مروری بر رمان «یادت نرود که...»
از خاطرات و فراموشی
«چمدان را از زیر دستگاه رد کرد. مرد باربر کمکش کرد دوباره بگذاردش روی چرخدستی. توی جیبش دنبال پول ایرانی گشت. یک هزارتومانی ته جیب پالتو پیدا شد. گذاشتش کف دست باربر. مرد ناراضی نگاهش کرد؛ فقط همین؟! شرمنده شد. تا خواست توضیح بدهد پول…