داستان ما (ایرانی) «روزی یک پاراگراف» داستانی از فریبا منتظر ظهور قبل از اين كه از جا بلند شوم یک فحش نثار باجناقم میکنم. اگر قرار نبود به خانهی ما بیاید این همه توی زحمت و خرج نمیافتادم. یک هفته است مثل سگ دارم کار میکنم. غلط نکنم پنج کیلو وزن کم کردهام. از کله ی صبح زنم شروع میکند به غرغر کردن تا بوق شب.…۲۶ تیر ۱۳۹۰1Commentتوسطامیدی سرورادامه مطلب