Skip to content Skip to sidebar Skip to footer

Tag: داستانهای ارنست همینگوی

جهان داستان (17): «مشت زن حرفه ای» اثر ارنست همینگوی

ورم روی چشمش را دوباره با انگشتانش لمس کرد. چیز مهمی نبود، فقط دور چشمش سیاه می‌شد. این تمام چیزی بود که مفت و مجانی از ماجرا گیرش می‌آمد. با نگاه کردن توی آب هم نتوانست حالت چشمش را ببیند. هوا تاریک بود و او تنها بود. دست‌هایش را به شلوارش مالید و پاک کرد،…

Read more