زندگی کران دسای به روایت خودش
يك سال كه خانواده من در كلمپونگ زندگي ميكردند، باران از روزنهاي در سقف چكيد و آدمهاي توي عكس خانوادگيمان را تبديل به ارواح كرد. پدربزرگم ناپديد شد. توي عكس، پدربزرگم بچهاي بود نشسته زير چراغ خيابان، مشغول از بر كردن ديكشنري انگليسي. او با بورسيه و با…