رفتن به محتوا رفتن به نوار کناری رفتن به فوتر

برچسب: «تابستان، یک روز بعدازظهر…» اثر ارسکین کالدول

بازخوانی داستان (۱۳): «تابستان، یک روز بعدازظهر…» اثر ارسکین کالدول

 کاکا ویک گلوور از زور گرمای کباب‌کنندهٔ بعدازظهر و از هرم آفتاب که صاف تو صورتش می‌زد از خواب بیدار شد.. نیمساعت را، شیرین خوابیده بود. وسط این دنده به آن دنده شدن بود که، همین جوری بی‌خود لای پلک چشم‌هایش را واکرد. و توی همین یک لحظه چشم وا کردن بود که «هیوبرت» را…

ادامه مطلب