رفتن به محتوا رفتن به نوار کناری رفتن به فوتر

برچسب: خاطراتی از احمد شاملو

خاطرهای ازشاملو

خاطره‌ی خاطره ع پاشایی تابستان بود. غالباً روزها، تا پاسی از شب، زیر این یا آن گردوی تناور، که زیرشان تخت زده بودیم، می‌نشستیم. گاهی روزها دوستان هم می‌آمدند، عباس را یادم هست، با سیما و برمک. بیش‌تر شب‌ها همان‌جا، زیر درخت گردو، می‌خوابید. زنجره‌ها روی درخت‌ها بیداد می‌کردند. شبی از من پرسید «سیاوش، به…

ادامه مطلب