برشي از رمان «دگرگونيها»
نزديكي تابستان نگرانيهاي خود را در پي داشت. گويا به ناگاه نخستين پرستوها آسمان شهر را در قبضه ميگرفتند و جيغهاي گوشخراشي سرميدادند. ژان جلو پنجره اتاقش، پشت كركرهاي پناه گرفته بود، پرندگان را مينگريست كه همسطح با كابلهاي تراموآ پرواز ميكردند، به سمت زمين شيرجه ميزدند و سپس يكراست…