ماجرا اینطور شروع میشود که زنِ پا به ماه برای دوشیدن شیر گاو به طویله میرود، دوشیدن شیر گاو زیاد طول می کشد، خواهر شوهر نگرانش میشود: چرا این دختر دیر کرد؟! همه با عجله به سمت طویله میروند، آنجا زن را میبینند که بچه کوچک چشم آبی خود را در آغوش گرفته!