روشنفکران، قرن بیستم را تقریباً بدنام کردهاند. همه، با چند استثناء خدایانی خبیث را بندگی کردند که منفورترین و غالبترینشان قدرت بود. نویسندگان، هنرمندان، فیلسوفان، مورخان، حتی موسیقیدانان و معماران، شورمندانه نبوغ و قریحه خود را به خدمت انگیزهای «مقصودی» آرمانی گماشتند. این «خیانت دیوانیان» چون مرضی فراگیر، خرد و بصیرت گرانبهای جهان را فروکاست…
آنچه مالرو برای ما در زمانی که بیست سال داشتیم بود، در آن عصر یأس بزرگ، در ماههایی که سرنوشت استالینگراد و سنگاپور رقم زده میشد، زمانی که لاوال۲ و دارلان۳ بر سر اینکه مارشال پتن از کدامیک حمایت کند مشاجره میکردند، زمانی که دریو لاروشل۴ با تلخی بر سرنوشت بنگاه نشر NRF 5 حکمفرمایی…
آندره مالرو است که غرضش از حضور در اسپانیا بههیچوجه روایت یا نگارش رمان نبود. مالرو به اسپانیا آمده تا با هدایت «اسکادران اسپانیا» راه را بر پیشروی فاشیستها سد کند. او بههمراه چند خلبان دیگر که هرکدام متعلق به ملیتی هستند، تا روزهای آخر جنگ داخلی در اسپانیا میمانند و میجنگند.
صحبت از دکتر سیروس ذکاء است؛ یکی از مترجمان قدیمی ایران که بههمراه عدهای دیگر از دوستان و همکارانش، ملقب به نسل طلایی ترجمه ایران شدهاند؛ نوشته دکتر ندوشن هم مربوط به سال ١٩۵٠ است که ذکاء شش سال پس از آن را برای تحصیل در فرانسه گذراند و در آن مدت، دانش زبان فرانسهاش…