سوم آذر ماه چراغ عمر مادربزرگم خاموش شد. دو هفته پیش از مرگش از کلام افتاد و صدای مهربانش را دیگر از تلفن نشنیدم. دو روز پیش از مرگش به خوابم آمد. یک تکه بافتنی سیاهرنگ و نیمهکاره را که هنوز به میل بود جلوی چشمان من نگه داشت و با نگاهی متبسم اما خاموش…