هنر را، در هر قالبش، نمایشی از زندگی خواندهاند اما نه تقلیدی از آن. زندگی همانند زبان مادری است؛ همه میپندارند که چون به آسانی آب خوردن به آن سخن میگویند پس آن را نیز میشناسند
آدمی هرگز قادر نیست میان مفاهیم هستی شناسانه و جهانبینی خود با داستان زندگیاش به یک انطباق همیشگی و دلخواه دست یابد. سرگذشت هرکس تنها یک آن با سرنوشتش فاصله دارد و انسان در لحظه، مشغول گره زدن این دو با هم است