در پاییز ۱۳۷۶ به دیدن لرتا رفتم. اما دیگر او نبود و کسی در خانه را به رویم باز نگشود. در سفر پیش از آن، لرتا را دیگر آن لرتای همیشگی نیافتم. بیحوصلگی و فراموشی سراغش آمده بود و سعی میکرد آن را پنهان کند. نمیدانستم آن پاییز و آن دیدار، آخرین است. به همین…