کند به ادامه نوشتن که سرانجام نخستین داستان فهمیه رحیمی (بازگشت به خوشبختی) در آن سال ها نوشته می شود. او دوست داشت شاعری را هم تجربه کند برای همین در شب شعری که نادر نادرپور، مسوولیت آن را به عهده داشت شرکت می کرد و شعرهایش را برای سایر اعضای آن جلسه می خواند. غافل از اینکه سرنوشت برای او بازی دیگری را رقم خواهد زد.
حالا فهیمه رحیمی در قبال نوشته هایش شهرتی را به دست آورد که در نوجوانی اصلا به آن فکر نمی کرد. او در ۱۳ سالگی رمان «جنگ و صلح» تولستوی را خوانده است که در آن زمان در سه جلد چاپ و منتشر شده بود.
حالا خوانندگان آثارش و مخاطبان ادبیات داستانی معاصر به سختی باور خواهند کرد که آشنایی فهیمه رحیمی با ادبیات داستانی با جنگ و صلح تولستوی آغاز شده است. اگر بی خوابی به سراغش بیاید، موضوعات دیگری هم برای مرور کردن دارد، ولی ترجیح می دهد بخوابد.
در پایان این دیدار اگر بخواهیم از نوع نگاه فهیمه رحیمی به ادبیات داستانی مطلع شویم و حساسیت او را در پاسخ به کلمه «ادبیات عامه پسند» بسنجیم می توانیم بپرسیم که آیا فکر می کنید تقسیم بندی ادبیات به عامه پسند و جدی، واقعا ضرورتی دارد؟حالا این فرصت را داریم که با خیال راحت پاسخ او را بخوانیم و گزارش را به پایان ببریم؛«من که شخصا در این زمینه ضرورتی نمی بینم. اما به هر حال این تقسیم بندی چه ایرادی دارد؟ به نظر من هیچ کدام نسبت به دیگری مزیتی ندارد. هر کتابی خواننده خاص خودش را دارد.
من نویسنده اگر عامه نویسم، این کار را به هیچ وجه حقیر نمی دانم. فکر نمی کنم کسی که خیلی جدی می نویسد از من برتر است. اصل هدف است. هدف هر نویسنده ای، لااقل برای خودش محترم است. هدف من این است که نسل جوان را کتابخوان کنم. هر اسمی که روی این کار بگذارند برای من مهم نیست. همه جا هم گفته ام که خودم را یک نویسنده نمی دانم؛ من مادری هستم که دوست دارم نسل جوانم کتاب بخواند کتاب ایرانی بخواند و ذهنش با مشکلات همین جامعه آشنا شود.
حتی اگر با عشقی روبه رو می شود، عشق ایرانی باشد. عشق بی پروای خارجی نباشد و بداند در کنار این عشق ضوابط و قوانینی هم وجود دارد؛ چه عرف و چه در شرع. وقتی ذهن این جوان برای خواندن کتاب آماده شد، خودبه خود به سوی کتاب های جدی تر کشیده می شود و این خودش یک موفقیت و تعالی است.با این حال من همه کتاب ها را دوست دارم و همه نویسنده ها برایم عزیزند. سبک هر کدام از نویسندگان موجب می شود، آدم لذت خاصی از آن سبک و آن کتاب ببرد. این موضوع تنوع در ادبیات را دامن می زند و به نظرم اینکه ما همه مثل هم نمی نویسیم. بد نیست چون خوانندگان ادبیات همه به یک شکل نیستند. به زور هم نمی شود نوع خاصی از ادبیات را به همه خوانندگان تحمیل کرد. آنها حق انتخاب دارند. من هم به انتخاب همه خوانندگان در همه سبک ها و فرم های نوشتاری احترام می گذارم».
به نقل از روزنامه کارگزاران/ مد و مه ۲۸ خرداد ۱۳۹۲